سه‌شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۷

دوازده افسانه درباره گرسنگی

افسانه 1- غذا به اندازه کافی وجود ندارد.

واقعیت: فراوانی و نه کمیابی، بهترین توصیف برای عرضه مواد غذائی در جهان است. به اندازه کافی گندم، و برنج و دیگر غلات تولید می شود که به هر انسان روزی 3200 کالری بدهیم. واین تازه شامل شماری دیگر از مواد غذائی که در طول روز می خوریم نمی شود، مثل سبزیجات، نخود ولوبیا، محصولات ریشه ای، انواع بادامها، میوه، حیوانات علف خوار، ماهی. درجهان به اندازه کافی غذا داریم که هر انسان بتواند روزی 4.3 پوند غذا داشته باشد، 2.5 پوند غلات، نخود و لوبیا و بادام، یک پوند میوه و سبزیجات، و تقریبا یک پوند دیگر هم گوشت، شیر و تخم مرغ- که حتی برای چاق کردن مردم کافی خواهد بود. مشکل اصلی این است که تعداد زیادی از آدمها فقیرترازآن هستند که بتوانند موادغذائی موجود را خریداری نمایند. حتی بسیاری از « کشورهای گرسنه» برای سیرکردن شکم جمعیت خود مواد غذائی دارند، ولی خیلی هاشان، صادر کننده مواد غذائی و محصولات کشاورزی هستند.

افسانه 2: قحطی همیشه تقصیر طبیعت است.

واقعیت: سرزنش کردن طبیعت خیلی آسان است. واقعیت این است که نیروهای بشر ساخته، انسانها را بطور روزافزونی در برابر ناملایملات طبیعی آسیب پذیرتر کرده است. برای کسانی که پول داشته باشند، غذا همیشه هست. گرسنگی درزمانی که شرایط دشوار می شود همیشه به سراغ فقیرترین آدمها می رود. میلیونها انسان درآسیای جنوب شرقی، افریقا و در نقاط دیگر، درمرز فاجعه زندگی می کنند چون بوسیله یک اقلیتی قدرتمند از مالکیت زمین محروم شده اند ودرتله قرض گرفتارند و یا درآمد بسیار ناچیزی دارند. حوادث طبیعی به دشواری توضیح دهنده مرگ اند بلکه در مورد کسانی که به مرگ نزدیک شده اند آنها به واقع آن فشار نهائی هستند. نهادها و سیاست های انسان هاست که تعیین می کند دروقتی که وضعیت دشوار می شود، کی غذا می خوردوچه کسی گرسنگی خواهد کشید. به همین نحو، درامریکا، تعداد زیادی از بی خانمان ها ازسرمای زمستان می میرند ولی مسئولیت نهائی به گردن هوا و طبیعت نیست. مقصرواقعی، اقتصادی است که نتوانسته به همگان فرصت بدهدو مقصرواقعی جامعه ای است که درآن کارآئی اقتصادی از شفقت و دلسوزی انسانی مهم تر است.

افسانه 3: تعدادمان زیاد است.

واقعیت: نرخ زادوولد درجهان به شدت کاهش یافته است و بخش های باقی مانده کشورهای جهان سوم هم دگرسانی جمعیتی شان را آغاز کرده اند، یعنی زمانی که نرخ زاد وولد به کاهش در نرخ مرگ و میر عمل العمل نشان خواهد داد. اگرچه در بسیاری از کشورها رشد سریع جمعیت هنوز یک مسئله جدی است، ولی در هیچ کشوری غلظت جمعیتی گرسنگی را توضیح نمی دهد. برای هر بنگلادشی که داریم- جائی که غلظت جمعیت زیاد است -، ما نیجریه، برزیل و بولیوی را هم داریم که درآنها منابع عظیم مواد غذائی با گرسنگی همزیستی دارد. یا کشوری چون هلند را داریم که با زمین سرانه بسیار ناچیز نه فقط گرسنگی را ریشه کن کرده بلکه یک صادر کننده مواد غذائی است. رشد سریع جمعیت نیز علت ریشه ای گرسنگی نیست. همانند گرسنگی، رشد سریع جمعیت هم نتیجه نابرابری های موجود است که به مردم به خصوص به زنهای فقیر فرصت های اقتصادی و امنیت کافی نمی دهد. رشد سریع جمعیت و گرسنگی در جوامعی بومی شده است که در آن مالکیت زمین، شغل، آموزش، خدمات بهداشتی، و امنیت در کهن سالی دردسترس اغلب مردمان نیست. کشورهای جهان سوم، که در کاستن از نرخ افزایش جمعیت موفق شده اند- چین، سیریلانکا، کلمبیا، کوبا، و ایالت کرالا در هندوستان- نشان داده اند که زندگی فقرا بخصوص زنان فقیر باید ابتدا بهبود یابد یا کمتر بچه دار بشوند

