سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۴

گرسنه بودم، غذا دادید

 

 

ﺍﯾﻦ ﮐﺸﯿﺶ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﺸﯿﺶ ﺟﺪﯾﺪ
ﯾﮏ ﮐﻠﯿﺴﺎﯼ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮﯼ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ...
ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ:
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺭﻓﺘﻢ،
ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۳ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ...
ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﯾﮏ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ ...
ﺳﭙﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺭﺩﯾﻒ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﺎﺕ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ...
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺒﺎﻥ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺍﺳﻢ ﮐﺸﯿﺶ ﺟﺪﯾﺪ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻭ ﺳﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﯿﻞ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ
ﮐﻨﺪ:
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﯾﺪ ... ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺁﺏ ﺩﺍﺩﯾﺪ ... ﻣﺮﯾﺾ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﯿﺎﺩﺗﻢ ﺁﻣﺪﯾﺪ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﭘﯿﺮﻭ ﺭﺍﺳﺘﯿﻦ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ...
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺒﺖ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ !!...... ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﺎﻥ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۴

آن پشه هم تويي،ما هيچ نيستيم،و ما خود در اين ميان نيستيم

 

در آن وقت كه شيخ ما (ابو سعيد ابوالخير) به نيشابور رفت، استاد امام ابوالقاسم قشيري (صوفي بزرگ وشيخ خراسان وصاحب الرساله القشريه) شيخ ما را نديد و او را منكر بود. هر چه بر زبان شيخ ابوالقاسم مي رفت عينا به شيخ ما باز مي گفتند و شيخ هيچ نمي گفت.
روزي بر زبان استاد امام (ابوالقاسم) رفت كه بيش از اين نيست كه بو سعيد حق تعالي را دوست ميدارد و حق تعالي ما را دوست ميدارد. فرق اين است كه ما در اين راه پيليم و بو سعيد پشه!
اين خبر را نزديك شيخ ما آوردند. شيخ آن كس را گفت برو پيش استاد امام و بگو كه:(( آن پشه هم تويي، ما هيچ نيستيم، و ما خود در اين ميان نيستيم.))