چهارشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۶

زدودن گذشته براي پذيرش بندگي

اخيرا در لهستان بر آن شدند که مبارزان سابق بريگاد انترناسيونال را مجازات کنند ، يعني همان کساني را که براي دمکراسي در دوران جنگ داخلي اسپانيا مي رزميدند. هم زمان از ميلتون فريدمن(Milton Friedman) پدر ايدئولوژيک نئوليبراليزم و مشاور ژنرال ديکتاتور اگوستو پينوشه قدرداني به عمل آمد. ملاقاتي تصادفي با يک زن پزشک ٨٣ ساله روسي، فرصتي پيش آورد تا نويسنده بزرگ انگليسي جان برگر(Jhon BERGER) درباره اين نسيان گزيده شده به تفکر بنشيند.

ظاهر هر چيز را مي توان همچون کلمات يک متن خواند و از ميان آنها چهره انساني شايد يکي از طولاني ترين نوشته ها باشد. الکساندرا براي اولين بار در بهار گذشته در سن ٨٣ سالگي به پاريس سفر کرد. تا همين دوسال پيش او در مسکو به طبابت اشتغال داشت. او در کورسک (KOURSK) در ٨٠٠ کيلومتري پايتخت زاده شده است. من با اوتوسط دوستان روسي ام آشنا شدم و ما باهم چهارتائي بر سر يک ميز در باغي در حومه جنوبي پاريس شام خورديم. از او پرسيدم چه چيز اورا به حرفه پزشکي واداشت. پاسخ داد: « سيل کشتگان و زخمي هاي نبرد کورسک (١) که پيش از نبرد استالينگراد آغاز شد و در نهايت راه ارتش سرخ را به سوي برلن گشود».

صحبت ما به آرامي در باغ ادامه پيدا کرد . شيوه سخن گفتن الکساندرا که بسيار جوانتر از سنش مي نمود در عين حال هم متين بود و هم سنجيده. شب فرا رسيد و ما شمع ها را روشن کرديم. گوش دادن به وي مرا به ياد جمله از از هايدگر انداخت:« زبان سراي روح انسان است». الکساندرا درب را گشوده بود و ما اين منزل را چون خانه خود حس مي کرديم.

در سال هاي ١٩٥٠ به محض اينکه او دکتراي پزشکي را گرفت به شهري در ترکمنستان فرستاده شد که در کنار يک معدن اورانيوم قرار داشت. معدنچيان زک(Zek) هاي گولاک بودند(٢). اتحاد شوروي در آنزمان براي ساختن بمب هاي اتمي به اورانيم احتياج داشت. اين بمب ها براي بوجود آوردن تعادل اتمي در مقابل ايالات متحده در چارچوب سيستم « دفاع دوجانبه» اي که تا سال ١٩٨٩ ادامه يافت ضروري بودند. « در فاصله چند سال تمام معدنچيان از سرطان جان سپردند» . الکساندرا سپس ادامه داد:« من هم به آن مبتلا شدم ، براي خويش دعا کردم ، معالجه شدم و به مسکو بازگشتم و پس از آن باز ٤٠ سال پزشک کودکان بودم». در حاليکه او حرف مي زد و غدا مي خورد و مي خنديد من در آن باغ نياز شديدي به کشيدن تصويرش احساس کردم. ( اين انرژي و نياز از کجا ناشي مي شود؟ شايد از انسانها ، ساده است ، من آنها را دوست دارم). اين کار من توجه اورا جلب کرد و با اشاره سر آنرا تائيد نمود. پيش از آنکه وي براي رفتن از جا برخيزد من از او خواستم که از ميان دو تصويري که در اين فاصله از او کشيده بودم يکي را انتخاب کند. تصويري را برگزيد که ساده تر بود. او مي خواست که من تصوير عميق تر را نزد خويش نگاه دارم.

نشريات بين المللي در آن هفته عکسي از برنارد کن (Bernard KON) را چاپ کردند، يک مهندس لهستاني مقيم ورشو که در سن ٩٧ سالگي به دليل يک قانون جديد(٣) در خطر از دست دادن کمک هزينه نازلي قرار داشت که آنرا به دليل شرکت داوطلبانه در بريگاد انترناسيونال در سال ١٩٣٧ و رزميدن در کنار جمهوري خواهان اسپانيا در دوران جنگ داخلي دريافت مي کرد.

حالت چشم هاي او در اين عکس مانند چشم هاي الکساندرا بود. شايد به اين دليل که هردوي آنها وقايع مشابهي را ديده بودند. اين دو تصوير درکنار هم حکايت از رضايت خاطر و در عين حال درد و غمي داشتند که نياز به شناخته شدن و قدرداني نداشت چرا که براي هردوي آنها، هريک به شکل خود، همه اينها ثمره طبيعي يک انتخاب بوده است ، با تراژدي و با پيروزي هايش. اين انتخاب خواست تغيير « تاريخ » و تعلق داشتن به آن بود. به طرز غريبي همين تعلق به تاريخ است که به الکساندر و برنارد اجازه مي دهد که هويتي اين چنين متمايز داشته باشند.

خوشبختانه قانوني که برنارد کن و هزارن مبارز ديگر را تهديد مي کرد ، مخالف قانون اساسي تشخيص داده شد. اما کارهاي برادران کاندينسکي(٤) ، اين مترسک هاي دوقلو براي از بين بردن آنچه از کمونيسم باقي مانده، ادامه پيدا کرد. همين قانون کذائي نمايانگر تمام ابتکارات سياسي اي است که ما شاهد آن هستيم( مقاله درباره اکرائين در همين شماره بخوانيد).

