یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۴

در ستیز با زن ستیزی

 

*خوب طبیعی است که پیامبر باید مرد باشد!!

هفته گذشته دو واقعه روی داد، یک در نیویورک دیگری در پاریس. هر دو واقعه نشان داد زن ستیزی و کهتر شمردن زن در مذهب و در جامعه مرد سالار ریشه دارتر از آن است که زنان بتوانند خلاصی از آن را آسان بگیرند و برای به دست آوردن موقعیت برابر با مردان تنها به اصلاحات محدود در رسوم و احکام مذهب دلخوش کنند، یا حتی جدایی دین از دولت را علیرغم اهمیت آن، برای زدودن رسوبات فرهنگ مردسالار از جامعه کافی بدانند.

این دو واقعه از دو جهت متفاوت نشان داد چگونه از یک سو مقامات عالیه دستگاه مذهبی با تمام قدرت برای حفظ موقعیت کهتر زن در جامعه تلاش می کنند و از سوی دیگر زن ستیزی در جامعه سکولار به نوبه خود فرهنگ زن ستیز مذهبی را باز سازی می کند.

واقعه اول در نیویورک اتفاق افتاد.
در این جا خانم دکتر امینه ودود یک اصلاح طلب مذهبی امام نماز جمعه آخر سال شد و زنان و مردان با هم در کلیسای مانهاتان پشت سر او صف بستند و نماز خواندند.
اما مقامات مذهبی، امام نماز جمعه شدن یک زن را برنتابیدند. دبیرمجمع فقه اسلامی، محمد الحبیب بن الخوجه، که او هم یک دکتر است، نماز این خانم را باطل اعلام کرد و حکم داد آن ها که پشت سر او نماز خواندند نمازشان قبول نیست و باید دوباره نماز بخوانند.

این دور از انتظار نبود. مراجع فقهی وبخش عمده مقامات متنفذ دستگاه های اقتداراسلامی، مخصوصا حالا که اسلام سیاسی شده و بنیادگرایی اسلامی به اهرمی برای آن هادررقابت برای کسب قدرت تبدیل شده است، با هر نوع اصلاح مذهبی مخالفت می کنند و آن را تهدیدی برای قدرت خود به شمار می آورند. به علاوه حتی بخش بزرگی از مقامات اصلاح طلب اسلامی در همه جا از جمله در ایران، اصلاح مذهبی را به اهرمی برای به دست آوردن سهمی در قدرت تبدیل کرده اند و در این مورد بسیاری از مقامات ظاهرا و یا واقعا سکولار هم در ائتلاف با آن ها حرکت می کنند. به این ترتیب زنان و حقوق شان در جوامع اسلامی زیر تهدید شبکه در هم پیچیده ای قرار دارد که بعضی از آن ها با هم در جنگ اند و بعضی از آن ها با هم در ائتلاف. بعضی خواهان اصلاحات مذهبی هستند، بعضی بر بنیادگرایی اسلامی تاکید می کنند. اما همه آن ها در یک مورد با هم مشترکند. اشتیاق یا آمادگی برای قربانی کردن حقوق زنان. بنیادگرایان مذهبی از طریق تقابل مستقیم و برخی از اصلاح طلبان و سکولارهای راست از طریق سازش بر سر حقوق زنان و پذیرفتن مشروط و محدود آن.

اما واقعه پاریس
این واقعه از زاویه دیگر جالب توجه است. جدایی دین از دولت در فرانسه آن قدر ارج گذاشته می شود، که آئین نامه برای ممنوع کردن حجاب اسلامی درمدارس این کشور به نام قانون اساسی فرانسه و در دفاع از جدایی دین از دولت پیش برده شد.

اما آیا این تحول، تفکر مردسالار را در فرهنگ جامعه از بین برده است؟ واقعه پاریس در این مورد نکته ای عبرت آموز دارد.
جریان از این قرار است که هفته جاری، برای مسیحیان هفته مقدس به شمار می آید. این هفته ای است که در آن عیسی به صلیب کشیده می شود و پس از سه روز به حیات باز می گردد.

یک شرکت پاریسی Marithe et Francois Girbaud که لباس های مدروز می فروشد از این مساله برای تبلیغ لباس های خود استفاده می کند و به عنوان آگهی تبلیغاتی تابلویی را به نمایش می گذارد که از شاهکار لئونارد داوینچی شام آخر اقتباس شده است [ عکس این صفحه]. با اولین نگاه به تابلو یا آگهی, بیننده متوجه می شود طرح داوینچی با تمام شخصیت ها و جایگاه شان در قالب مدل های موسسه در این تابلو بازسازی شده است. مسیح در جای خودش، حواریون در جای خودشان و همه از جنس زن. و حتی آن جا که می گویند مریم ماگدالنا نقاشی شده بود بازسازی شده, اما این یکی به صورتی مردی عریان که از پشت نشان داده می شود.

تابلو ناگهان طوفان بر پا کرد. البته کلیسای واتیکان در راس اعتراض کنندگان قرار داشت. اسقف های کلیسای رم نشان دادن تابلو را کفر اعلام کردند و وکلای شان هم در پاریس دست به کار شدند وقاضی محترم پاریسی هم حکم به جمع کردن تابلو داد با مقرر کردن جریمه بالایی برای هر روز تا وقتی که تابلو ناپدید شود. قاضی کلیسا بلافاصله از فرصت سوء استفاده کرد و بین لامذهبی و خشونت در مدارس ارتباط بر قرار کرد چرا که یک کشتار گروهی در یک مدرسه آمریکایی دو باره افکار عمومی جهان را به خود متوجه کرده است. البته مایکل مور در بولینگ در کلمباین که برنده جایزه اسکار برای فیلم های مستند شد، دلایلی هر چند نه کافی اما حداقل کاملا معقول برای این نوع حوادث ارائه داده بود.

انتقاد به این مقامات محدود نماند و روشنفکران هم جهت باد هم وارد گود شدند و بحث بالا گرفت که آیا به مسیح و مذهب توهین شده است یا نه، و آیا چنین استفاده یا
” سوء استفاده ” یی از مذهب برای فروش کالا مجاز است یا نه؟ گویا در جهانی که شکنجه کردن اسیران به یکی از پرسود ترین خدمات کالایی تبدیل شده و بعد از هر بمباران و بدون بمباران، بین مقاطعه کاران معتبر بین المللی به حراج گذاشته می شود، مرزی هم برای فعالیت سرمایه وجود دارد.

چه چیز این همه آشوب ایجاد کرده بود؟
در این رابطه جو گلدی تاریخ شناس دانشگاه برکلی که خود یک کاتولیک معتقد است مچ منقد هنری مجله تایمز را می گیردو نه تنها به قول خودش ازبزرگ ترین اشتباه و افتضاح تاریخ نقد هنرمعاصر پرده می دارد، بلکه علت این اشتباه و همراه آن زن ستیزی ریشه دار در فرهنگ مرد سالار را برملا میکند. توضیحات او و تفسیری که از تابلو می دهد نکات جالبی دارد.

