چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۹

فقر

ethiopian-boys

جهان ، جهان من ، جهانی که در مای واپس مانده لبخند باهم بودنمان از گرسنگی مرد.

در افریقای کوچک و اروپای بزرگ؛ کجای کار ما می لنگید؟! که عصای آزادی به دستمان دادند وقتی که پایی از ما گرفتند.

ازتو می پرسید!

کدامشان؟

نامش را نگفت !، رنگش به خاطرم مانده ، سیاه بود که می گفت : برو ؛ سفید که چیزی نگفت و برهنه بود که می گفت بمان و در آغوشت مرا گرم کن که خورشید را خورده ام از گرسنگی.

 

funky_site_member_inventions10448_pic

نامه عاشقانه نیما یوشیج

به عالیه عزیزم
قلم در دست من مردد است . حواسم مغشوش است . چرا در این حوالی تاریک شب مرا صدا می زنند ؟ از من چه می خواهند؟ هیچ ! انقلاب مرموز قلب ناجور را
فرستادگان آسمانی بدون جواب رد می شوند
خدا شاعرش را در زمین تنها می گذارد تا نیات تازه اش را دوباره بسنجد . او را همان طور ناجور با تمام مخلوق نگاه می دارد
چرا شعله های قلب این قدر ممتد است ؟ این آتش چرا خاکستر نمی شود ؟ به من بگو انسان چرا دوست می دارد ؟
نشانه ی خون آلودی که قضای آسمانی آن را به زمین نشانید و حوادث آن را دمی آسوده نگذاشت تا این که از اثر تیرها کهنه شد و تبدیل یافت
آن نشانه ، قلب من است که مشیت الهی آن را برای تجدید تعالیم زمینی رو به زمین پرتاب کرد ولی یک اقتدار مقدس آن را نگاه داشت . گمنام ماند ، نگذاشت در انقلابات وسیع حیات به آتش و جنگ تسلیم شده خاموش شود . آن اقتدار اثره ی چند کلمه حرف و چند نگاه بود . بعد از آن فراموش کردم . دوباره در یک انقلاب غیر مریی و یک نواخت ، ولی تازه و عجیب ، قلب شاعر بین زمین و آسمان و فوق ادراک دیگران به خودش پرداخت
اگر دوست داشته ام یا نه . باور کن عالیه ، تو را دوست می دارم
می گویند عشق یک دفعه در مدت عمر هر کس به وجود می اید ، مراد عشقی است که از جدایی های غیر طبیعی کنونی ناشی شده ولی در آتیه قوانین عادله ، مثل عقد و نکاح ، آن را منسوخ می دارد
من به عکس بسیاری از علمای فلسفه ی علم الروح این عقیده را رد می کنم . عشق می اید ، می رود ، دوباره می اید
مرور زمان همان طور که یکی از قوانین اولیه تکامل است می تواند قانون اصلی اضمحلال اشیا هم باشد . مجاورت زمان و حوادث ، مقدمه ی یک کشمکش دائمی طبیعت است . حوادث ، مجذوب و عاشق می کند . زمان ، آن جذبه و عشق را پاک می سازد. صفحه ی قلب ، مثل یک لوح است : همین که یک لکه از روی آن برداشته شد ، جای لکه دیگر باز می شود
انسان ، این طور با وسعت نظر خلقت یافته است . می بینی چه طور راست حرف می زنم . محبت با دروغ مبانیت دارد . خط تو ، تقریرات تو ، به من امید می بخشد . تو روشنی قلب منی ! خودم را به هدر نداده ام !
دلم می خواست با زبان مخصوصی که در بعضی مواقع به کار می برم قبل از وقوع امر بین خودمان بری تو چند کاغذ پی در پی هم بنویسم . برای امتحان ، حواست را مشوش کنم . و این بعد از دیدار عکس تو بود . ولی حوادث زودتر از من ، عمل را به دلخواه خود انجام داد . بی جهت عجله شد ! چرا . چرا الفاظ ملا و شاگردش ، ما را به هم نزدیک کرد ! قلب انسان کاری را می کند که آن الفاظ از انجام آن کار عاجزند
من ننگ دارم که مثل دیگران به طور معمول زناشویی اختیار کنم
خوشبختانه می بینم این مواصلت برای من شباهت به علاقه ی محبتی را پیدا کرده است که نزد مردم مردود است و نزد من رشد می کند
مرا نگاه بدار . قلب من است که مرا به تو می دهد . نه الفاظ مذهبی ملا . دلت می خواهد شاعری را که بعد ها به فکرش بیش تر آشنا خواهی شد برای همیشه مطیع خودت داشته باشی ؟
جرأت داشته باش . امتحان کن . مطمئن شو و به او راست بگو
خدمتگزار تو که همیشه تو را دوست می دارد
نیما