با تلاش براي به فراموشي سپردن تجربه هاي پيچيده تاريخ ، اين ابتکارات به دنبال « محو گذشته » هستند تا انتخاب سياسي به آن چيزي محدود شود که در ويترين هاي زمانه به حراج در اختيار ما قرار گرفته اند. به تعبيري گرافيکي ، اينکار مثل خلاصه کردن خطوط طولاني تصوير يک انسان در کليشه اي از پيش آماده است.

تصوير الکساندرا هنوز بر روي ميزبود وقتي من استدلالات نوامي کلاين ( Naomi Klein) در کتاب بي نظيرش The Shock Doctorine: The Rise of Disaster Capitalisme (٥) ( دکترين شوک و يا افراط سرمايه داري ويرانگر) را مي خواندم. او در اين کتاب سرنوشت حرفه اي ميلتون فريدمن اقتصاددان را که در سال ٢٠٠٦ درگذشت به زير ذره بين مي برد. در سالهاي دهه ١٩٥٠ فريدمن در دانشگاه شيکاگو تدريس مي کرد و تئوري اش در باره آزادي جهاني سرمايه نويني را مي پروراند که رها از هرگونه محدوديت هائي باشد که توسط حکومت و دولت ها تحميل شده باشند. سرمايه داري اي که که از همان زمان هم شرکت هاي چند مليتي و سرمايه گذاران مالي offshore روياي آنرا مي ديدند. فريدمن سپس مشاور اقتصادي ژنرال ديکتاتور آگوستو پينوشه شد و در سال هاي دهه ١٩٧٠ در شيلي تئوري اش را در عمل پياده کرد و اقتصاد اين کشور را بکلي تغيير داد. از اين دوران به بعد او تبديل به يک غيبگو و فال بين براي مارگارت تاچر، رونالد ريگان ، بوش پدر و پسر ، آنتوني بلر و نيکولا سارکوزي شد.

الکساندرا آنشب در باغ مي گفت:« اگر ما اورانيوم لازم براي ساخت بمب اتمي را استخراج نمي کرديم امروز مستعمره امريکا بوديم ».

فريدمن که امروز يک تئوريسين شناخته مي شود آدم را به ياد دکتر استرنج لاو ( قهرمان فيلم چگونه يادگرفتم از بمب اتمي نترسم و آنرا دوست داشته باشم ساخته استانلي کوبريک .م. ) مي اندازد: ملغمه اي از دگماتيسم، ساده لوحي و سنگدلي با همان روياي تبديل شدن به کسي که جهان را نجات مي دهد( او در سال ١٩٧٦ جايزه نوبل را دريافت کرد)(٦). او بر آن بود که يک رقابت « خالص» مي تواند همه چيز را به خودي خود سامان دهد. او به عموي پيري مي ماند که هرگز از خانه پايش را بيرون نگذاشته و با اين وضع شما را به کنار پنجره مي برد تا برايتان توضيح دهد که چه چيزي در زندگي اهميت دارد و چه چيزي بي ارزش است.

اما فريدمن پس از آن تبديل به يک مرد سياسي مي شود با سرنوشت حرفه اي بي سابقه. از همان آغاز او مي داند که راه حل « خالص» او براي مشکلات بشريت هرگز توسط کساني که اين معجون بايد به آنها خورانده شود پذيرفته نمي شود مگرآنکه آنها در شرائط ترس و وحشت شديد ( شوک) قرار گيرند. براي آنکه مردم از بين رفتن کمک هاي اجتماعي، نبود درآمد حداقل ، نابودي هرنوع کنترل بر روي شرائط کار، خصوصي سازي خدمات اجتماعي، ماليات هائي هرچه بيشتر به سود طبقات ثروتمند و از بين رفتن حق واقعي اعتراض را بپذيرند، يعني نوعي deal که درست بر عکس New deal فرانکلين روزولت است ، بايد ابتدا آنها با نوعي فاجعه اقتصادي روبرو شوند و دچار وحشتي شديد گردند.

همين « دکترين شوک » است که از مدتها پيش تمام تصميم گيري هاي هشت کشور صنعتي ( گروه هشت)، بانک جهاني، صندوق بين المللي پول، مسئولين سازمان سيا و گاه ارتش امريکا( بويژه در رابطه با جنگ خليج فارس و عراق) را تحت تاثير قرار داده و جهت مي دهد. گاه اين شوک کاملا به دنبال يک توطئه بوجود مي آيد مانند کودتاي شيلي در سال ١٩٧٣. گاه هديه اي آسماني است مانند روسيه در سال ١٩٩١، و يا آفريقاي جنوبي در سال ١٩٩٤.

نوامي کلاين در کتابش موضوعي ناشناخته و وحشتناک را مطرح مي کند: مدافعان و مشوقين استفاده از « دکترين شوک » هميشه و هنوزدر ارتباط با گروه هاي کاري سازمان سيا قرار دارند( به راهنماي کوبارک مراجعه کنيد) که بر روي تکنيک بازجوئي از زنداني هاي تحت « شوک فيزيکي » يعني شکنجه ، کار مي کنند(٧). يکي از دوستان من ، اورلاندو لوتوليئه (Orlando Letelier) ، وزير دفاع دولت سالوادور آلنده، يک ماه پيش از اينکه به قتل برسد مي گفت که در حکومت پينوشه بر اقتصاد شيلي همان مي رود که برسر رفقایش در زندان( اورلاندو چهره خواننده اي را داشت که برايش هر آواز مثل آخرين ترانه بود).

