جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۹

من باور دارم

یادداشتی از نلسون ماندلا
من باور دارم...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست. و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.
من باور دارم...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد، هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.
من باور دارم...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.
من باور دارم...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.
من باور دارم...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.
من باور دارم...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم، او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم...
که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.
من باور دارم...
که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند.
من باور دارم...
که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آن­چه از آن‌ها آموخته‌ايم بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم.
من باور دارم...
که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآن­چه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند اما من خودم مسئول آن­چه که خواهم شد هستم.
من باور دارم...
که دو نفر ممکن است دقيقا به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملا متفاوت را ببينند.
من باور دارم...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد.
من باور دارم...
شادترين مردم لزوما کسى نيست که بهترين چيزها را دارد، بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.
من باور دارم...

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

فرداي ما ناميرا تر از هر روز مي آيد

فرياد ناميراي خلقم
مرا بر دار بياويز
كه ميلادي دوباره خواهم داشت
دالانهاي كبود سرخ
ميعاد گاه هزاران شقايق نورس
در طلوع باورهاي حقيقي
در غروب شقاوتهاي بي فردا
مارا به سراي بودن فرامي خواند
مرا بر دار بياويز
مرا بردار بياويز
من
دوباره زاده خواهم شد
درقلب طوفانهاي بي باك
درانعكاس رودخانه
وكهكشاني بي پايان
من
در شريان زمين
دوباره خواهم روئيد
من فرياد بي پرواي خلقم
مرا بر دار بياويز
مرا بردار بياويز
اين دار
پايان راه فرداي توست
وفرداي ما
ناميرا تر از هر روز
مي آيد

قدرت اندیشه

پیرمرد تنهایی در مزرعه اش زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود ولی چاره ای دیگر نبود تا از او كمك بگیرد.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال با این وضعیت نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. ولی در صورتی هم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر.
زمان زیادی نگذشت تا اینكه پیرمرد تلگرافی را با این مضمون دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام !
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهی چه کنی ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم !

love

love is the one thing that still stands when all else has fallen

زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند

3609536891_ac14978478

عشق من ، اینی را که می نویسم بالاترین حقیقتی است که در تمام زندگیم حس کرده ام :

من نامه های زیادی برایت فرستاده ام در آن لحظات پرشور و سکر آور  آشنایی مان دوستی مان و حتی بعد از ازدواجمان… و در همه ی انها نوشته بودم که دوستت میدارم آن چنان که بیشتر از آن قابل تصور نیست و ایمان داشتم که تمام عظمت عشق در  یک لحظه کامل می شود امروز بیشتر از دیروز و فردا بیشتر از امروز نخواهد بود چرا که عظمتش تمام و کمال رخ داده است .

اما حال دریافته ام این گونه نیست من امروز بیشتر از همیشه دوستت داشته ام تو پاره ای از جانم شده ای عشق من به تو آن درخت تنومندی است که هنوز در حال بالیدن و سر برافراشتن است .

عزیز من این ها چیست که نوشته ای تو جز خوبی در حق من چه کرده ای؟ هر گاه به تو می اندیشم یا از تو حرف می زنم جز تصویری شکوهمند و افتخار آمیز از قلب رئوف و ایثارگرت نمی بینم . من بارها و بارها وبارها گفته ام که تو یارییم دادی از خویش آنی را بسازم که آرزویم بود من برای این  تا ابد به تو مدیونم .

دوستت می دارم مرد زندگی من.

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

دوستت دارم

 

عشق من، یه عالمه دوستت دارم، بوس بوس بوس ….

به خاطر تمام کارها و رفتارهای نادرستی که میکنم، و به خاطر دوست داشتن ناکاملم ببخش

و باز بیشتر دوستت خواهم داشت،  بوس بوس بوس

finger-hug

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۹

برف، برف زیبا

 

بالاخره در تهران برف آمد. برف زیبا و سفید.

و به محض فرصت و آزادی، زیبایی آفریده شد. به یک نمونه زیر توجه کنید:

 

17012011023

 

17012011024

یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

از الاغ کمتر ؟!!!

 

very-big-problem-21306203

كشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعی كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...

نتیجه اخلاقی : مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،

اول: اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند

دوم: اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود! وثابت کنیم که از یک الاغ کمتر نیستیم

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