یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۱

دیگر جایی نیست - شاملو

ديگر جا نيست

قلبت پر از اندوه است

خدايان همه آسمان هايت

بر خاك افتاده اند

چون كودكي

بي پناه و تنها مانده اي

از وحشت مي خندي و غروري كودن از گريستن پرهيزت مي دهد.

اين است انساني كه از خود ساخته اي

از انساني كه من دوست داشتم

كه من دوست مي دارم

دوشادوش زندگي

در همه ي نبردها جنگيده بودي

نفرين خدايان در تو کارگر نبود

و اكنون ناتوان و سرد

مرا در برابر تنهايي

به زانو در مي آوري

آيا تو جلوه ي روشني از تقدير مصنوع انسان هاي قرن مايي؟

انسان هايي كه من دوست داشتم

كه من دوست دارم؟

ديگر جا نيست

قلبت پر از اندوه است.

مي ترسي-به تو بگويم-تو از زندگي مي ترسي

از مرگ بيش از زندگي

از عشق بيش از هر دو مي ترسي

به تاريكي نگاه ميكني

از وحشت مي لرزي

و مرا در كنار خود

از ياد

مي بري

۱ نظر:

  1. مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است
    که به جست و جوی فریاد گم شده برخیزم .
    با یاری فانوس خرد
    یا بی یاری آن
    در هر جای این زمین
    یا هر کجای این آسمان .
    فریادی که نیم شبی
    از سر ندانم چه نیاز ناشناخته از جان من بر آمد
    و به آسمان ناپیدا گریخت ...

    پاسخحذف