اين دو نوع شوک کاملا باهم فرق دارند و اثرات ويرانگر آنها نيز متقاوت است. يکي از آنها فردي و فيزيکي عمل مي کند و ديگري جمعي و رواني. يکي به واسطه الکترو شوک به طرز بي رحمانه اي به بدن وارد مي شود ( مسئله اي که از سال هاي ١٩٥٠ موضوع تحقيق ويژه اي از سوي سازمان سيا است) و هم چنین از راه محدود کردن نيازهاي حياتي فرد. ديگري از راه به صحنه آوردن از پيش تدارک شده يک فروپاشي اقتصادي، که با خود از بين رفتن تمام ساختارهاي اجتماعي را همراه مي آورد، نوعي هماهنگي کاملا محاسبه شده بين يک دوره واقعي فقر و وحشت و شرائط آرامش پس از آن که خارج شدن از جنگل و رونق هاي دروغين را نويد مي دهد. هدف هدو شوک از بين بردن مقاومت است و براي آن بايد از نابود کردن هويت آغاز کرد.

طراحان و سازمان دهندگان اين شوک ها ( شکنجه گران، اقتصاددانان و يا مترسک هاي سياسي) بعد از نيم قرن تجربه دريافته اند که بهتر ين راه براي نابودي هويت توده ها ، از بين بردن و مثله کردن سازماندهي شده تاريخ زندگي آنها ست آنچنانکه تاکنون حکايت مي شده . هدف زدودن گذشته است. وقتي از دست گذشته خلاص شدي، هرنوع شعار سياسي مزخرفي، علي رغم ساده لوحي نهفته در آن ، جا خواهد افتاد: زمان تغييرات فرارسيده است ، بايد مجددا از صفر شروع کرد. اين چنين است عوام فريبي نئوليبراليزم.

وقتي مناظره تلويزيوني دو کانديداي انتخابات رياست جمهوري فرانسه پخش مي شد الکساندرا هنوز در آن باغ نشسته بود.آنچه در مورد هر دو کانديداي اصلي ( آقاي سارکوزي و خانم رويال) جلب توجه مي کرد، شانه خالي کردن آنها از تحليل اوضاع بود. هيچکدام از آندو آنچه در جهان مي گذشت ، تاثير آن بر فرانسه و نتايج قابل پيش بيني و راه حل هاي منطقي مقابله با آنها را مطرح نمي کردند. هيچکدام از آندو هيچ نوع چشم انداز جغرافيائي اي نداشت. چنين افقي در کار نبود چراکه آنها جرات نداشتند از سرنوشت هائي صحبت کنند که در تاريخ جاي گرفته اند، تاريخي که افراد براي معني دادن به نبرد روزانه شان آنرا براي خويش نقل مي کنند. و همه اين ها در مقابل راي دهندگاني که تا همين چندي پيش ، سياسي ترين افراد در اروپا بودند.

چنين توطئه سکوتي عميقا طبيعت يک انتخابات را تغيير مي دهد. اولين اصل دمکراتيک نمايندگان را مجبور مي کند که به کساني که آنها را انتخاب کرده اند حساب پس بدهند: شيوه حکومت کردن آنها بايد توسط کساني که آنها برايشان حکومت مي کنند داوري شود. به زبان ديگر ، انتخاب کننده، نماينده را مورد سوال قرار مي دهد و اين امر در دراز مدت نقشي اساسي در تصميم گيري ها بازي مي کند. نوعي ديالکتيک صحبت و بحث جايگزين اطاعت کورکورانه غير دمکراتيک مي شود. اگر کانديداها تصور خور را از دوراني که در آن به سر مي بريم در خطوط اصلي آن ارائه ندهند و استراتژي خود را براي ادامه بقا در مقابل آن مطرح نکنند و اگر همه اين ها ناگفته و ناشنيده باقي بماند، راي دهنده نمي تواند نقش ديالکتيکي خود را بازي کند چرا که هيچ نوع بحثي در مورد موضوعات اصلي در نمي گيرد. وقتي يک کانديدا فاقد چشم انداز است و يا به اين امر اذعان دارد، راي دهندگان تا حد گله اي اسب تنزل مي يابند.

توطئه سکوت ايندو کانديدا به نوعي توافق ناگفته شبيه بود: وقتي بينندگان تا حد يک مشتري تنزل مي کنند، «بحث» تا سطح يک مسابقه بین ظواهر و شيوه ها( طرز حرف زدن، نوع لباس، آرايش) پائين مي آيد ونتيجه آخرين نظرسنجي ها مهم تر از مطرح کردن چشم اندازي در مورد آينده مي شود و خود ستائي و مطرح کردن خويش تمام فضاي بحث را پر مي کند. هردو کانديدا ترس هائي متفاوت را مطرح و درباره شوک هائي صحبت کردند که به شيوه هاي گوناگون در طبقات مختلف مردم احساس مي شود. سپس وعده دادند که هميشه در کنار آنها باقي خواهند ماند بدون آنکه لحظه اي به همه مردم اشاره داشته باشند و با آنها و در کنار آنها اين سوال را مطرح کنند: در جهان چه چيزي در حال روي دادن است ؟ حرف مفت ماليات ندارد و با اعتماد به نفس بیان مي شود چرا که گوینده اش مي داند که به دنبال چه چيزي است . هردو کانديدا فقط به دنبال يک چيز بودند: به من اعتماد کن و وعده هاي مرا بپذير.