افسانه 4: بهداشت محیط زیست یا غذای بیشتر

واقعیت، البته که ما باید هشدار باشیم چون یک بحران محیط زیستی باعث کاهش منابع تولید مواد غذائی ما شده است ولی وجود یک بده بستان بین بهداشت محیط زیست و نیازجهان به غذا اجتناب ناپذیر نیست. آنچه که موجب بحران در بهداشت محیط زیست شده کوشش برای سیر کردن گرسنگان نیست. شرکت های غول پیکر مسئول جنگل زدائی هستند، چون با ایجاد تقاضا برای چوب های خوش رنگ و جذاب مناطق گرمسیری درکشورهای غنی پس آن گاه ازبرآوردن همین تقاضا سود می برند. بخش عمده ای از سموم دفع آفات که در جهان سوم بکار گرفته می شود، عمدتا روی محصولاتی است که برای صادرات تولید می شوند که نقش زیادی درسیرکردن گرسنگان ندارند درحالی که در امریکا استفاده از این سموم فقط برای این است که ظاهر این محصولات را رها از مضرات نشان بدهد بدون این که هیچ گونه اثر مثبتی برروی کیفیت تغذیه ای این محصولات داشته باشند.

بدیل وجود دارد و بدیل های زیادی هم ممکن اند. موفقیت کشت ارگانیک در امریکا نشان می دهد که چه امکاناتی هست. موفقیت کوبا درمقابله با بحران غذائی با تکیه برخود اتکائی و پایداری یک کشاورزی تقریبا رها از سموم دفع آفات نمونه خوب دیگری است. درواقع، شیوه های کشتی که بهداشت محیط زیست را رعایت نمایند در مقایسه با شیوه های که منهدم کننده محیط زیست اند، بازدهی بیشتری دارد.

افسانه 5: انقلاب سبز حلال همه مشکلات است.

واقعیت پیشرفت هائی که از طریق انقلاب سبز اتفاق افتاد افسانه نیست. به خاطر استفاده از بذرهای جدید میلیون ها تن غلات هرساله بیشتر تولید می شود. ولی تمرکز انحصاری برروی افزایش تولید نمی تواند پاسخگوی گرسنگی باشد چون این کار نمی تواند نظام شدیدا متمرکز توزیع قدرت اقتصادی که خریداران مواد غذائی را تعیین می کند، را تغییر بدهد. به همین خاطر است که در چند کشور که نمونه موفقیت انقلاب سبز هستند، برای مثال هندوستان، مکزیک، و فیلی پین، تولید غلات و حتی در مواردی صادرات غلات افزایش یافته ولی گرسنگی هم هم چنان وجود دارد و ظرفیت تولیدی درازمدت خاک کاهش یافته است. ما اکنون باید با یک « انقلاب تازه سبز» براساس بیو فن آوری مقابله کنیم چون این کار، موجب افزایش نابرابری خواهد شد.

افسانه 6: ما به واحدهای تولیدی خیلی بزرگ نیازمندیم.

واقعیت، زمین داران بزرگ که اغلب بهترین زمین ها را کنترل می کنند، بخش عمده این زمین ها را عاطل می گذارند. نظام های کشاورزی غیر منصفانه زمین های کشاورزی را در اختیار غیر کارآمد ترین تولید کنندگان باقی می گذارد. بعکس، تولید کنندگان کوچک، بطور نمونه وار از هر هکتار حداقل 4 یا 5 برابر محصول برداشت می کنند، از جمله به این خاطر که زمین شان را بطور فشرده تری مورد استفاده قرار می دهند و بعلاوه از نظام های تولیدی پایدار و بهم پیوسته استفاده می کنند. بدون امنیت مالکیت، چندین میلیون کشاورزان اجاره نشین درجهان سوم، انگیزه ای برای سرمایه گذاری برای بهبود کیفیت زمین، آیش گذاشتن زمین برای حفظ بازدهی آن در درازمدت و کشت محصولات گوناگون، ندارند. به همین خاطر، تولید مواد غذائی در آینده با خطر روبروست. از طرف دیگر، بازتوزیع زمین به نفع تولید است. به استناد تاریخ، پی آمداصلاحات ارضی کامل و هم جانبه افزایش چشمگیر تولید درکشورهائی چون ژاپن، زیمبابوه و تایوان بود. یک بررسی بانک جهانی برآورد می کند که اگر زمین های شمال برزیل را به واحدهای کوچکتر بین کشاورزان تقسیم کنند، تولید 80 درصد افزایش خواهد یافت.

 

افسانه 7: بازارآزاد به گرسنگی پایان خواهد داد.

