ديگر جا نيست
قلبت پر از اندوه است
خدايان همه آسمان هايت
بر خاك افتاده اند
چون كودكي
بي پناه و تنها مانده اي
از وحشت مي خندي و غروري كودن از گريستن پرهيزت مي دهد.
اين است انساني كه از خود ساخته اي
از انساني كه من دوست داشتم
كه من دوست مي دارم
دوشادوش زندگي
در همه ي نبردها جنگيده بودي
نفرين خدايان در تو کارگر نبود
و اكنون ناتوان و سرد
مرا در برابر تنهايي
به زانو در مي آوري
آيا تو جلوه ي روشني از تقدير مصنوع انسان هاي قرن مايي؟
انسان هايي كه من دوست داشتم
كه من دوست دارم؟
ديگر جا نيست
قلبت پر از اندوه است.
مي ترسي-به تو بگويم-تو از زندگي مي ترسي
از مرگ بيش از زندگي
از عشق بيش از هر دو مي ترسي
به تاريكي نگاه ميكني
از وحشت مي لرزي
و مرا در كنار خود
از ياد
مي بري
مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است
پاسخحذفکه به جست و جوی فریاد گم شده برخیزم .
با یاری فانوس خرد
یا بی یاری آن
در هر جای این زمین
یا هر کجای این آسمان .
فریادی که نیم شبی
از سر ندانم چه نیاز ناشناخته از جان من بر آمد
و به آسمان ناپیدا گریخت ...