حال آنکه براي معرفي و توضيح يک سياست بازخواني تاريخ ضروري است، بررسي وقايع ؛ دلايل پديد آمدن و نتايج آنها؛ بحث درباره محدوده عملکرد مانورها؛ چراکه تاريخ به ندرت گشاده دست است. وعده هاي از پيش آماده شده اي که فاقد ديدي تاريخي باشند تنها يک کلاه برداري اند.

الکساندرا مي گويد:« پنجاه سال پيش ارزش زندگي انسان متفاوت بود ».

من مجددا به چهره الکساندرا مي نگرم که در باغ نشسته و ياد جمله اي از آنتوان چخوف مي افتم، نويسنده اي که او هم پزشک بود:« وظيفه يک نويسنده به تصوير کشيدن وقايع با آنچنان دقتي است که خواننده نتواند خود را ازچنگ آن خلاص کند». امروز به دليل تجربيات تاريخي اي که همه ما آنها را زندگي کرده ايم و ماشين هاي سياسي به دنبال زدودن آن هستند همگي بايد در عين حال هم نويسنده باشيم و هم خواننده..... اين امر در توان همگي ما هست.

١) نبرد کورسک در ژوئيه ١٩٤٣، بزرگترين نبرد تانک ها در جنگ دوم جهاني و تاريخ است. ارتش سرخ موفق شد تهاجم ارتش آلمان در جبهه شرق را متوقف نمايند و آنرا تا برلن عقب براند. اين شهر در ٧ ماه مه ١٩٤٥ از چنگ نازي ها توسط ارتش شوروي آزاد شد.

٢) زنداني هاي سياسي.

٣) مقاله لهستان در پارانويا نوشته ايناتسيو رامونه ، لوموند ديپلماتيک آوريل ٢٠٠٧

٤) رئيس جمهورLech و نخست وزير Jaroslaw لهستان از تابستان ٢٠٠٥

٥) از پائيز آينده به زبان انگليسي توسط ICM Books, NewYork و به زبان فرانسه توسط Actes Sud,Arles منتشر مي شود.

٦) يا جايزه بانک سوئز به يادگار آلفرد نوبل.

٧) Kubark Counterintelligence Interrogation نام يک راهنما است که توسط سازمان سيا در سال ١٩٦٣ تهيه شده و « تکنيک هاي بازجوئي تصحيح کننده بر روي افراد و منابع مقاوم » را توضيح مي دهد. اين تکنيک ها بويژه از سال ١٩٦٧ در کادر برنامه فنيکس در ويتنام جنوبي به کار گرفته شدند. هدف نابودي رهبران حزب کمونيست ويتنام جنوبي بود.

 

کليه حقوق براي نشريه لوموند ديپلوماتيک محفوظ است
© 2003 - 2000 Le Monde diplomatique

دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

امان از عقب ماندگی فرهنگی


امان از عقب
ماندگی فرهنگی



شيلپا شتی هنرپيشه پرکار قبلی باليوود و برنده شو تلويزيونی
Big Brother

در انگيس است که اخيرا جنجال عظيمی حول او بر پا شد. بطوريکه
جرج بوش و تونی بلرهم کارهای کم اهميت تر خود مثل بازی با جان يک ملت در عراق و
تصويب قانون خلع يد مردم و بسط يد کمپانی هايی بين المللی در مورد منابع نفتی عراق
را کنار گذاشته و تمام هيبت خود را روی اين ماجرای پراهميت انداختند
.



قضيه اين بود که برخورد برخی از شرکت کنندگان آن برنامه با
شيلپا، نژادپرستانه و تبعيض آميز بود يا چنين تلقی شده بود و اين امر خشم هموطنان
هندی او را بر انگيخت. سياستمداران انگليسی هم چون دستشان پاک است و درطول و عرض
تاريخ خود - چه در مستعمرات قديم که روزی خورشيد در آن غروب نمی کرد، چه در دوره
جديد درجزيره ديگو گارسيا يا در جزايرفالکلند، در تهران 1953 يادر کابل و
بغدادهزاره سوم - هرگز به هيچ تنابنده ای تبعيض روا نداشته اند- به اين ميدان
"خطير" وارد شده و از شيلپا حمايت به عمل آوردند و"دموکرات" بودن خود را اثبات
کردند. در مورد ماجرای برده داری هم که اخيرا يک جشن به افتخار خودشان به مناسبت
لغو برده داری برپا کردند وهيچ لکه ای ، قديم يا جديد، بر پيشانی دولت علياحضرت
باقی نماند. ماجرای شيلپا هم خوشبختانه به خوبی و خوشی خاتمه يافت و شيلپا در
برنامه بيگ برادر برنده شد و حالا با جت خصوصی به هند ميرود و می آيد والهام بخش
دانس بارهای متعلق به باليوود در بنگلور شده و کتاب های آشپزی و خانه داری می نويسد
و عطر می سازد تا همه زن ها با استفاده از آنها مثل خود او خوشگل و تو دل برو بشوند
.



به هر حال به شيلپا کم محلی کنيد، برخی از ,هموطنان, او جوش می
آورند. شيلپا را ببوسيد باز هم برخی از ,هموطنان, او جوش می آورند. جالب اين است که
در کشوری که باليوودش با هاليوود رقابت ميکند و موضوع اصلی اکثر فيلم های باليوودی
اش هم عشق و عاشقي، و دانس و رمانس است، عکس های بوسه طبق قانون، "صور قبيحه" و جرم
محسوب ميشود! امان از عقب ماندگی
.