گلدی قبل از هرچیز بر این نکته تاکید می کند که چنین واکنشی نسبت به تابلو در اروپا سوال برانگیز است، چون همه می دانند اروپای سکولار مثل آمریکا نیست و از تعارضات مذهبی برآشفته نمی شود. برعکس هنرمندان اروپایی خیلی هم اشتیاق دارند که موضوعات مذهبی را در کارهای خود به طنز بکشند . پس این هیاهو از کجا ناشی می شود؟

گلدی می گوید به جز تصویر نیمه تنه عریان مرد در متن تابلو بقیه ی آن چیزی نیست به جز بازسازی تابلوی داوینچی از شام آخر قبل از خیانت دوست و به صلیب کشیده شدنش که این همه مورد تقدیس قرار گرفته است. در بیانیه کلیسا نیز به نظر می رسد همان تصویر مرد عریان دلیل اعتراض است.

اما گلدی خواننده را به تامل فرا می خواند: آیا واقعا تصویر پشت آن مرد این همه مساله برانگیز است. در غرب تصویر زنی که بالاتنه اش عریان باشد سوء استفاده جنسی تلقی می شود و در تلویزیون آمریکا نشان دادن آن ممنوع است. اما با تصویر مرد بی لباس تا کنون این نوع برخورد نشده است.

تفسیری که گلدی از تابلو ارائه می دهد جالب است. به عقیده او تابلو قاعده پذیرفته شده در دنیای کنونی یعنی سوء استفاده جنسی از زن توسط مرد را معکوس می کند: مردی در حالت بی خودی و عریان، سرش با حالتی که مرگ یا بی جانی را نشان میدهد روی شانه زنی خم شده است و پیکر عریانش در محاصره زنانی است که هشیارند و لباس بر تن دارند. این سوء استفاده ابزاری از زن را نشان نمی دهد بلکه برعکس نشان میدهد مرد به ابزار سوء استفاده جنسی تبدیل شده و قربانی نوعی تمایلات انحرافی جنسی است که زنان به جانش افتاده اند. تازه همه این صحنه را یک مسیح زن اداره می کند.

این خودش برای این که کلیسا را از جا در ببرد کافی است، اما چیزی که این هیاهو را بوجود آورده نه آن مرد عریان و نه استفاده ابزاری از مرد، بلکه این است که در این تابلو مسیح یک زن است. همین امر است که کلیسا رابیش از همه آشفته کرده و قضات، روزنامه نگاران و برخی مسیحیان را برانگیخته که تابلو را محکوم کنند.

دلیل این ادعای گلدی چیست؟ او می گوید روزنامه نگارانی که این ماجرا را پوشش دادند هیچیک از واقعیت سیاست جنسی کلیسا صحبت نکردند. آن ها از “آقای ماگدالن” – مرد بی پیراهن- از عریانی او و از چیزهایی مثل آن صحبت کرده اند، اما فراموش کرده اند که در فرهنگ ما مرد نیمه لخت عادی است. اما زنانی که از نظر سکسوالیته نه در حالت تدافعی بلکه در حالت تهاجمی قرار داشته باشند، نادر است.

و اما اشتباه مفسر تایمز،آدام سیگ بیش از هر چیز افشاگر حقیقت است. او مرد عریان تابلو را با مسیح عوضی می گیرد. در حالیکه در تابلو خیلی واضح است که این یک زن است که جای مسیح نشسته است. چرا مفسر تایمز این طور تصور می کند؟ برای این که در تابلو تنها یک مرد هست. و خوب طبیعی است که پیامبر باید مرد باشد!!

جو گلدی با طنز زیبایی از مفسر تایمز تشکر می کند:”او با اشتباهش ساختار فکری جامعه ما را به خوبی به نمایش گذاشته است، پیشداوری های مردسالارانه و ضد زن زمان ما چنان او را در بند خود گرفته که او نقش خدا را به روسپی داده است.”[ طبق روایات مریم ماگدالنا یک روسپی بود که مسیح او را از سنگسار نجات داد.]

گلدی از دیدن تابلو به وجد آمده: یک مسیح زن، با پای برهنه. دورتا دور او پیکرهایی که سکسوالیته را به شدت به نمایش می گذارند گردآمده اند، اما خود مسیح ، آن همه نفوذ ناپذیر، آن همه الهام دهنده آن وسط نشسته است. حواریون مثل زنان خانه دار شهرستانی در پیروی از آخرین مد به رقابت و نزاع برخاسته اند. یکی لباس مشکی سطح بالا و دست دوخت خیاط را به تن دارد. آن یکی حتما آخرین فلان مارک را پوشیده است… اما در میان این مجموعه از آخرین مدل های روز، مسیح نشسته است و دست هایش را با مهربانی صادقانه ای به دو سو دراز کرده است. حواریون کفش های پاشنه بلند پوشیده اند، از گل یا تور و تزیینات دیگر استفاده کرده اند، لباس های شب یا لباس رسمی کار بر تن دارند. تنها مسیح است که لباس “هیپی” پوشیده است. لباسی که آن قدر طبیعی است که مارک هیچ موسسه ای را نمی توان به آن چسباند، لباسی که شهروندان برکلی وقتی می پوشند که می خواهند بروند به سازمان تجارت جهانی اعتراض کنند.

جو گلدی در ادامه می نویسد چه شگفت انگیز است که این یک موسسه مد است که نخستین تصویر باورکردنی از مسیح را در نسل او ارائه داده است. به گفته او هنری که کلیسا بر آن صحه می گذارد، چنان غرق اقتدار گرایی است که آدم تمایلش را از دست می دهد که خدا را دوست داشته باشد. جو گلدی به علت آن که به عنوان یک کاتولیک دوست دارد اعتقادش را از دست ندهد خوشحال است که نقاش موسسه ژیرباند، او را از دست هنر مصوبه کلیسا نجات داده است:” مسیح ژیرباند با محبت، صبوری، نرمی و نهایت آرامش اش در جهانی که ماتریالیسم نامطبوع Sex and the City تا گلویش را پرکرده است، بسیار گیراست. در تقابل با محدودیت های فرهنگی کلیسا که آن قدر از سکسوالیته مدرن وحشت دارد که حتی جرات ندارد نام آن را بیاورد، مسیح ژیرباد یک آلترناتیو سالم و جسمانی در مقابل هدونیسمی می گذارد که فحشای انحصارات تجاری حاکم کرده است.”

گلدی تابلو را بالای میز کارش گذاشته است تا زیر فشار کار طاقت فرسایی که این روزها بر استادان جوان بار می شود، این ” شمایل مقدس که هدیه اروپا ست ” به او الهام دهد دعا کند نه فقط برای زانو زدن در برابر اقتدار، بلکه برای این که آدم ها [ و حوا ها] یک دیگر را بفهمند و همبستگی انسانی را پاس بدارند.

