دوشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۱

دانش و زندگی

 

یک موضوع عجیب و غریب مدتهاست در ذهن من میچرخد:

چگونه میتوان گفت که: یک انسان / جامعه سعادتمند است یا سعادتمند میشود؟

مثلا آیا انسانی که در یک گوشه از دنیا زندگی میکند و هیچ چیز از جاهای دیگر دنیا نمیداند سعادتمند است؟ چون خودش فکر میکند سعادتمند است آیا واقعا سعادتمند است. یعنی میتوان یک انسان ناآگاه را سعادتمند دانست؟ یا اینکه سعادتمندی یک موضوع قضاوت پذیر است؟

آیا دانش، معرفت و خرد باعث سعادتمندی میشود / میشوند؟

آیا انسانی که تمامی اوضاع و احوال جهان را حاصل کار خدایان میداند سعادتمند است؟ یعنی انسانی که خود را  بی اختیار میداند و تسلیم اراده خدایان میشود سعادتمند است؟

آیا انسانی که مطابق با اعتقادات خود دخترش را در 12 یا 9 سالگی شوهر میدهد بدلیل اجرای قوانین مذهبی سعادتمند است؟

خود آن دختر سعادتمند است به این دلیل که قوانین مذهبی در مورد او اجرا شده است؟

سعادتمندی چیست؟

آیا دانش میتواند انسان را سعادتمند کند؟

ایا تفاوتی در معنای سعادتمندی انسان مومن و غیرمومن وجود دارد؟

و یک عالمه ماجرای دیگر

این وبلاگ را که کسی نمیخواند و خودمان هم فقط برای خودمان مینویسیم.

این ماجراها آینه آنچه در سر ما میگذرد است و …

 

 

نیمکت

 

روزی لویی شانزدهم در محوطه ي کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛ از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!

لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا اینجاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ي قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم! مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم، زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!

فلسفه ي عمل تمام شده، ولی عمل فاقد فلسفه هنوز ادامه دارد!

آیا شما هم این نیمکت را در زندگی و  سازمان خود مشاهده میکنید؟