حکمت عوام و حکمت
آدام اسميت



ميتوان حکيمانه سرتکان داد و گفت اين هند هم کشور تناقض هاست.
اما عيبی هم ندارد که ,عوامانه, چشمک زد و گفت بعضی ها هم خوب بر اين تناقض ها سوار
ميشوند. می گوئيد نه از آقای آبيهشک باچان که اخيرا آخرين "عروسی قرن" را راه
انداخت و يک عدد ملکه زيبايی را به خانه بخت برد، بپرسيد. يا از خانم اليزابت هرلی
و همسرش که يک ثروتمندی از تبار هندی - آلمانی است و قبل از آقای باچان يعنی در
مارس امسال يک عروسی قرن ديگر راه انداخته بودند که دو ميليون پوند هزينه برداشت.
هرچند برای چاپ گزارش و عکس های عروسی که ميهمانی اصلی اش خصوصی بود يک قرار داد 4
ميليون پوندی با يک مجله انگليسی بست. وقتی ميگوئيم ثروتمندان هميشه اجناس را
ارزان ميخرند، برخی فکر ميکنند ما عوام عقل درست و حسابی نداريم.
اما ما عوام
تقصير نداريم. ما که لياقت و عقل آن را نداريم در هارواد و اکسفورد نام نويسی کنيم.
هم حکمت و هم حساب را دم در مغازه يا توی خيابان ياد ميگيريم. وقتی به قصاب
ميگوييم يک سير گوشت بده و او رگ و ريشه و چربی گوشت را ميبرد و مياندازد توی دست
ما و گوشت خالص و اعلای بی رگ و ريشه را ميدهد به مشتری "محترم" و دارای اعتبار
خودش و هر دو را به يک قيمت حساب ميکند می فهميم "وظيفه اجتماعی" ما اين است که جنس
را گران تر از ثروتمندان بخريم
. حالا همين را اقتصاد دانان آکادمی ديده اينطور
تعريف ميکنند: برای اينکه يک جامعه خوب اداره شود، بايد همانطور که آدام اسميت گفت
به طمع قصاب دل ببنديد نه به انسان دوستی او. اينطوری است که عقل عوام و عقل خواص
به دو روی يک سکه تبديل ميشوند. عالمان و آکادميسين هاميگويند سواری بر تناقضات يک
حکم علمی است و "وظيفه اجتماعی" همه اين است که برای اداره جامعه "به نحو بهينه" از
اين "حکم علمی" تبعيت کنند. ما آه می کشيم ولی به "وظيفه اجتماعی" مان تن ميدهيم
چون اين احکام از"حکمت خدا"، و "سنن باستانی" مان و يا "شرع مقدس"مان و "احکام امرا
و فقها ووزرا و عالمان و اقتصاد دانان" و همه نخبگانی که لطف کرده و برای بهبود
امور عالم روی گرده ما نشسته اند، سر چشمه گرفته است
.



البته ما بايد ناشکر نباشيم. ثروتمندان از فکر ما غافل نيستند.
همين خانم اليزابت هرلی که ستاره عروسی قرن ماه مارس بود، يکی از ستاره های برنامه
های خيريه پرنس چارلزوليعهد عاليقدر انگليس است. آقای گير و خانم شيلپا را هم که
ديديم در مراسم مبارزه با ايدز شرکت داشتند که بلای عقب ماندگی توده به آنها اصابت
کرد. برادر براد پيت هم برای کمک به فقرای جهان در هند مشغول بنايی است. خلاصه حالا
تحت راهنمايی سازمان ملل چشم اميدمان به ستاره های ميلياردر سينما و ورزش و دنيای
سياست و تجارت و البته کاخ های سلطنتی است.خدای ما عقب مانده ها حفظ شان کند
.



از قضايای مهم جهان يعنی بوسه بيگناه، شيلپا شو و عروسی های قرن
در هند دور نشويم. راستی خانم اليزابت هرلی هم شايددادگاهی شود. بعضی روزنامه های
جنجالی در هاليوود نوشته اند که خانواده داماد خيلی عصبانی اند. شايد هم برای بالا
بردن فروش نشرياتشان اين خبر را جعل کرده اند، ولی به نوشته آنها جرم هرلی اين است
که در عروسی سنتی هندی با لباس ساری هندی که بخشا در بمبئی به اجرا در آمد اين گناه
ها را مرتکب شده است
:


*
زياد گوشت بدنش را نشان داده است.


*
ماچ و بوسه ردوبدل کرده است که برخلاف سنت هندو است.


*
قبل از شروع مراسم در بمبئی الکل نوشيده است.



و بالاخره اينکه هنگام ورود به معبد کفشش را در نياورده است.



همين روزنامه ها نوشته اند که يک مرد عامی هندی که با عروس و
داماد هيچ آشنايی ندارد ميخواهد يک شکايت رسمی تقديم دادگاه بکند. زيرا در قوانين
هند جا برای مجازات توهين به فرهنگ هندی باز شده است و ديديم که از آن عليه ريچارد
گر استفاده شد
.