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۴

گرسنه بودم، غذا دادید

 

 

ﺍﯾﻦ ﮐﺸﯿﺶ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﺸﯿﺶ ﺟﺪﯾﺪ
ﯾﮏ ﮐﻠﯿﺴﺎﯼ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮﯼ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ...
ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ:
ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺭﻓﺘﻢ،
ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۳ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ ...
ﺑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻢ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﯾﮏ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ ...
ﺳﭙﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺭﺩﯾﻒ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﺎﺕ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ...
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺒﺎﻥ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺍﺳﻢ ﮐﺸﯿﺶ ﺟﺪﯾﺪ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻭ ﺳﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺠﯿﻞ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ
ﮐﻨﺪ:
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﯾﺪ ... ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺁﺏ ﺩﺍﺩﯾﺪ ... ﻣﺮﯾﺾ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﯿﺎﺩﺗﻢ ﺁﻣﺪﯾﺪ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻭ ﭘﯿﺮﻭ ﺭﺍﺳﺘﯿﻦ ﻋﯿﺴﯽ ﻣﺴﯿﺢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ...
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺒﺖ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ !!...... ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﺎﻥ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۴

آن پشه هم تويي،ما هيچ نيستيم،و ما خود در اين ميان نيستيم

 

در آن وقت كه شيخ ما (ابو سعيد ابوالخير) به نيشابور رفت، استاد امام ابوالقاسم قشيري (صوفي بزرگ وشيخ خراسان وصاحب الرساله القشريه) شيخ ما را نديد و او را منكر بود. هر چه بر زبان شيخ ابوالقاسم مي رفت عينا به شيخ ما باز مي گفتند و شيخ هيچ نمي گفت.
روزي بر زبان استاد امام (ابوالقاسم) رفت كه بيش از اين نيست كه بو سعيد حق تعالي را دوست ميدارد و حق تعالي ما را دوست ميدارد. فرق اين است كه ما در اين راه پيليم و بو سعيد پشه!
اين خبر را نزديك شيخ ما آوردند. شيخ آن كس را گفت برو پيش استاد امام و بگو كه:(( آن پشه هم تويي، ما هيچ نيستيم، و ما خود در اين ميان نيستيم.))

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۴

بحران هویت جنسی و اینترنت

 

 

پسران و مردان جوان 'در خطر بحران هویت جنسی هستند'

 

فیلیپ زیمباردو، استاد برجسته روانشناسی دانشگاه استنفورد در کتاب تازه خود استدلال می کند که افراط در بازی‌های کامپیوتری و تماشای پورنوگرافی مردان جوان را در معرض جدایی اجتماعی و جنسی از واقعیت قرار داده است، آنها به جای آنچه به طور طبیعی یک مرد جوان باید انجام دهد، در اتاق‌های خود در تنهایی و در دنیایی مجازی زندگی می‌کنند.

پروفسور زیمباردو می‌گوید: "من دارم زنگ خطر را به صدا در می‌آورم، با صدای بلند و واضح. بازی‌های کامپیوتری و پورنوگرافی اینترنتی دارد مردانگی را به معنایی که ما می‌شناسیم نابود می‌کند. این فناوری در حال تخریب چیزهایی است که معنای مذکر بودن می‌دهد."

"اینترنت نسلی از مردان جوان را بار آورده که دیگر چیزهایی را که مردان جوان به طور عادی انجام می‌دادند انجام نمی‌دهند."

(انتقادها به نظرات آقای زیمباردو را هم در انتهای همین مطلب بخوانید)

او برای نوشتن کتابش "مردان جدا افتاده"، که با همکاری با نیکیتا کلمب نوشته، درباره ۲۰ هزار جوان تحقیق کرده و بسیاری از سایت‌های بازی کامپیوتری و پورنوگرافی را بررسی کرده است.

پروفسور زیمباردو تاکید می‌کند که کتاب او حمله به بازی‌های کامپیوتری و پورنوگرافی نیست بلکه هشدار او در مورد افراط در این بازی‌ها و تماشای پورنوگرافی است که پسران و مردان جوان را در وضعیتی "بحرانی" قرار داده است؛ او معتقد است که روزی پنج ساعت یا بیشتر بازی کامپیوتری زیاده‌روی است هر چند که او به کسانی برخورده که تا روزی ۱۵ ساعت مشغول بازی کامپیوتری هستند.

او برای بحران مردان به عقب‌افتادگی تحصیلی مردان اشاره می‌کند: "در تمام دنیا بررسی‌ها نشان می‌دهند دختران تقریبا در تمام زمینه‌های تحصیلی از پسرها جلو افتاده‌اند و در تحصیل و کار سختکوش‌ترند."

پروفسور زیمباردو معتقد است ترکیب بازی‌های کامپیوتری و دسترسی به پورنوگرافی رایگان که از این نظر در تاریخ سابقه نداشته، اعتیاد تازه‌ای را بوجود آورده؛ ترکیب بازی کامپیوتری و پورنوگرافی کارکرد مرکز پاداش مغز را تغییر می‌دهد، به تعبیر او سیم‌کشی مغز را تغییر می‌دهد، و نوعی اعتیاد و هیجان زدگی ایجاد می‌کند.

او می‌گوید این پدیده موقتی نیست و اگر آن را نادیده بگیریم بدتر می‌شود، او معتقد است که بازیهای کامپیوتری و پورنوگرافی در اکثر موارد فعالیت‌هایی انفرادی هستند که مانع رشد اجتماعی می‌شوند و پسران و مردان جوان را در دنیایی محصور می‌کند که هیجان انگیزتر از دنیای واقعی است، اما چالش بسیار کمتری دارد، آنها ترجیح می‌دهند پورن نگاه کنند تا اینکه در دنیای واقعی دختری درخواست آنها را رد کند.

او می‌گوید افراط در تماشای پورنوگرافی و بازی کامپیوتری باعث شده حوصله پسرها در مدرسه سر برود و علاقه‌شان را به تماس انسانی از دست بدهند و قطع ارتباط با جامعه را ترجیح بدهند.

اما چرا پسرها و مردان "بحران‌زده‌اند"؟

خانواده و مدرسه

پروفسور زیمباردو معتقد است هر کس برای رشد مناسب به پدر و مادر هر دو نیاز دارد چون به عشق‌های متفاوت نیاز دارد:

"عشق مادران بی‌قید و شرط است، چون فرزند از بطنشان بیرون آمده، مادر عشق می‌ورزد، در هر حالتی."

"عشق پدران مشروط است. اگر پول توجیبی می‌خواهی یا اگر می‌خواهی با کامپیوتر بازی کنی، باید نشان دهی که استحقاقش را داری. بین پدران و پسران همیشه معامله‌ای در کار است، چون اسم من در شناسنامه‌ات یا به صرف وجودت، به هرچه بخواهی نمی رسی. برای جلب تحسین و عشق پدر باید کارهایی انجام دهی یا به چیزی برسی."

اکنون نیمی از پسران از این منبع انگیزش محروم هستند، خانواده‌های تک‌والد در غرب گسترش بسیاری پیدا کرده، تقریبا یک چهارم کودکان در بریتانیا در خانواده تک‌والد بزرگ می‌شوند، در اکثریت قریب به اتفاق موارد این والد مادر است.

به عقیده پروفسور زیمباردو، پسرها هر چه بیشتر جای پدر یا الگوی مردانه را در خانواده خالی می‌بینند و خانواده‌ها هر چه بیشتر زنانه می‌شوند. از این رو پسرها روز به روز بیشتر به دنیای بازی کامپیوتری و پورنوگرافی می خزند و به این ترتیب روز به روز از نظر تحصیلی و اجتماعی و رشد از دختران عقب می‌افتند.

در بریتانیا پسران جوان در مقابل هر نیم ساعتی که با پدرانشان حرف می‌زنند چهل و چهار ساعت را با کامپیوتر و و موبایل و تبلت شان وقت می‌گذرانند.

این پسران جوان حوصله مدرسه را ندارند، پدر یا کسی که الگوی مردانه آنها باشد و برایشان انگیزه ایجاد کند در زندگی نمی‌بینند از این رو نمی توانند رابطه عاشقانه شکل دهند.