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

و باز هم عشق

 

راستشو بگو

اگه یه روزی بگیرمت،کف پاتو ببوسم

اون وقت یه خورده بعدش

از ترس اینکه بوسه هامو خراب نکنی

لنگ نمیزنی؟

Romantic-love-kiss

شعر از نیکیتا استانسکو

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

آزادی

آزادی با پاهای برهنه، کوفته، آماس کرده، شگفت زده،
و تُف بر سر و روی افتاده، لنگان لنگان گام بر می دارد.
اما سرت سلامت باشد! روزی کفش به پا خواهی داشت،
و شاید هم –کسی چه می داند؟- جوراب.
آزادی، روزی تو نیز کلاه گرم خواهی داشت
با لبه های بلند برای حفاظت گوش ها؛
آن گاه تو را در راه ها
از بادها و توفان ها باکی نخواهد بود.
و مردم دیگر به دریغ و افسوس در برابرت سر تکان نخواهند داد؛
حتی چه بسا تو را به خانه ی خود راه دهند و اطعام کنند...

liberte

سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

شبانه - شاملو

اندکی بدی در نهادِ تو
اندکی بدی در نهادِ من
اندکی بدی در نهادِ ما ... ــ

و لعنت جاودانه بر تبارِ انسان فرود می‌آید.
 
آبریزی کوچک به هر سراچه ــ هرچند که خلوتگاهِ عشقی باشد ــ
شهر را
         از برای آن که به گنداب در نشیند
                                                    کفایت است.

شعر - شاملو

 

اندکی بدی در نهادِ تو
اندکی بدی در نهادِ من
اندکی بدی در نهادِ ما ... ــ

و لعنت جاودانه بر تبارِ انسان فرود می‌آید.
 
آبریزی کوچک به هر سراچه ــ هرچند که خلوتگاهِ عشقی باشد ــ
شهر را
         از برای آن که به گنداب در نشیند
                                                    کفایت است.

شعر–بوئیکو لامبوسکی–شاعر بلغار

 

1) حقیقت باید گفته شود

2) حال که بقیه سکوت میکنند، وظیفه من است که حقیقت را بگویم

3) گفتن حقیقت اساس کار است

4) همین که کم آنرا بگویم، به قدر کافی با اهمیت است

5) باید همیشه من باشم که آن را بگویم

6) مهمترین امر این است که من آن را بگویم

و عمران صلاحی – در « من ودا میخوانم »

عبور میکنم از غم

چنانکه از وسط رودخانه

مرد و بلم

بدون شرح

 