می بينيد با اينکه حکمت و فرهنگ عوام آن روی حکمت و فرهنگ آدام
اسميت است، گاهی بر ميگردد و يقه خود خواص را ميگيرد. اما صبر کنيد! قانون را که
عوام نمی نويسند، نخبگان و خواص می نويسند.پس چرا اين قانون را نوشته اند؟ آيا
خواسته اند زياد ازمردم فاصله نداشته باشند؟ يا شايد برعکس باشد و ميخواهند با
احترام به "سنت های هندی "، فاصله شان با مردم حفظ شود؟ برای پاسخ به اين معما بايد
اول به سوال های ديگری جواب داد:کدام سنت؟ کدام هندي؟



رابطه ی سنت،
مالکيت و "گه کاری
"



با پوزش از استفاده از کلمه ... به جای کلمه مدفوع در اين
عنوان، ولی گاهی اسامی و اصطلاحات عاميانه ی خودمان بهتر از کلمات رسمی و تشريفاتی
بوی گند اجناس و قضايايی را که دور و بر ما ميگذرد، به مشام می رساند. ولی برای
اينکه تصور نشود قصد بی احترامی داريم، ايندفعه از سه نقطه استفاده کرديم
.



برگرديم سر سوال ها: کدام سنت ها، کدام هندی ها؟ اين يک سوال
آکادميک نيست.حکمت اين نوع سوال های عاميانه هم مثل علم حساب و اقتصاد عاميانه از
خيابان و دم در مغازه ريشه ميگيرد. وگرنه اقتصاددانان در آکادمی های معروف دنيا يا
در بانک جهانی آقای ولفوويتز اکنون مشغول ارزيابی پيشرفت های عظيم "همه" ی هندی ها
در اثر آزادی و ولنگاری سرمايه در عين حفظ سنت های باستانی هستند
.



اول ببينيم کدام سنت هاست که در هند با تعصب و خيره سری عجيب و
بی سابقه ای پی گيری شده است. مثلا اين يکی رادر نظر بگيريم: پاک کردن مدفوع
انسان از چاه ها و فاضلاب ها توسط نيروی "لخت"انسانی يعنی مقنی گری و مستراح پاک
کنی بر اساس يک سنت 1500 ساله به پائين ترين کاست جامعه هند يعنی داليت ها سپرده
ميشود.
معمولا پاک کردن مدفوع از چاه های خشک وحمل آن روی سر و انتقال به مقصد
که کيلومترها با مبدا فاصله دارد، تماما توسط زنان داليت صورت ميگيرد. کار پاک کردن
فاضلاب های بزرک را مردان داليت انجام ميدهند. بنا بر يک گزارش در 2004، به نوشته
سانجيو پانديتا، تنها در

Karnataka

مرکز بنگلور يعنی پايتخت
Hi-Tech
هند، که آنرا
Silicon Valley

هند هم ميخوانند حدود 15000 زن داليت به اين کار اشتغال دارند. اين زنان
خود تعريف کرده اند که در تابستان ها به علت کم آبی بعد از کارنمی توانند دست
هاوبدن خود را بشويند و با همان دست های "...ی" نان بخور و نمير را توی گلو فرو
ميدهند و با همان لباس های "...ی" ميخوابند تا روز از نو و روزی از نو. اين زنان
گفته اند نميدانند که کار مستراح پاک کنی آنها در فصل تابستان سخت تر است يا
زمستان.
برای اينکه بدانيد چرا اين حرف را ميزنند بايد فيلم های تهيه شده از
اين زنان را هنگامی که آب آميخته به مدفوع از ظروف بالای سرشان روی سر و صورت و
لباس شان می ريزد و چند کيلومتر در گل و لای پيش ميروند تا سبدهای مدفوع را در مقصد
تلمبار کنند، تماشا کنيد.
به گزارش سانجيو پانديتا "مزد"ی که برای اينکار
وحشيانه و ضد انسانی به زنان داليت می پردازند درشهرداری های محلی رقمی برابر 30 تا
40 روپيه در روز"کمتر از يک دلار آمريکا" ست. در بخش خصوصی برابر است با: - حالا
معجزه رقابت "در اقتصاد جديد" و حکمت قصاب آدام اسميت را در استفاده بهينه از نيروی
کار ببينيد - 5 روپيه يعنی 11 درصد يک دلار برای هر خانه در هر ماه است.داليت های
مستراح پاکن در شهرداری از ساعت 6 صبح کارشان را شروع ميکنند و تا 11 شب ادامه
ميدهند. بوی گند مدفوع چنان که الکل به دماغ خود ميزنند که حس بويايی را از بين
ببرد.ماسک که هيچ حتی چکمه يا دستکش هم به پا و دست ندارند که حداقل اندکی کمک در
مقابل بيماری های عفونی باشد.حالا شما ميگوييد هندوهای کاست های محترم تر حق ندارند
وقتی ميگويند داليت ها حامل بيماری و عفونت هستند. تحقيقات پزشکی نشان ميدهد که
آنها به انواع بيماری ها دچارند و عمر اغلب آنها به 60 سال نمی رسد
.



شنيدنی است که وقتی جرمانی گرير فمينيست مشهور و جنجالی انگليسی
در روزنامه گاردين مقاله ای در باره غوغای برپا شده در زمينه برخورد نژاد پرستانه
به شيلپا شتی در برنامه بيگ برادر نوشت، از تمام حملات و انتقادات گزنده ای که گرير
به شيوه معمول خود به شيلپا شتی کرده بود، خانم شتی فقط به يک نکته به شدت اعتراض
کرد، بطوريکه گاردين به تصحيح و چاپ دوباره مقاله مجبور شد. اعتراض او اين بود که
ادعای گرير درست نيست و او يک تاميلی نيست. بلکه يک بنگالی مغرور و از مرکز پرآوازه
آن در دنيای اقتصاد آزاد يعنی

Karnataka
است.
همان شهری که 15000 زن داليت در آن مستراح پاک ميکنند. اما در اين شهر بازهم خبرهای
بيشتری هست
.