آنها فکر می‌کنند حقشان است که به جای به دست آوردن، همه چیز را دیگران (اکثرا پدر و مادر) برایشان فراهم کنند و به سمت آینده‌ای پر از بدهی، کارهای نیمه تمام و بی مسئولیتی می‌روند. او همچنین به شیوع پنج برابر اختلال کم‌توجهی - بیش‌فعالی (ADHD) در پسران اشاره می‌کند.

پروفسور زیمباردو ویژگی‌های جامعه فعلی غرب را از دلایل این پدیده می‌داند، مقرراتی که به نفع زنان تنظیم می‌شوند، مدارس که هر چه بیشتر وجوه زنانه و دخترانه می‌گیرند (در آمریکا ۹۰ درصد معلم‌های مدارس ابتدایی و در بریتانیا ۸۰ درصد زن هستند) بنابراین آنچه به شاگردانشان عرضه می کنند بیشتر مناسب دانش آموزان دختر است، کمبود فعالیت‌ها و امکانات ورزشی و بی‌توجهی به آن هم مزید بر علت می‌شود.

او همچنین به کمبود گسترده آموزش‌های جنسی در مدارس انتقاد می‌کند.

پروفسور زیمباردو همچنین معتقد است که سیاست‌های اجتماعی باید به نحوی هدایت شود که مردان و زنانی که صاحب فرزند می‌شوند تشویق شوند در کنار هم زندگی کنند.

سکس و پورن

به عقیده پروفسور زیمباردو، سکس برای مردان بیشتر اساس جسمی و بصری دارد و برای دختران بیشتر جنبه عاشقانه و حسی. مردان بیشتر به سراغ پورنوگرافی می‌روند چون وجوه جسمی و بصری به راحتی در آنها عرضه می شود اما زنان نمی‌توانند وجوه عاطفی را در پورنوگرافی پیدا کنند.

او می‌گوید خود پورنوگرافی هم مثلا به نسبت سی‌چهل سال پیش تغییر کرده است، در گذشته پورنوگرافی داستانی داشت که در جریان آن افراد وارد رابطه جنسی با یکدیگر می‌شدند، اما الان دیگر این فیلمها داستانی ندارند و فقط رابطه جنسی به تصویر کشیده می‌شود:

"این معرفی بسیار بدی برای ارتباط جنسی است چون رمانس و عشق را حذف می‌کند چون جنبه بصری دارد متوجه نمی شوید که چیزی کم است، لمس، بوسیدن، ارتباط، گفتگو درباره حد و مرزها. وقتی صد هزار بار چنین چیزهایی ببینید این برایتان به نُرم اجتماعی تبدیل می‌شود. پسرها فکر می کنند این چیزی است که زنان یا دختران می‌خواهند."

پروفسور زیمباردو معتقد است که یکی از بزرگترین نگرانی ها برای پسران و مردان این است که دختران یا زنان آنها را نپذیرند و طردشان کنند. برای اینکه پسران بفهمند زنان چه می‌خواهند و هدفشان چیست، چیزی که برای مردان مبهم است- نیاز به تمرین و معاشرت دارند.

اما آنها در دنیای پورنوگرافی ترس از طرد شدن نیست، ۲۴ ساعته و مجانی در دسترس است، بنابراین این مردان جوان به جای مواجه با چالش برقراری ارتباط واقعی با جنس مخالف، به سادگی به امنیت تماشای پورنوگرافی در اتاق‌هایشان پناه می‌برند.

"پسرها هیچوقت درون‌نگر نبوده‌اند. آنها بیشتر معطوف به انجام دادن و اجرا کردن هستند، دخترها بیشتر بر وجود و احساس متمرکزند. دنیای بازیهای کامپیوتری انجام دادن و اجرا کردن را به جای فکر کردن تشویق می‌کند. این بازیها زیاد برای دخترها جالب نیستند."

انتقادها

کتاب تازه پروفسور زیمباردو البته مخالفانش را هم دارد، هم در بین مردان و هم در بین زنان.

مردان جوان معتقدند کتاب را کسی نوشته که بزرگ شدن و رشد کردن در دنیای اینترنت را تجربه نکرده بنابراین کتاب فقط افسوس خوردن برای دنیای خوب گذشته است. پروفسور زامباردو خود پذیرفته که بازی کامپیوتری نمی کند و برخی او را متهم می‌کنند که از بازی های گروهی در اینترنت که افراد باید کار تیمی و همکاری داشته باشند درکی ندارد و به اشتباه این بازیها را کاری انفرادی و غیر اجتماعی می‌داند.

آنها همچنین معتقدند او برای پدیده‌ای که توضیح می‌دهد فقط یک دلیل می‌آورد: جنسیت.

برخی زنان هم فکر می‌کنند تفکر او جنسیت‌زده است، به جنسیت بهای بیش از حدی داده و تمایز قاطعانه‌ای بین زنان و مردان قائل است.

علاوه بر این در حالیکه زنان برای برابری‌های اجتماعی تلاش می‌کنند طرح موضوعاتی از قبیل اینکه مدارس "فمینیستی" شده‌اند و برای پسرها جذابیتی ندارند نگرشی مدرن نیست.

با این حال این پروفسور ۸۲ ساله را نباید نادیده گرفت: "برای من محبوبترین راه حل این است که پسرها رقص یاد بگیرند. مهمترین کاری که پدر ومادرها باید انجام بدهند این است که به بچه‌ها رقص اجتماعی یاد بدهند."

دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۴

آزادی

 

آزادی دست‌هایی دارد

چشمها …. پاها

برای پاک کردن عرق خون‌آلود

برای نگاه کردن به فردا

حرکت به سوی برابری

عشق وحشی

 

 

با آن عشق وحشی

که در سینه دارد!

از یک حیوان وحشی هم درنده تر

خدای من!

چگونه این همه تنهاست.

 

==================

 

وقتی می‌آیی

سرزمین خوشبختی هستم

رنگارنگ

مثل انسانهای نخستین…

 

====================

محبوب من

تو بودی آن گلهای زیبا را

به موهایت آویختی

یا آن گلها

زیبایی تو را به خود آویختند.

 

 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۴

آخرین حرف

....  فکر میکنید به یادآوردن آسان است،
وقتی که تنها چاره
فراموش کردن است، اما
تو هنوز به یاد میاوری
چیزی را که دیگر نیست؟

فکر میکنید خوابیدن آسان است،
وقتی گوشهایت پر است از جیغ و
چشمهایت پر است از اشک؟

وقتی تصاویر شاد را، دیگر
تنها در خواب میتوان دید،
فکر میکنید
بیدار شدن از خواب آسان است؟ ....

هوانس گریگوریان

 

Buddha

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۴

پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۴

سرود مردی که خودش را کُشته است

نه آبش دادم
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کُشتم.

به او گفتم:
            «ــ به زبانِ دشمن سخن می‌گویی!»

و او را
کُشتم!

نامِ مرا داشت
و هیچ‌کس همچُنُو به من نزدیک نبود،
و مرا بیگانه کرد
                 با شما،
با شما که حسرتِ نان
پا می‌کوبد در هر رگِ بی‌تابِتان.

و مرا بیگانه کرد
                 با خویشتنم
که تن‌ْپوش‌اش حسرتِ یک پیراهن است.

