یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۳

نامه سردار اسعد به روزنامه کشکول

 

 

 

حاج علیقلی خان سردار اسعد

گروه تاریخ و اقتصاد: سردار اسعد که از رجال مشروطه‌خواه بختیاری محسوب می‌شد و در زمان بمباران مجلس ملی در اروپا به سرمی‌برد، با ترغیب مشروطه‌خواهان فراری و صدور احکام علما، مصمم شد که جنگ بختیاری و محمدعلی شاه را از اصفهان فراتر برده و تا بازگشایی مجلس ملی مبارزه را ادامه دهد.
او عازم ایران شد و هنگام عزیمت، در مصاحبه‌ای با روزنامه‌های هندوستان در بندر بمبئی رسما تصمیم خود را در اعاده مشروطه اعلام کرد. وی پس از ورود به ایران با انعقاد موافقت‌نامه‌های دوستی با سران ایلات عرب و قشقایی که همسایگان و رقبای محلی بختیاری‌ها بودند، به میان ایل آمد و به جمع‌آوری و تجهیز سپاه پرداخت. در همین هنگام تعدادی از نویسندگان جراید اصفهان و تهران به تحریک یا تهدید حکومت، با مشکوک جلوه دادن تصمیم بختیاری‌ها در ورود به مناقشات مشروطه سعی در تخریب شخصیت رهبران آنها و ایجاد شکاف و بدبینی میان مردم اصفهان و مشروطه‌خواهان داشتند، بنابراین «سردار» برای پایان دادن به شایعات از «جونقان» مرکز حکومت بختیاری نامه‌ای خطاب به نشریه کشکول اصفهان می‌نویسد و ضمن آن نیات خود و چگونگی ورود به این عرصه و وضعیت اردوی در حال تدارک مجاهدین را شرح داده است:
«اداره محترمه [روزنامه] كشكول را زحمت مي‌‌دهم. شرحي در اوراق شريفه از خدمات بنده و اقدامات اخوان عظام و بني‌اعمام والامقام تمجيد فرموده بوديد كه: ايل بختياري را در راه خدمت به ملت و تحصيل آزادي همدست کرده، نقد جان بر كف نهاده، حاضر جانفشاني شده‌ايم، اگر چه فطرتا هر انساني عاشق تمجيد و تجليل است، آن هم در اوراق محترمه جرايد مليه، ولي اين بنده عرضه مي‌‌دارم خدمت به ملت والا، سيمّا[1] در تحصيل آزادي و امنيت تكليف اصلي و وظيفه اوليه هر انسان است و ايفاي وظيفه و اداي قرض و استحقاق، هيچ‌گونه تمجيد ندارد...
بنابراين بنده و اخوان عظام و بني‌اعمام گرام، قرض ملت‌پرستي خود را در مقام ادا بر آمده‌ايم و لاسيّما. بعد از زيارت احكام مطاعه آيات باهرات الهيه و حجج مقدسه اسلاميت در وجوب اقدام و لزوم اهتمام در استرداد حقوق مغضوبه ملت و انعقاد مجلس معطله شوراي ملي، كه بالصراحه مجاهده در اين راه را به منزله جهاد در ركاب امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ مقرر فرموده‌‌اند[2]، در اين صورت تعجب دارم از اشخاصي كه برخلاف اين احكام اقدام دارند و باز هم دعوي مسلماني مي‌‌كنند یا با چنين مقصود مقدس شوخي و دو رنگي روا مي‌‌دارند و نفاق مي‌‌كنند یا با زبان تنها اظهار معاونت [مي‌‌كنند]... مجملا از مدير محترم، با آنكه واقف به رموز سياست وعالم به فنون پلتيك هستند، حيرت دارم كه فقط بشارت از حركت اين جانب با استعداد كافي نوشته‌ايد و اصل مقصود را ننوشته گذاشته‌ايد و گويا از شدت وضوح محتاج به توضيح ندانسته‌ايد، ولي خود بنده ناچارم مختصري در اين مرحله توضيحات بنگارم تا عموم برادران ايراني و مأمورين ديپلماتي ملل متمدنه جهت تحمل اين همه مشقت را بدانند و توجيه «مالايرضي صاحبه»[3] نكنند.