واقعیت، متاسفانه این دیدگاه « بازارخوب است و دولت بد» هیچ گاه نمی تواند به علل ریشه ای گرسنگی بپردازد. این موضع گیری قشری باعث گمراهی ما می شود که فکر کنیم یک جامعه می تواند بین این دو انتخاب کند در حالی که همه اقتصادی های روی زمین ترکیبی از بازار و دولت را برای تخصیص منابع و توزیع کالاها به کار می گیرند.

کارآئی بی نظیر بازار فقط درشرایطی می تواند به حذف گرسنگی منجر شود که قدرت خرید به گسترده ترین حالت بین مردم توزیع شده باشد.

درنتیجه همه کسانی که به مفید بودن بازار باوردارند و در ضمن ضرورت پایان بخشیدن به گرسنگی را هم می پذیرند باید به جای تشویق بازار برروی مصرف کنندگان تمرکز نمایند. دراین مهم دولت نقش مهمی دارد تا از تمایل به تمرکز اقتصادی از طریق نظام مالیاتی، اعتبارات، اصلاحات ارضی برای توزیع قدرت خرید به نفع فقرا، جلوگیری نماید. روندهای کنونی درراستای خصوصی سازی و کنترل زدائی بدون شک، پاسخ این مشکل نیستند.

افسانه 8: تجارت آزاد جواب این مشکل است.

واقعیت: این فرمول بندی که تشویق تجارت از گرسنگی می کاهد به وضوح شکست خورده است. در اغلب کشورهای جهان سوم درحالی که صادرات رشد یافته، گرسنگی نه فقط ادامه یافت بلکه بیشتر شده است. درحالی که صادرات لوبیای سویا از برزیل بسیار بیشتر شد- برای تغذیه حیوانات در اروپا و ژاپن- گرسنگی به جائی رسید که به جای یک سوم جمعیت، اکنون دو سوم جمعیت برزیل گرسنه اند. درشرایطی که اکثریت مردم به حدی مستمند شده اند که برای خرید آنچه که برروی زمین های کشورشان تولید می شود پول به اندازه کافی ندارند، تعجبی ندارد که کسانی که منابع تولیدی را در این جوامع کنترل می کنند، این منابع را درراستای برآوردن نیازهای بازارهای پرسود خارجی بکار بگیرند. تولید محصولات برای صادرات، امکانات تولید مواد اساسی غذائی را کمتر می کند. به اصطلاح قراردادهای تجارت آزاد، از جمله نفتا و سازمان تجارت جهانی، کارگران و تولید کنندگان کشورهای مختلف را دربرابر یک دیگر قرار می دهند تا در یک رقابت « مرگ و زندگی» با هم رقابت کنند. درشرایطی که اساس اصلی رقابت هم این است که چه کسی حاضر است برای حقوق کمتر کار بکند، و یا شرایط بهداشتی کمتری داشته باشد، و یا درشرایطی با حداقل استانداردهای بهداشت محیط زیستی کار بکند. یک نمونه روشن این وضعیت امریکا و مکزیک اند. از زمان تشکیل نفتا، در امریکا، ما با از دست رفتن یک میلیون فرصت شغلی روبرو شده ایم درحالی که مکزیک هم 1.3 میلیون فرصت شغلی درکشاورزی را از دست داده است، و بعلاوه گرسنگی در هردوکشور افزایش یافته است.

افسانه 9: گرسنه تر از آن هستند که برای حقوق شان مبارزه کنند.

واقعیت، وقتی باتصاویر مردم فقیر که ضعیف و گرسنه اند بمباران می شویم ما از درک بدیهیات وا می مانیم که برای کسانی که منابع کمی دارند، حتی بقا هم به واقع کوشش زیادی می طلبد. اگرفقرا به واقع منفعل بودند، تعداد کمی ازآنها قادر به بقا می شدند. درسرتاسر جهان، از زاپاتیستا در چیاپاس مزیک، تا نهضت مردم بی زمین در افریقای جنوبی، یعنی هرجا که مردم بدون دلیل عذاب می کشند، نهضت هائی برای تغییر وجود دارد. مردم می توانند اگر به آنها امکان داده شود، شکمشان را سیر کنند. این وظیفه ما نیست که « همه چیز را برای دیگران مهیا کنیم». وظیفه ما این است که موانع را از سر راهشان بر داریم. موانعی که معمولا بوسیله شرکت های غول پیکر و دولت امریکا، و سیاست های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول ایجاد می شوند.

افسانه 10: کمک بیشتر امریکا گرسنگی را تخفیف خواهد داد.