و خواست در خلوتِ خود به چارمیخم بکشد.
من اما مجالش ندادم
و خنجر به گلویش نهادم.
آهنگی فراموش شده را در تنبوشه‌ی گلویش قرقره کرد
و در احتضاری طولانی
شد سَرد
و خونی از گلویش چکید
                            به زمین،
یک قطره
همین!

خونِ آهنگ‌های فراموش‌شده
                                   نه خونِ «نه!»،
خونِ قادیکلا
              نه خونِ «نمی‌خواهم!»،
خونِ «پادشاهی که چِل‌تا پسر داشت»
نه خونِ «ملتی که ریخت و تاجِ ظالمو از سرش ورداشت»،
خونِ کَلپَتر
یک قطره.
خونِ شانه بالا انداختن، سر به زیر افکندن،
خونِ نظامی‌ها ــ وقتی که منتظرِ فرمانِ آتش‌اند ــ ،
خونِ دیروز
خونِ خواستنی به رنگِ ندانستن
                      به رنگِ خونِ پدرانِ داروین
                      به رنگِ خونِ ایمانِ گوسفندِ قربانی
                      به رنگِ خونِ سرتیپ زنگنه
و نه به رنگِ خونِ نخستین ماهِ مه
و نه به رنگِ خونِ شما همه
که عشقِتان را نسنجیده بودم!

به زبانِ دشمن سخن می‌گفت
اگرچه نگاهش دوستانه بود،
و همین مرا به کشتنِ او واداشت…

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۴

پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم

پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم

پیش از آنکه پرده فرو افتد

پیش از پژمردن آخرین گل

برآنم که زندگی کنم

برآنم که عشق بورزم

برآنم که باشم

در این جهان ظلمانی

در این روزگار سرشار از فجایع

در این دنیای پر از کینه

نزد کسانی که نیازمند منند

کسانی که نیازمند ایشانم

کسانی که ستایش انگیزند

تا دریابم

شگفتی کنم

بازشناسم

که ام

که می توانم باشم

که می خواهم باشم

تا روزها بی ثمر نماند

ساعت ها جان یابد

لحظه ها گرانبار شود

هنگامی که می خندم

هنگامی که می گریم

هنگامی که لب فرو می بندم

در سفرم به سوی تو

به سوی خود

به سوی خدا

که راهیست ناشناخته

پرخار

ناهموار

راهی که باری در آن گام می گذارم

که قدم نهاده ام و سر بازگشت ندارم...

بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را

بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را

بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات...

اکنون مرگ می تواند فراز آید

اکنون می توانم به راه افتم

اکنون می توانم بگویم که

"زندگی کرده ام"...

 

احمد شاملو

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳

آن‌چه درباره‌‌ی اقتصاد امریکا به شما نمی‌گویند / احمد سیف

ecomonic_collapse

قبل از هرچیز باید بگویم که منبع بخش عمده‌ای از داده‌های آماری که دراین نوشته مورد استفاده قرارگرفته است کتاب «سیاره‌ی پونزی» است که میچ فیرشتاین نوشته و در 2012 برای اولین بار چاپ شده است. منابع دیگر را به جای خویش به دست خواهم داد.

برای این که بتوانیم وضعیت کنونی اقتصاد امریکا و شماری دیگر از اقتصادهای سرمایه‌داری را بهتر درک کنیم باید ابتدا به ساکن مختصری درباره طرح پونزی بگویم. این طرح که نامش را از یک امریکاییِ ایتالیایی‌تبار به میراث برده است طرحی است که ممکن است دیر و زود داشته باشد ولی سوخت و سوز ندارد. یعنی سرانجام فرومی‌پاشد. چارلز پونزی، در نوامبر 1903 درحالی که فقط 2.5 دلار پول نقد داشت به بوستون رسید. ابتدا در یک رستوران کار می‌کرد و از ظرف‌شویی به گارسونی رسید ولی چون سر یک مشتری کلاه گذاشت اخراج شد. بعد کارمند بانک شد ولی بانک ورشکست شد و بعد هم به خاطر تقلب در صدور یک چک به زندان رفت. سپس مدتی درتجارت انسان ـ قاچاق مهاجران غیر قانونی ایتالیایی ـ شرکت کرد و سر از زندان درآورد. مدتی بعد ازدواج و بعد یک بنگاه بازاریابی ایجاد کرد که آن هم دوام نیاورد. تا این که روزی نامه ای از اسپانیا دریافت کرد که حاوی چند کوپن ارسال جواب بین‌المللی[1] بود. کار این کوپن‌ها این بود که اگر شما ساکن اسپانیا بودید می‌توانستید از این کوپن‌ها خریداری کرده برای دوستان و آشنایان خود درخارج از اسپانیا بفرستید و آن‌ها می‌توانستند از آن برای ارسال نامه و بسته‌های پستی به شما استفاده کنند و از پست‌خانه‌ی محلی تمبر خریداری نکنند. تازه جنگ جهانی اول به پایان رسیده بود تورم بدهی جنگ و شیوع آنفلونزا باعث شد که قیمت مقایسه‌ای این کوپن‌ها به شیوه‌ی خاصی تغییر کند. برای مثال پونزی دریافت که قیمت این کوپن‌ها در ایتالیا 25% بهای اسمی‌شان در امریکاست. یعنی اگر 10 دلار صرف خرید این کوپن‌ها در ایتالیا می‌شد ارزش اسمی‌اش در امریکا 40 دلار بود. پونزی که درعین حال آدم زیرکی هم بود امکان «سودآوری» را زیاد دانست. از کارش استعفا کرد. مقداری پول قرض کرد و پول را برای دوستان و بستگان خود در ایتالیا فرستاد و از آن‌ها خواست برایش از این کوپن‌ها بخرند و کوپن‌ها را برایش به امریکا بفرستند. به محض دریافت آن‌ها کوشید آنها را نقد کند. اگرچه این کوپن‌ها قابل خریدوفروش بود ولی مقررات دست‌وپاگیر بوروکراسی کار را دشوار کرده بود. پونزی ولی ناامید نشد. به دوستانش در بوستون مراجعه کرد و ضمن توضیح وضعیت کوپن‌ها به آن‌ها وعده داد که هر وامی که به او بدهند او بعد از سه ماه دو برابر آن را پس می‌دهد. برخی دوستانش داستان را باور کردند و پونزی «بنگاه مبادله‌ی اوراق بهادار» ایجاد کرد. درحالی که فعالیت عمده‌اش دادوستد تمبرهای پستی بود.