اندکی بعد دکتر سانجای آپارانتی
Dr Sanjay Aparanti

که در دپارتمان پليس شهر بمبی به عنوان مشاور کار ميکند ادعا کرد 70 دانس
بار باليوود که در
Karnataka
کار ميکنند
مراکز تن فروشی هستند. او اين تبليغات باليوود را که در اين دانس بارها رقاص های
موسوم به
Shetty girls
ميرقصيدند رد کرد و گفت حتی يک
Shetty girl

هم در اين بارها
نمی رقصيد، بلکه در اين دانس بارها داليت ها را به تن فروشی مجبور ميکردند. او گفت
90 درصد زنانی که در بمبی به معرض تن فروشی گذاشته ميشوند، از داليت ها هستند
.



به گفته سانجای آپارانتی اين زنان هرگز به فکر شکايت نمی افتند،
زيرا آنها ميدانند زندگی شان حتی ارزش صحبت کردن ندارد، بنابراين هيچ وقت بازی را
که باخت آن از قبل مسلم است شروع نمی کنند. "مزد"ی که به اين زنان پرداخت ميشود،
برابر همان "مزد"ی است که به زنان داليت مستراح پاک کن پرداخت ميشود. از اينجا
ميرسيم به "انتخاب آزادانه" در بازار آزاد. شما به يک زن داليت ساکن کارناتاکا در
سيليکون والی هند پيشنهاد ميکنيد کدام را انتخاب کند؟ مستراح پاک کنی يا تن فروشی
در دانس بار را؟ يک چيز مسلم است: سليقه در اين ,انتخاب ,هيچ نقشی بازی نمی کند
.



از نظر زيبايی ادبی کلام مشکل بتوان حکم صادر کرد که استفاده از
کدام اصطلاح برای کاری که زنان داليت ميکنند بهتر است، اما با اطمينان خاطر و بدون
هرگونه ملاحظه کاری و محافظه کاری و اتفاقا با تاکيد زياد بايد گفت کاری که نخبگان
صاحب مال که اکنون به شخصيت های اصلی "اقتصاد آزاد" تبديل شده اند، در اين جامعه
ميکنند "گه کاری" است وهيچ اصطلاح بهتری برای کار آن ها نميتوان پيدا کرد
.



ممکن است بگوييد اين ها به نخبگان صاحب مال و منال هيچ ربطی
ندارد، بلکه سنت هزاران ساله است. بعلاوه داليت ها در هند اقليتی بيش نيستند و تازه
دولت و جامعه رسمی و بين المللی هم برای برانداختن اين سنت تلاش ميکند. بی بی سی هم
درسال 2002 يک رپرتاژاز سنت تميزکردن مدفوع توسط داليت ها پخش کرد که ميتوان آن را
يکی از تکان دهنده ترين فيلم های مستند جهان خواند. بيش از اين چه ميتوان کرد؟



امااگر اين را بگوييد، اشتباه ميکنيد. زيرا اولا تعداد داليت
ها بيش از دو تا ملت ايران است يعنی 160 ميليون.
ثانيا مثل اينکه به عمق
پيچيدگی های جامعه هند فکر نکرده ايد. در اينصورت بايد توصيه کرد حداقل يکی از آثار
زيبای خانم آرونداتی روی بويژه "خدای چيزهای کوچک" او را بخوانيد تا بطور
گرافيک در جريان رابطه سنت، صاحبان قديمی مال و منال [و ميلياردرهای جديد اقتصاد
جديد]، و دوام "گه کاری" در دموکراسی هند قرار بگيريد
.



واقعيت اين است که تعداد زيادی از عجايب هند خيلی عجيب و متفاوت
از بقيه جهان درجه دو نيست. مساله به داليت های هندی محدود نيست. لايه به لايه سنت
در کشورهای دست دومی های جهان هست که لايه به لايه جمعيت را از لايه به لايه حقوقی
که سياستمداران ادعا و دولت ها تصويب ميکنند، محروم نگاه ميدارد: دختران را از
قانون منع خريد و فروش دختران خردسال، قربانيان تجاوز جنسی را از قانون منع مجازات
قربانيان تجاوز ، کودکان را از قانون منع کار کودکان، بزرگسالان را از قانون منع
برده فروشی و غيره... وقتی به يکی از آن "کال سنتر"ها برخورد کرديد که توماس فريدمن
در وصف آن در نيويورک تايمز ستايش نامه مينويسد، بايد نگاهتان را چند متر آنطرف تر
بيندازيد تا به گفته گريش ميشرا تحليل گر مطلع هندي، چادرهايی را ببينيد که کودکان
کار توی آن نشسته اند و برای آسفالت خيابان سنگ می شکنند. صاحبان مال و منال چه در
,اقتصاد قديم, و چه وقتی که طی دهه های اخير وارد ,اقتصاد جديد, شدند نهايت بهره
برداری را از سنت ها کرده اند. برپايه استفاده از سنت های کهنه که انسان را اينقدر
بی قيمت کرده است، تعداد ميلياردرهای هندی در ,اقتصاد جديد, بنا بر گزارش امسال
مجله فوربس از تعداد ميلياردرهای ژاپنی فراتر رفت و آنها با 191 ميليارد دلار در
راس جدول ميلياردر های آسيايی قرار گرفتند و در حاليکه متوسط رشد تعداد ميلياردرها
در جهان در فاصله 2005 تا 2006 اندکی بيش از 23 درصد بود، در هند به رقم حيرت
انگيز64 درصد رسيد
.