اين بنده و ساير روساي ايل بختياري منتهاي رياست و راحت و امنيت را داشته و داريم و به هيچ‌وجه هواي سلطنت و خيال حكومت و ازدياد ثروت نداشته و نداريم ، مدتي بود در ممالك متمدنه آزاد دنيا به معالجه و تفريح مشغول بودم و از هيچ جهت كم و كاستي نداشتم، از ده ماه به اين طرف در جرايد و تلگرافات خارجه اخبار وحشت آثارِ دربارِ وحشت ‌مدارِ ايران را مي‌‌خواندم و خون جگر مي‌‌خوردم و آن همه سرزنش‌ها درباره پادشاه ايران مي‌‌شنيدم و به ناچار تحمل مي‌كردم و با جماعتي از دانشمندان و آوارگان ايران بر ذلت و جهالت ملت ايران و فضاحت درباريانِ بي‌شرف گريه مي‌‌كردم و به وسايل سياسيه، حفظ استقلال ايران را، كه مشرف به اضمحلال بود، محافظت مي‌كردم. تا آنكه احكام مطاعه متواتره از حجج اسلاميه، كه امروزه پيشواي دين و مرجع مسلمين هستند، زيارت شد كه بر اهل قدرت و صاحبان شوكت، به حكم اسلاميت، اعاده مشروطيت واجب و از وظايف اوليه اسلاميت شمرده‌‌اند و سياسيون مسلم اروپا هم شهادت مي‌‌دهند كه پيش‌آمد ايران منحصر به يكي از دو امر است: يا اعاده مشروطيت یا محو و اضمحلال ابدي و چون هيچ ايراني با حس نمي‌‌تواند محو استقلال وطن عزيز خود را ببيند و ساكت بنشيند و هيچ مسلماني نمي‌‌تواند از اطاعت احكام مقدسه روساي دين خود تخلف نمايد، لهذا به حكم اسلاميت و وظيفه انسانيت، اين بنده مصمم شدم كه حقوق مغضوبه ملت مظلومه را از چنگال غاصبين استرداد نمايم، تا هم ديانت مقدسه اسلاميت محفوظ بماند و هم استقلال وطن عزيز از غرقاب اضمحلال نجات يابد. اين است كه با نهايت عجله به خاك ايران آمدم و حمد خداي را كه تاكنون در هر مقام، مقاصد را به‌خوبي انجام داده‌ام و مثل جناب «سردار ارفع»[4] سرحددار و حاكم محمره، كه يكي از رجال كافي ايران است، با خود همراه كردم و روساي ايل جليل بختياري را بالتمام مهياي جانفشاني نمودم و جناب مستطاب اجل آقاي سردار محتشم با تمام قوا، بلكه به صرف جان عزيز خود، حاضر به جانفشاني شدند و ابتدا دو هزار سوارِ جرار انتخاب كردم.
ولي بعد از آنكه به مركز چهارمحال آمدم و روساي طوايف مختلفه بختياري از هر طرف داوطلبانه براي خدمت به ملت حاضر شدند و تا كنون ده هزار سواره و پياده مسلح حاضر شدند و همه روزه دسته دسته به جونقان مي‌‌آيند و سان مي‌‌دهند و اگر نواقص دارند تكميل نموده، به اردوي حضرت مستطاب اجل آقاي صمصام‌السلطنه و جناب مستطاب اجل حاجي خسروخان در مورچه‌خورت ملحق مي‌‌شوند و خود بنده منتظر ورود جناب سردار محتشم و نورچشم سردار بهادر [5] هستم كه تا چهارم ماه ربيع‌الثاني وارد مي‌‌شوند و با بقيه اردو و سوارهايي كه از گرمسير انتخاب ‌كرده‌اند به اصفهان آمده و معجلا به تهران مي‌‌رويم و از پاره‌اي اخبار كه از مستبدين اصفهان انتشار يافته ابدا دلسرد نخواهم شد و اگر تمام دنيا مانع از انجام مقصود بنده شوند، با تمام آنها مدافعه مي‌‌كنم و از هيچ خطري روگردان نخواهم شد «يا جان رسد به جانان يا جان ز تن برآيد» يا بايد شاهد مقصود را در آغوش بگيرم یا با كمال افتخار در خون خود بغلطم. فقط چيزي كه مي‌‌تواند مرا از راه بازدارد صدور دستخط مشروطيت است