وعده‌های پونزی تمامی نداشت. به هرکسی که مشتری تازه‌ای معرفی می‌کرد کمیسیون قابل‌توجهی می‌پرداخت. در فاصله‌ی پنج‌ماه تا مه 1920 پونزی بیش از 400 هزار دلار درآمد داشت که به پول امروز 20 میلیون دلار می‌شود. اگر سرمایه‌گذاری می‌خواست طرح را ترک کند مشکلی نبود. پونزی به وعده وفا می‌کرد. البته گفتنی است که اگرچه این تمبرها هرگز خریدوفروش نشد ولی پونزی با پولی که از سرمایه‌گذاران تازه می‌گرفت به سرمایه‌گذاران قبلی سودهای افسانه‌ای می‌پرداخت. روشن است همه‌ی کسانی که پول خود را پس می‌گرفتند به صورت عاملان مبلغ این طرح در جامعه درمی‌آمدند. کار پونزی رونق گرفت. طولی نکشید که در یک بانک بوستون پونزی سه میلیون دلار ودیعه گذاشت و بعد سهام‌دار همان بانک شد. برای خود یک کاخ باشکوه خرید و زندگی لوکس و تشریفاتی داشت. وقتی یک نویسنده‌ی محلی درروزنامه ای وجاهت قانونی کارهای پونزی را به پرسش گرفت پونزی به دادگاه شکایت برد و 500 هزار دلار غرامت گرفت. همه چیز به نظر کار می‌کرد. به همه‌ی کسانی که پول‌شان را می‌خواستند پول‌شان پرداخت می‌شد و خود پونزی هم زندگی پرهزینه‌ای داشت.

ولی واقعیت این است که طرح‌هایی از این نوع عمر محدودی دارند و دیر یا زود کشتی‌شان به گل می‌نشیند. کوپن‌های بین‌المللی تنها نقش تبلیغاتی داشتند و کاری که پونزی می‌کرد این که پول‌های دریافتی را به ودیعه در بانک می‌گذاشت و 5% بهره می‌گرفت ولی به صاحبان پول‌ها وعده‌ی 50% بهره در هر 45 روز می‌داد. هزینه‌ی چشمگیر زندگی‌اش هم بود. واقعیت این که بخش بدهی حساب‌ها هر 45 روز 50% بیش‌تر می‌شد و بخش دارایی‌ها هم به خاطر ولخرجی‌های پونزی آب می‌رفت و کم‌تر می‌شد. ناگفته روشن است که این طرح قابل‌دوام نبود و نمی‌توانست ادامه یابد. بنگاه پونزی سرانجام ورشکست شد. خیلی‌ها پس‌انداز زندگی خود را در این میان از دست دادند. کسانی هم بودند که خانه‌های خود را گرو گذاشته وام گرفتند و پول را به پونزی پرداخت کرده بودند. این خانه‌ها هم از دست رفت. در12 اوت 1920 پونزی خود را به مقامات دولتی تسلیم کرد و پس از محاکمه به پنج سال زندان محکوم شد. همین که از زندان آزاد شد این بار به شکایت ایالت ماساچوست دادگاهی شد و به 7 سال زندان محکوم شد. از جزئیات بیشتر چشم‌پوشی می‌کنم ولی در ژانویه‌ی 1949 در فقر و نداری مطلق و همچون شخصی گمنام در بیمارستانی در ریودوژانیرو درگذشت.

غرض از بازگفتن خلاصه‌ی زندگی چارلز پونزی این بود که بدانیم چه شد نامش در تاریخ باقی ماند. اما مشخصه‌های طرح پونزی چیست؟[2]

طرح پونزی معمولاً هر نوع ماجراجویی مالی است که سود ودیعه‌گذاران با اصل پول ودیعه‌گذاران تازه تأمین مالی می‌شود. تا زمانی که جریان ودیعه‌گذاران تازه ادامه می‌یابد یک طرح پونزی تداوم می‌یابد. همین که این جریان به دست‌انداز می‌افتد طرح پونزی هم فرو می‌پاشد.

در نگاه اول ممکن است بر این باور باشید که ودیعه‌گذاران هوشمند نبودند و درنتیجه هر آن‌چه بر سرشان آمد سزاوارشان بود. ولی با پیچیدگی بازارهای مالی طرح‌های پونزی هم پیچیده‌تر شده‌اند و به همین دلیل تکرار می‌شوند و ادامه می‌یابند. یکی از نمونه‌های جدیدتر طرح پونزی را برنی مادوف اجرا کرد که در 2008 شاهد فروپاشی امپراتوری مالی‌اش بودیم. زیان ودیعه‌گذاران درطرح مادوف 18 میلیارد دلار بود و اگر پونزی به 5 سال زندان محکوم شد مادوف را به 150 سال زندان محکوم کرده‌اند. برخلاف پونزی مادوف مقام و جایگاه برجسته‌ای در بازارهای مالی داشت. رییس هیئت مدیره‌ی انجمن دلالان اوراق بهادار و عضو هیئت مدیره‌ی انجمن صنایع اوراق بهادار و رییس هیئت مدیره‌ی نزدک بود. اگرچه طرح او اندکی پیچیده‌تر بود ولی اصل اساسی همان بود. سود ودیعه‌گذاران از ودیعه‌های تازه پرداخت می‌شد، نه از سودهای به دست آمده در نتیجه‌ی فعالیت‌های مالی و اقتصادی. اگر نظام نظارتی مؤثری وجود داشته باشد یافتن طرح‌های پونزی بسیار ساده است چون بخش بدهی متورم می‌شود و بخش دارایی همیشه کمبود دارد.

آن‌چه برای بخش دوم این یادداشت لازم است ترسیم خطوط کلی یک طرح پونزی است که اکنون در اقتصاد جهان شاهد ظهور و بزرگ‌ترشدن‌اش هستیم. برای نشان دادن این طرح، از اقتصاد امریکا شاهد می‌آورم و اضافه کنم که اگر وضعیت در شماری دیگر از اقتصادهای معتبر سرمایه‌داری بدتر نباشد بهتر هم نیست.

چرا از طرح پونزی سخن می‌گویم؟

·         دارایی‌های ناکافی و اغلب غیر قابل توصیف و ارزیابی

·         کمبود نظام حسابداری مؤثر و به‌کارگیری حسابداری متقلبانه

·         نظارت ناکافی و غیر مؤثر و کنترل‌زدایی گسترده در اقتصاد جهان

·         زمینه‌ی فرهنگی ثروتمند شدن آنی و باور به این که آدم هرچه حریص‌تر باشد بهتر است.

·         ظرفیت غیرقابل تصور برای فریب خویش و دیگران

با این مقدمه برسم به موضوع اصلی این یادداشت

آن‌چه درباره‌ی اقتصاد امریکا به شما نمی‌گویند؟

با غالب شدن بخش مالی در اقتصاد سرمایه‌داری ما شاهد ظهور و پیدایش یک طرح پونزی گسترده در اقتصاد جهان هستیم. منظورم از طرح پونزی هم به گردن گرفتن تعهدات مالی بسیار زیاد است که به گمان من دولت‌ها قادر به ادای این تعهدات نیستند و دیریا زود زمان حساب پس دادن فرا خواهد رسید. همان‌گونه که به‌اختصار در تجربه‌ی پونزی و مادوف دیدیم در پیوند با طرح پونزی پرسش اساسی این نیست که آیا این طرح فرومی‌پاشد یا خیر، بلکه سؤال اساسی این است که این طرح کی فرو خواهد پاشید و همین پرسش درباره‌ی اقتصاد جهانی که این طرح را تجربه می کند صادق است.