marhoomeh33-1 copy

جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹

ویکیلیکس

چرا برای آزادی جوليان آسانژ وثيقه می گذارم
مايکل مور
ترجمۀ فرح شيلاندری


مايکل مور کارگردان مستندساز آمريکايی برنده جايزه اسکار و نخل طلايی کن
سيزدهم دسامبر در دادگاه بدوی وستمينستر لندن، وکلای جوليان آسانژ بنيانگزار ويکيليکس سندی را در اختيار قاضی قرار دادند که نشان می داد من بيست هزار دلار برای وثيقۀ آزادی جوليان آسانژ از زندان فرستاده ام.
علاوه براين، اعلام کرده ام که وبسايت، سرورها، نام های دامنه‌ی (domain names) خود و هر چيز ديگری که بتواند به بقای ويکيليکس کمک کند تا به افشاگری دربارۀ جرائمی که در خفا ‌جعل شده و به نام ما و با مالياتی که ما پرداخت می کنيم صورت گرفته است، ادامه دهد.
ما با ادعايی دروغين به جنگ در عراق کشانده شديم. صدها هزار نفر کشته شده اند. فقط تصور کنيد اگر کسانی که اين جنگ جنايتکارانه را در سال 2002 طراحی کردند، ويکيليکسی داشتند هرگز نمی توانستند اين جنگ را برپا کنند. تنها دليلی که آنان فکر می کردند می توانند قسر در بروند اين بود که تضمين محرمانه ماندن قضايا را گرفته بودند. اين تضمين نيز اکنون از دست آنان خارج شده است و اميدوارم ديگر هرگز نتوانند محرمانه کار کنند.
چرا پس از آنکه ويکيليکس چنان خدمت مهمی انجام می دهد، اينچنين شرورانه مورد حمله قرار می گيرد؟ زيرا ويکيليکس آنانی را که حقايق را مخفی کرده اند شرمگين و سرافکنده کرده است. ويکيليکس به شدت مورد حمله و توهين قرار می گيرد:
سناتور جوزف ليبرمن می گويد ويکيليکس "قانون جاسوسی را زيرپا گذاشته است".
جورج پارکر از نيويورکر، جوليان آسانژ را "سوپر-مخفی کار، نازک نارنجی و خود-بزرگ-پندار" می نامد.
سارا پالين ادعا می کند آسانژ "ضدامريکايی و دستش به خون آلوده است" که بايد "او را با همان ضرورتی که رهبران القاعده و طالبان را تعقيب می کنيم" مجازات کنيم.
باب بکل، از حزب دموکرات (مدير کمپين والتر موندال در سال 1984) دربارۀ آسانژ در فاکس گفته است "از مُرده چيزی درز نمی کنه.... فقط يک راه برای ساکت کردن او وجود دارد: اين حرامزاده رو بايد با يک تير خلاص کرد".
مری ماتالين، جمهوريخواه، می گويد "او بيمار رواني، بيمار اجتماعی... و تروريست است".
پيتر آ. کينگ نمايندۀ مجلس، ويکيليکس را يک "سازمان تروريستی" می نامد.
ويکيليکس واقعا هم تروريست است! چراکه دروغ گويان و جنگ طلبانی را به وحشت انداخته است که ويرانی را برای ملت ما و نيز ديگران به ارمغان آورده اند. شايد جنگ بعدی چندان آسان نباشد زيرا ميزها چرخيده اند—حالا ما "برادر بزرگه" را می پاييم!
ويکيليکس شايستۀ قدردانی و تشکر است زيرا همۀ اين پنهان کاری ها را برملا کرده است. اما بعضی از صاحبان اين شرکت مطبوعاتي، اهميت ويکيليکس را از ياد برده اند (تعداد کمی از اسناد جديد را منتشر کرده اند!) يا رنگ آنارشيستی به آنها زده اند (اکنون ويکيليکس اسناد را بدون سرمقاله يا کنترل بيرون می دهد!). بخشی از رسالت وجودی ويکيليکس به اين دليل است که رسانه ها اين مسئوليت را به عهده نگرفته اند. صاحبان اين شرکت از هر ده اتاق خبري، يکی را از کار انداخته اند و کار را برای خبرنگاران قابل تقريبا غيرممکن کرده اند. ديگر وقت يا پولی برای خبرنگاری تحقيقی يا جستجوگر باقی نمانده است. به سادگی می توان گفت، سرمايه گزاران نمی خواهند اين داستان ها افشا شود. آنان دوست دارند اسرار محرمانه باقی بمانند.
از شما می خواهم يک لحظه تصور کنيد اگر ويکيليکس ده سال پيش وجود داشت، دنيای ما چگونه جهانی می بود. نگاهی به اين عکس بياندازيد.