كه در هر نقطه بشنوم كه دستخط مشروطيت صادر شده، از همان راهي كه آمده‌ام برمي‌گردم. والا چهار مقابل، بلكه ده مقابل اردوي كاشان به قدر سر سوزني نمي‌‌تواند مانع از سرعت سير بختیاری شود و از خداوند و ارواح انبيا و اوليا توفيق انجام مقصود را استدعا مي‌‌نمايم و از جناب مدير محترم منتظرم كه عموم ملت را تشويق كنيد و برادر[ان] غيرتمند آذربايجاني را، كه گوي سبقت از تمام آزادي‌طلبان عالم ربوده‌‌اند و برادران گيلاني، كه در زير سايه حضرت سپهدار اعظم[6] نايل افتخار تاريخي شده‌‌اند و برادران آزاديخواه تهران كه اسير سرپنجه ظلم و استبداد دربار هستند، بشارت دهيد كه عماقريب بيرق آزادي را در سردر بهارستان می‌افرازم يا جان نالايق خود و كسان خود را فداي آنها خواهم كرد.
«زنده باد ملت ايران. پاينده باد آزادي»
(فدايي ملت ايران عليقلي بختياري)[7]
پی‌نوشت‌ها:
[1] - سيما: مخصوصا.
[2] - اشاره است به ده‌ها فتوايي كه در زمان استبداد صغير از سوي آیت‌الله آخوندخراساني و آیت‌الله مازندراني در وجوب دفاع از مشروطيت و دفع محمدعلي شاه صادر شد. در اين باره رك‌: آیت‌الله‌ آقا نجفي قوچاني، برگي از تاريخ معاصر، به تصحيح ر.ع شاكري، نشر هفت، چاپ اول، 1378.
[3] - آنچه صاحبش راضي نيست.
[4] - سردار ارفع منظور همان شيخ خزعل بعدي حاكم محمره بود. سردار‌اسعد از اروپا به هندوستان و از آنجا به خوزستان قدم نهاد. وي با هم پيمان كردن شيخ خزعل و گرفتن ده هزار تومان كمك مالي از وي، از پشت سر خود مطمئن شد. (سرداراسعد و لسان‌السلطنه سپهر، تاريخ بختياري، به اهتمام جمشيد كيان فر، اساطير، چاپ اول، 1376، ص 457)
[5] - جعفرقلي‌خان سردار بهادر (سردار‌اسعد بعدي) فرزند عليقلي‌خان بود كه پس از فتح تهران فرمانده نيروهاي بختياري در جنگ‌هاي متعدد شد. وي در دوره رضاشاه چند بار به وزارت رسيد كه در آخرين آن به سال 1313 ش وقتي كه وزير بود به جرم اقدام عليه امنيت كشور به دست رضاخان كشته شد. پس از مرگ وي نفوذ و حضور بختياري‌ها در دولت و دربار به شدت كاهش يافت. راجع به اين واقعه رك: علي‌صالح اردوان، ماجراي قتل سردار اسعد بختياري، به كوشش حميدرضا دالوند، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول 1379.
[6] - محمدولي‌خان تنكابني، سپهدار اعظم، فرمانده قشون اعزامي‌‌ براي سركوب جنبش تبريز بود كه به‌واسطه اختلاف با عين‌الدوله متغيرا به تنكابن بازگشت و علم آزادي خواهي بر افراشت. چندي بعد كه مشروطه خواهان، شهر رشت را از دست نيروهاي دولتي خارج كردند از وي خواستند تا رياست آنها را بپذيرد. از اين به بعد سپهدار اعظم فرمانده نيروهاي شمال گرديده و يكي از دو فاتح تهران (در كنار ‌سردار‌اسعد) گرديد. سپهدار اعظم بعد از آن چندين بار به مقام نخست وزيري رسيد.راجع به او رك: يادداشت‌هاي سپهسالار تنكابني (محمدولي خان خلعتبري) گردآوري اميرعبدالصمدخلعتبري، به اهتمام محمود تفضلي، نوين، چاپ اول 1362.
[7] - روزنامه كشكول، سال دوم، ش 8، 7 ربيع‌الثاني 1327. نيز در روزنامه جهاداكبر، سال دوم، ش 15، 10 ربيع الثاني 1327

Read more: http://www.donya-e-eqtesad.com/news/818203/#ixzz3PogWXfih