به گفته سانجيا پانديتا پليدی کار پاک کردن مدفوع توسط داليت
ها را در 1901 مهاتما گاندی مطرح کرد اما 90 سال طول کشيد تا قانونی برای منع آن
تصويب شد.
اتفاقا
Karnataka
نخستين
ايالتی بود که در دهه 70 قانونی برای منع اين کار تصويب کرد. اما عليرغم اين،داليت
های هندی همچنين به اين کار اشتغال دارند. چطور است که اين سنت ها پايدار ميمانند؟
چرا نيروهای دموکرات و احزاب پيشرو که تعداد آنها در دموکراسی قديمی و بزرگ هند کم
هم نيست ، نميتوانند به جايی برسند و اين سنت ها را براندازند؟



برای پاسخ مشخص به اين سوال خوب است به عروسی های قرن و شيلپا
شو برگرديم، و اخبار پشت و روی صحنه را با دقت بخوانيم
.



در دوره اخير برپاکنندگان عروسی های قرن با کمک گرفتن از هزارها
پليس ميهمانی اصلی جشن های قرن خود را "خصوصی " نگه ميدارند و فقط عکس های سرگرم
کننده آن را به رسانه های جنجالی ميفروشند. اما اگر به ليست ميهمانان خصوصی که به
رسانه ها درزپيدا ميکند نگاه کنيم، در آنها اسامی عجيب و غريبی را می بينيم: مشاهير
هنری هندی و آمريکايی و انگليسي، روسای بانک های هندی و بين المللي،سهامداران رسانه
های هندی و بين المللي، سياستمداران هندی و جهانی و در کنار آنها برهمن هاو روسای
کاست های والامقام هندی ، که اغلب آن ها خودشان ميلياردرهای صاحب صنايعی مثل نفت،
آهن، پارچه بافی ،نقل و انتقال پول، اجاره کار به جهان بويژه به آمريکا و غيره
هستند و بسياری از آنها هم همان کسانی هستند که حفظ سنت های هندی را يکجا قبول
دارند: هم سنت زيبای ساری پوشيدن را، هم سنت نجيبه بودن و آشپز خوب بودن زن را چه
به شيوه دلربا و قابل نمايش شيلپای ملوس و چه به شيوه کلفتی های غير قابل نمايشي،
وبالاخره چه تقسيم جامعه به داليت ها و هندو ها، نجس ها و مقدس ها و تقسيم بندی های
بی پايان به کاست ها و رتبه ها را. دفاع از سنت های عقب مانده کاستی برای آنها
چندين فايده دارد: حفظ موقعيت ممتاز و خداگونه خودشان در جامعه، دسترسی به آدم هايی
که جان شان ارزشی ندارد چه برسد به کارشان، حفظ مقام بين المللی در بازار گلوبال از
طريق در اختيار قرار دادن ,ظرفيت های بی نظير و کم هزينه برای بهره برداری بهينه,،
و بالاخره افزودن بر ثروت های افسانه و بالا رفتن در جدول ميلياردر های فوربس
.



در بسياری از اين منافع، همه ميهمانان حس مشارکت دارند. اما
گاهی برخی از آنها در حيرت اند که چرا يک بوسه بی گناه، چنين آشوبی بر پا ميکند.
امان از فرهنگ عقب مانده! اما اين فرهنگ عقب مانده توسط نيروهای تاريکی هدايت ميشود
که ظاهر بسيار خوش آب و رنگ و دلربايی دارند. ضمنا نبايد از خاطر برد که نفوذو قدرت
اين نيروهای تاريک در داخل هند و حمايت بين المللی از آن ها در بازار تجارت، سياست
و نيز در رسانه های جهان به حدی است که حتی احزاب و مقامات رسمی جناح "چپ" هند
هم برای اينکه بتوانند در پارلمان ها يا ايالات محلی کرسی و مقام به دست بياورند،
اول زد وبندها با برهمن ها و راجه ها و صاحبان صنايع را طی پچ پچ های در گوشی در
ميهمانی های خصوصی به عمل می آورند و به توافقات لازم دست می يابند، بعد به جمع
آوری رای برای صندوق ها می پردازند.
,جنگ سنت و تجدد, هم به مقادير زياد در
همان پچ پچ های در گوشی و بسته به زور طرفين حل و فصل ميشود. در نتيجه گاهی تصويب
يک قانون بديهی 90 سال طول ميکشيد و اجرای کامل آن...؟
!

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

Only Time


من اين آهنگ رو خيلي دوست دارم. در گروه آهنگهايي است كه من هميشه گوش مي دهم. اين آهنگ رو يك نفر به من داد كه خيلي چيزها از اون ياد گرفتم و فكر ميكنم كه هميشه بخاطر خيلي چيزها بهش مديون هستم

Who can say where the road goes,
Where the day flows?
Only time...
And who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...
(chants)
Who can say why your heart sighs,
As your love flies?
Only time...
And who can say why your heart cries,
When your love dies?
Only time...
(chants)
Who can say when the roads meet,
That love might be,
In your heart.
And who can say when the day sleeps,
The moon still keeps on moving
If the night keeps all your heart?
Night keeps all your heart...
(extended chants)
Who can say if your love grows,
As your heart chose?
Only time...
And who can say where the road goes,
Where the day flows?
Only time...
Who knows?
Only time...
Who knows?
Only time...