براین باورم که بخش اول این طرح در سپتامبر 2008 فروریخته است وقتی لی‌من برادرز اعلام ورشکستگی کرد. البته پیش از آن بر استرنر هم ورشکست شده بود ولی ورشکستگی لی‌من برادرز از قماش دیگری است. کل دارایی‌های این بانک 639 میلیارددلار بود و کل بدهی‌ها هم 768 میلیارد دلار یعنی بانک نزدیک به 130 میلیارد دلار کسری داشت. در هفته‌ها و ماه‌های پس از ورشکستگی لی‌من برادرز خبرهای ناگوار دیگری هم از راه رسید. جنرال موتورز، گلدمن ساکس، سیتی گروپ، مریل لینچ و سرانجام AIG شرکت بیمه‌ی غول‌پیکر امریکا هم به کمک‌های اضطراری دولت نیازمند شدند. فقط جلوگیری از ورشکستگی کامل AIG برای مالیات‌دهندگان امریکایی 183 میلیارد دلار هزینه دربرداشت. این مشکلات به امریکا محدود نبود. در انگلیس و ایرلند و شماری دیگر از کشورها شاهد همین ورشکستگی‌ها هم بودیم. اگر چه مرحله‌ی اول به آخر رسیده است ولی به نظر می‌رسد یک طرح پونزی به‌مراتب عظیم‌تر شکل گرفته است که مثل هر طرح پونزی دیگری سرانجام فرو خواهد پاشید.

وقتی لی‌من برادرز ورشکست شد و نظام مالی جهانی را به زلزله انداخت کل بدهی بانک حدود 0.77 تریلیون دلار بود در ازای‌اش بانک 0.64 تریلیون دلار دارایی داشت. حالا ایتالیا را داریم با 2 تریلیون دلار بدهی و بدهی ژاپن هم 10 تریلیون دلار است و البته امریکا و انگلیس را هم داریم که بدهی‌شان به‌مراتب بیش‌تر است که به آن می‌رسیم. برآورد رسمی کل بدهی امریکا 14 تریلیون دلار است. این رقم را به خاطر داشته باشید چون به آن باز خواهیم گشت.

تا همین اواخر، یعنی حدوداً تا 1980، بدهی دولت‌ها تقریباً درهمه‌ی کشورها به شیوه‌ی مشابهی تغییر می‌کرد. در زمان یک فاجعه‌ی ملی، جنگ و بازسازی خرابی‌های جنگ نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی افزایش می‌یافت و در دوران صلح و ثبات نسبی این نسبت کاهش می‌یافت. ولی این رابطه از 1980 به این سو قطع شد. در 1929 نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی درامریکا 16% بود و سپس پنج سال بعد در نتیجه‌ی بحران بزرگ این رقم 41% شد. به خاطر زمینه‌سازی برای جنگ و بعد جنگ در 1946 این نسبت به 120% افزایش یافت. با این همه وقتی ریگان رییس‌جمهور شد این رقم 32% شده بود و درادامه در نتیجه‌ی سیاست مالی نادرست و زیان‌بخش ریگان و بوش پدر نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی 63% شد. در دوره‌ی کلینتون این نسبت به‌شدت کاهش یافت تارسیدیم به دوره‌ی بوش پسر. برای این سال‌ها هزینه‌ی اشغال عراق را سه تریلیون دلار برآورد می‌کنند و اشغال افغانستان نیز یک تریلیون دلار هزینه داشت. علاوه برآن درشرایطی که بودجه‌ی دولت کسری هنگفتی داشت بوش سه تریلیون دلار از مالیات‌ها کاست. پی‌آمد کاستن از مالیات در زمان کسری بودجه درواقع جایگزین‌کردن وام با درآمدهای مالیاتی است یعنی نسل‌های آینده باید علاوه بر اصل بهره‌ی آن را هم بپردازند و به همین خاطر هم هست که شماری از اقتصاددانان کاستن از مالیات‌ها با وجود کسری بودجه را درواقع افزایش مالیات‌ها می‌دانند.

بااین‌همه دولت بوش به چنین کار نابخردانه‌ای دست زد و بعد می‌رسیم به بحران بزرگ 2008 و شاهد از کنترل خارج شدن بدهی‌ها هستیم. در آغاز اجازه بدهید ارقام و آماری به دست بدهم تا مقیاس این مشکل کمی روشن شود. در جدول یک ارقام هزینه‌های مختلف دولت امریکا ارائه شده است.

جدول یک ـ ارقام به میلیارددلار

هزینه‌ی ناخالص

هزینه‌ی خالص

تضمین شده‌ها

برای نجات اوراق بهادار

873

265

-

خزانه‌داری امریکا

527

510

3355

فدرال رزرو

3142

2632

2018

بیمه‌ی ودیعه‌های فدرال

0

0

2475

متفرقه

26

17

7621

کل

4568

3424

15469

 

در جدول یک در سرفصل «متفرقه» مشاهده می‌کنیم که 7621 میلیارددلار تعهدات تضمین شده است که عمدتاً به وام‌های مسکن مربوط می‌شود. نکته این نیست که همه‌ی این مبلغ که بیش از 50% تولید ناخالص داخلی امریکاست به یک‌باره اجرایی می شود ولی در این که چنین احتمالی وجود دارد تردید نمی‌توان کرد. نیل باروفسکی، یکی از بازرسان طرح «برای نجات اوراق بهادار»، مدعی شد که کل تعهداتی که مالیات‌دهندگان امریکایی به گردن گرفته‌اند 23.7 تریلیون دلار است و از دولت انتقاد کرد که در کنار این تعهدات عظیم اقدامات لازم برای شفافیت و استفاده‌ی بهینه از آن صورت نگرفته است. درضمن، می‌دانیم که سیاست‌پردازان امریکایی سقف وام‌ستانی دولت را به 16.7 تریلیون دلار افزایش داده‌اند؛ البته قرار شد به‌ازای کاستن از کسری‌ها به میزان 2.4 تریلیون دلار این سقف تازه اجرایی شود. خواهیم دید که کسری پیشنهادی واقعی نیست و اتفاق نخواهد افتاد. می‌دانیم که میزان وام‌ستانی برای سال مالی 2012 معادل یک تریلیون دلار است. پیش‌تر گفتم که میزان بدهی دولت امریکا معمولاً در واکنش به جنگ و بازسازی پس از جنگ افزایش می‌یافت و در دیگر موارد این نسبت روند نزولی داشت ولی از 1980 به این سو این رابطه قطع شده است و به جز اندکی بهبود در دوره‌ی کلینتون این روند افزایشی شده است. در مباحثات مربوط به کاستن از کسری که در اوت 2011 درمیان اعضای کنگره درگرفت قرار شد هزینه‌های رفاه اجتماعی دولت فدرال 741 میلیارددلار «کم‌تر» شود. ادعا شد که تأثیر نهایی این اقدام از این میزان هم بیش‌تر خواهد بود چون با وام‌ستانی کم‌تر بهره‌ی کم‌تری هم باید پرداخت شود و کل کاهش را 917 میلیارددلار برآورد کرده‌اند ولی آن‌چه از ارقام دولتی می‌دانیم و این ارقام نشان می‌دهد این است که هزینه‌های دولتی تا 2021 قرار است هر ساله افزایش یابد. درضمن ادعا شده است که شاهد 1.5 تریلیون دلار کاهش بیش‌تر هم خواهیم بود ولی روشن نیست که کدام برنامه قرار است بودجه‌ی کم‌تری داشته باشد. به نظر می‌رسد که بخش عمده‌ای از این صرفه‌جویی‌ها اساس درستی ندارند. شیوه‌ای که سیاست‌پردازان عمل می‌کنند به تعبیری حساب‌سازی است. برای مثال فرض کنید که برای 2025 می‌خواهید پنج تریلیون دلار هزینه کنید و بعد تصمیم‌تان تغییر می‌کند و می‌خواهید چهار تریلیون دلار هزینه باشد و این‌جا آن یک تریلیون دلار را صرفه‌جویی «حساب» می‌کنند. در واقعیت زندگی اقتصادی ولی این نوع «صرفه‌جویی‌ها» تقریباً بی‌معناست. با این همه، می دانیم که بودجه‌ی سال 2012 بیش از یک تریلیون دلار کسری دارد و از کل هزینه‌ها که 3.6 تریلیون دلار است قرار شد تنها 22 میلیارددلار کاسته شود. و اگر این ارقام واقعی است من یکی نمی‌دانم 917 میلیارد دلار کسری را از کجا آورده‌اند؟ وقتی در بودجه‌ی 2012 اندکی دقیق‌تر می‌شویم مشاهده می‌کنیم که برآوردهای جالبی دارد.