واقعیت، بخش عمده کمک های امریکا مستقیما به ضرر گرسنگی عمل می کند. کمک های خارجی نه این که چیزی را تغییر بدهد بلکه شرایط موجود را بیشتر تثبیت می کند. درجوامعی که دولتها تنها به نخبگان پاسخ گوئی دارند، نه فقط کمک های ما به گرسنگان نمی رسد، بلکه دقیقا به نفع نیروهائی است که برعلیه همین مردم عمل می کنند. کمک های ما برای تحمیل سیاست های تجارت آزادوبازارآزاد، تشویق صادرات به زیان تولید مواد اصلی غذائی و هم چنین تامین اسلحه برای دولت های سرکوبگر به کار گرفته می شود تا در قدرت باقی بمانند. حتی کمک های اضطراری، یعنی کمک های نوع دوستانه که تنها 8% کل کمک هاست، عملا موجب ثروتمند تر شدن شرکت های غلات امریکائی می شود در حالی که به گرسنگان نمی رسد. و حتی بخشی که می رسد، بطور خطرناکی ارزان تر از تولید موادغذائی داخلی در کشورهای دریافت کننده کمک است. بهتر است تا از کمک های خارجی برای کاستن از سنگینی بدون قید و شرط بدهی خارجی استفاده کنیم. چون درواقع، سنگینی بازپرداخت بدهی خارجی است که اغلب کشورهای جهان سوم را مجبور کرده است تا ازهزینه های اساسی بهداشت، آموزش، و دیگر برنامه ها برای کاستن از فقر بکاهند.

افسانه 11: ما از فقر آنها استفاده می بریم.

واقعیت: بزرگترین خطری که رفاه اکثریت امریکائی ها را تهدید می کند نه پیشرفت بلکه تداوم نداری گرسنگان است. مزدهای پائین- چه د رکشورهای دیگر و چه درشهرهای بزرگ خودمان- ممکن است باعث شود که موز، پیراهن، کامپیوتر و غذاهای آماده برای اغلب مصرف کنندگان ارزان تر باشد، ولی به شکل و صورت های متفاوتی ما داریم هزینه گرسنگی و فقر را می پردازیم. فقر تحمیل شده برجهان سوم، درواقع بزرگترین خطری است که اشتغال، مزد و شرایط کاری امریکائی ها را تهدید می کند. چون شرکت های بزرگ می کوشند درخارج از امریکا کارگران ارزان تری را بکار بگیرند. دریک اقتصاد جهانی شده، آن چه که کارگران امریکائی درخصوص اشتغال، مزد، و شرایط کاری به دست آورده اند تنها در صورتی می تواند ادامه یابد که کارگران در همه کشورها از وضعیت لاعلاجی اقتصادی رها شده باشند.

دراینجا- در اقتصاد امریکا- اصلاحات نظام رفاهی تعداد بسیاربیشتری از مردم را وارد بازار کار می کند که بازار توان جذب شان را ندارد- درخصوص برنامه های اشتغال آفرینی، یعنی کارکردن با مزدی کمتر از میزان حداقل مزد- که روی میزان مزد کسانی که اندکی بیشتر مزد می گیرند فشار می آورد. شماره روزافزونی از کسانی که درحال اشتغال هم، هم چنان فقیرند آنهائی هستند که با مزدهای خیلی پائین شغل تمام یا نیمه وقت دارند و نمی توانند برای اعضای خانواده خود غذای کافی و یا سرپناهی تهیه نمایند. اگربه خودمان درباره منافع مشترک مان با فقرای جهان سوم و با فقرائی که در کشورخودمان زندگی می کنند، آموزش بدهیم می توانیم بدون این که به آنها ترحم نشان بدهیم با آنها همدردی کنیم. درکوشش برای آزاد کردن فقرااز فشارهای اقتصادی ما در واقع، خودمان را هم آزاد می کنیم.

افسانه 12: برای پایان بخشیدن به گرسنگی باید از آزادی مان مایه بگذاریم.

واقعیت، هیج دلیل نظری و یا عملی وجود ندارد که بین آزادی، به معنای آزادی مدنی و پایان بخشیدن به گرسنگی تناقضی وجود داشته باشد. اگربه جهان بنگریم ما هیچ رابطه ای بین آزادی های مدنی و گرسنگی نمی بینیم. و اما یک تعریف بسیار محدود از آزادی، یعنی آزادی انباشت نامحدود اموال ثروت افزا و بکار گیری آن دارائی به هر شکل وصورتی که می پسندیم، با پایان بخشیدن به گرسنگی تناقض اساسی دارد. ولی تعریف دیگری از آزادی که با دورنمای اساسی که اساس این جامعه مارا ساخته است، یعنی، امنیت اقتصادی برای همه، به واقع تضمین کننده آزادی ماست. این درک از آزادی برای پایان بخشیدن به گرسنگی اهمیت اساسی دارد.