اين آقای بوش است که دارد يک سند "محرمانه" را در تاريخ ششم آگوست سال 2001 تحويل می گيرد. در اين سند آمده است: "بن لادن تصميم دارد به امريکا حمله کند" و توضيح داده شده است که اف بی آی "رد پای فعاليت مشکوکی را پيگيری کرده است که نشان از آماده سازی هايی برای هواپيماربايی در امريکا دارد". آقای بوش تصميم می گيرد که بی خيال اين سند شود و چهار هفتۀ آينده را به ماهيگيری برود.
اما اگر اين سند به بيرون درز می کرد، من و شما چه واکنشی نشان می داديم؟ کنگره يا اف آآ چه می کردند؟ اگر همۀ ما از حملۀ قريب الوقوع بن لادن با استفاده از هواپيماربايی باخبر بوديم آيا اين امکان وجود نداشت که کسی جايی کاری کند ؟
اما معدود افرادی به چنين سندی دسترسی داشتند چراکه اسرار حفظ شده بود. يک مربی مدرسۀ پرواز در سن ديگو که متوجه شده بود دو کارآموز عرب (عربستان سعودی) علاقه ای به يادگيری فرود و بلند شدن هواپيما ندارند، هيچ کاری نکرد. اگر اين مربی از سند مربوط به تهديد بن لادن خبر داشت، ممکن بود به اف بی آی خبر دهد؟
همين طور اگر مردم در سال 2003 می توانستند يادداشت های "محرمانۀ" ديک چنی را بخوانند که نشان می داد به سيا فشار می آورد تا "اطلاعاتی" را که برای ساختن پروندۀ دروغين جنگ می خواهد در اختيار وی بگذارد، اگر ويکيليکسی در آن زمان افشا کرده بود که در واقع هيچ نوع سلاح تخريبی در عراق وجود ندارد، فکر می کنيد جنگ عراق برپا می شد يا در عوض مردم خواستار دستگيری ديک چنی می شدند؟
آشکاري، شفافيت – اين واژگان از معدود سلاح هايی هستند که شهروندان برای محافظت از خود در برابر قدرت طلبی و فساد نياز دارند. چه می شد اگر در روزهای چهارم آگوست 1964 تاکنون، ويکيليکسی وجود داشت که به مردم امريکا می گفت اينکه کشتی ما توسط ويتنام شمالی در خليج تونکين مورد حمله قرار گرفته است، دروغی بيش نيست. فکر می کنم 58 هزار سرباز ما (و دو ميليون ويتنامی) کشته نمی شدند. در حقيقت، اسرار محرمانه آنان را به کشتن داد.
برای آنانی که فکر می کنند حمايت از جوليان آسانژ اشتباه است چون ادعا شده است وی مرتکب تجاوز جنسی شده، فقط از شما می خواهم ساده لوح نباشيد و بدانيد دولت وقتی در تعقيب شکار خود است به چه کارهايی می تواند دست بزند. خواهش می کنم هرگز و هيچگاه داستان های رسمی و دولتی را باور نکنيد. و فارغ از اينکه آسانژ مجرم يا بی گناه است (به ادعاهای عجيب و قريب تجاوز جنسی عليه آسانژ توجه کنيد) اين مرد حق دارد که برای نجات جانش درخواست وثيقه و دفاع از خود کند. من به "کن لوچ" و "جان پيلگر" فيلمساز و "جميما خان" نويسنده پيوسته ام تا پول وثيقه را با هم جمع کنيم و اميدوارم قاضی اين پول را بپذيرد و امروز آزادی آسانژ را ضمانت کند.
آيا ويکيليکس سبب بروز آسيب هايی به مناسبات ديپلماتيک و منافع امريکا در گوشه و کنار دنيا شده است؟ شايد. اما اين قيمتی است که شما و دولت شما بايد بپردازد وقتی بر مبنای دروغ ما را وارد جنگ می کند. مجازات شما اين است که کسی چراغ ها را روشن کند تا همه ببينيم که ديگران دارند در اتاق تاريک چه می کنند. ديگر نمی شود به شما اعتماد کرد. بنابراين، اکنون هر سند و هر ايميلی که می نويسيد بايد منصفانه باشد. متاسفم، اما خودتان باعث شديد. الان ديگر هيچ کس نمی تواند از دست حقيقت پنهان شود. اگر دولتمردان بدانند که افشا خواهند شد، ديگر نمی توانند توطئۀ "دروغ بزرگ" ديگری را طراحی کنند.
اين بهترين کاری است که ويکيليکس انجام داد. ويکيليکس، خدا حفظ شان کند، با اين کار جان خيلی ها را نجات خواهد داد. هر کدام از شما که در حمايت از ويکيليکس به من بپيوندد، واقعا گامی ميهن پرستانه برداشته است. من امروز در غياب جوليان آسانژ در لندن در برابر دادگاه می ايستم و از قاضی می خواهم که آزادی او را تضمين کند. با اين وثيقه، بازگشت آسانژ به دادگاه را ضمانت می کنم. اجازه نمی دهم اين بی عدالتی بدون پاسخ بماند.

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۸۹

دوست داشتن، ترس و رشد

اول از همه بگویم که من برای خودم و نازیلا مینویسم. Open-mouthed smileولی همیشه باید ماجرا را برای یکنفر تعریف کرد،

میدونید میشه آینه، آب، نوشتن یا هر چیزی که تجربه آدمیزاد تا حالا بهش رسیده.

میدونید چند تا مشکل هست که انسانها وقتی ازدواج میکنند بهش میرسند، من در مورد این مشکلات قبلا شنیده بودم و مثل شما فکر میکردم که هیچوقت ما دچارش نمیشیم. چون ما همدیگر رو خیلی دوست داریم.

این رو بگم که من واقعا عاشق نازیلا هستم و اطمینان دارم که نازیلا هم خیلی من رو دوست داره. خوب حالا مشکل از کجا شروع میشه؟! آها الان براتون میگم:

1) سر رفتن حوصله: شما وقتی کاری ندارید انجام بدید یا جایی نیست که بخواهید برید یا حوصله انجام چیزی رو ندارید پیش میاد. معمولا در روزهای تعطیل گریبان ما رو هم میگیره. از اونجایی که ما باغی باغچه ای چیزی نداریم، روزهای تعطیل که طولانی باشند، مثل امروز که به دلیل آلودگی هوا سه روز است شهر تعطیل است، حوصله‌تون سر میره. وقتی حوصله مون سر میره باید چیکار کنید؟ البته توجه داشته باشید که تو جیبتون پولی هم نداشته باشید یا اینکه پول کم داشته باشید.

فعلا عجالتا نازیلا آمد من برم، عصبانی است ….

2) یک ماجرایی هست شما قضاوت کنید – ادامه را الان یا بعد  مینویسم

خوب الان شد ادامه: فرض کنید یک جمعی هست از دختران و پسران مجرد، همه آنها از شما کوچکتر هستند البته از نظر سنی منظورم است. حالا شما را به عنوان یک شخص متاهل و با سن بسیار بالاتر میخواهند که وارد جمع انها شوید، البته همراه با همسرتان چکار میکنید؟

الان یک همچین ماجرایی پیش آمده، من مخالف هستم و نازیلا موافق Sick smile باید چکار کرد؟

نازیلا رفت و من نرفتم. آیا این آغاز یک جدایی است؟ آیا این گسسته شدن از حلقه متقابل است؟ آیا این نشانه‌ای از خودکامگی، ترس از غریبه و یا چیزی دیگر است؟

شاید دلایل دیگری هم داشته باشد اما برای من یک چیز است که مهمتر است: چیزی عاید من نمیشود. اصولا من عاشق جایی یا کسی هستم که به من چیزی بیاموزد. و در این مورد خاص به نظرم چیزی نیست که انها به من بدهند و البته من نیز احتمالا چیزی ندارم به آنها بدهم. و حرفهای من بزرگ مابانه، خودستایانه، فیلسوفانه، ملال آور و مهمل خواهد بود. بنابراین بهتر ایت که من قاطی نشوم. البته ممکن است برعکس هم باشد یعنی که یک جمع باحال و متناسب باشد. ولی من آول یک چیزی را مزه مزه کنم تا بعد بخواهم بخورم. من که آنها را نمیشناسم و نمیدانم چگونه هستند Don't tell anyone smile دوباره برگشتیم خانه اول: ترس از چیزی که نمیشناسیم هه هه هه این نظر شما است. نظر من نیست.

تا بعد

دارم لیست فیلم تهیه میکنم تا سفارش بدم و با نازیلا جونم نگاه کنیم.

شبهای سرد درازی در راه است و من صندلی بابابزرگی ندارم، از آنها که مثل گهواره میمانند Thumbs down