جدول دو ـ برآوردهای بودجه‌ی 2012 امریکا

2012

2013

2014

2015

2016

نرخ رشد

3.6

4.4

4.3

3.8

3.3

نرخ بیکاری

8.6

7.5

6.6

5.9

5.5

نرخ تورم

1.8

1.9

2

2

2.1

نرخ بهره

3.6

4.2

4.6

5

5.2

 

 

ظاهراً برخلاف آن‌چه در واقعیت می‌گذرد متغیرها در راستایی تغییر می‌کنند که برآورد بودجه‌ی 2012 درست درآید. یعنی بیکاری کاهش می‌یابد. نرخ رشد به نسبت بالا حفظ می‌شود و نرخ تورم هم تقریباً ثابت می‌ماند. ولی درواقعیت زندگی نرخ بیکاری درسطح بالایی باقی مانده است. نرخ رشد را به سوی پایین «تصحیح» می‌کنند و تورم هم رو به افزایش است. به داستان تورم برخواهم گشت.

واقعیت این است که سیاست‌پردازان امریکایی نه درباره‌ی میزان وام‌ستانی جدی هستند و نه درباره‌ی کاستن از هزینه‌ها. پیش‌تر گفتم که رقم واقعی بدهی امریکا را 14 تریلیون دلار ثبت کرده‌اند ولی ببینیم چرا این رقم نادرست است.

·         مالیات درامریکا

یکی از وجوهی که به اقتصاد امریکا و به رفتار دولت خصلت پونزی می‌دهد مقوله‌ی مالیات و هزینه‌ها در امریکاست. در 1980 نرخ مؤثر مالیات دولت فدرال  11.4% بود ولی در 2010 این رقم به 4.7% کاهش یافته است. مسئله این است که با این میزان مالیات نمی‌توان هزینه‌ها را بدون وام‌ستانی تأمین کرد. نرخ مالیات دولت فدرال امریکا تقریباً از همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری کم‌تر است. نرخ مالیات بر سود شرکت‌ها به نسبت بالاست ـ 35% ـ ولی به شکل و صورت‌های مختلف پرداخت یارانه، معافیت‌ها و گریزگاه‌های قانونی میزان مالیاتی که جمع می‌شود قابل‌توجه نیست. برای مثال، جنرال الکتریک در 2010، 14.2 میلیارد دلار سود داشت که 5.1 میلیارد دلار آن در اقتصاد امریکا به دست آمد ولی خالص مالیات پرداختی جنرال الکتریک در این سال منفی بود. در گزارشی که در2011 تهیه شد می‌خوانیم در دو سال گذشته اکسون موبیل 9910 میلیون دلار در امریکا سود داشت ولی آن‌قدر معافیت و یارانه دریافت کرد که تنها 39 میلیون دلار مالیات پرداخت. در 2008 اداره‌ی بازرسی دولت اعلام کرد که درطول 1998 تا 2005 بیش از 72% از شرکت‌های خارجی حداقل در یک سال حتی یک سنت هم مالیات نپرداختند. برآوردی که از این مالیات‌های نپرداخته داریم 163 میلیارددلار است. برآورد معافیت‌های مالیاتی درامریکا سالی یک تریلیون دلار است که اتفاقاً با کسری بودجه‌ی سالانه برابر است. یعنی اگر این معافیت‌ها نباشد بعید نیست که امریکا کسری بودجه هم نداشته باشد.

-   پنتاگون

پنتاگون یا وزارت دفاع امریکا هم نقش جالبی در ظهور این طرح عظیم پونزی دارد. درسال 2010 بودجه‌ی پنتاگون 698 میلیارددلار بود که 43% از کل هزینه‌های نظامی جهان است. نکته این است که مسئولیت‌های پنتاگون تنها به امریکا محدود نمی‌شود بلکه درواقع به صورت «وزارت دفاع» برای جهان عمل می‌کند. پرسش این است که در شرایطی که دولت ناچار است هرروزه از بازارهای مالی وام بگیرد آیا هم‌چنان امریکا نیاز دارد که حدود 800 پایگاه نظامی درجهان داشته باشد؟ از آن گذشته، شیوه‌ی هزینه کردن بودجه هم هزار اما و اگر دارد. برای مثال جنگنده‌ی اف 35 را در نظر بگیرید. درهمان ابتدای کار طولی نکشید که هزینه‌ی تولید هر واحد به 150 میلیون دلار افزایش یافت. از آن گذشته حداکثر فاصله‌ای که این جنگنده‌ها قادر به پرواز هستند 600 مایل است. به سخن دیگر، اگر قرار است این جنگنده‌ها مفید باشند ناوهای هواپیمابر لازم است. یک ناو هواپیمابر در کل بین 15 تا 20 میلیارد دلار هزینه دارد. دولت امریکا درحال حاضر 11 ناو هواپیمابر دارد ـ 165 تا 220 میلیارد دلار هزینه ـ و جالب است اگر در نظر بگیریم که هیچ کشور دیگری از این ناوها ندارد. به گفته‌ی کارشناسان نظامی با این همه هزینه درجه‌ی امنیت‌شان چندان زیاد نیست.

·         هزینه‌های بهداشتی

حتی قبل از روی کارآمدن اوباما بخش بهداشت در امریکا یک فاجعه‌ی تمام‌عیاربود. در مقایسه با دیگر کشورهای سرمایه‌داری فقط در مکزیک، لهستان و مجارستان وضع از امریکا ناگوارتر است. هیچ کشوری درجهان به اندازه‌ی امریکا برای نظام بهداشتی هزینه نمی‌کند ولی نظام بهداشتی امریکا بهترین نمونه‌ی اتلاف منابع و امکانات است. در 2009 هزینه‌ی سرانه‌ی بهداشت در امریکا 7960 دلار بود که بیش از دو برابر هزینه‌ی سرانه‌ی بهداشت در انگلیس، ژاپن، ایتالیا، فرانسه و استرالیاست. با این همه، این نظام بهداشتی بسیار پرهزینه، دستاوردهای قابل‌توجهی ندارد یعنی سطح بهداشت عمومی درامریکا از دیگر کشورهای سرمایه‌داری به‌مراتب پایین‌تر است. شاید با توجه به این وضعیت ناامیدکننده بود که اوباما طرح بهداشتی خود را پیش کشید. هزینه‌ی سالانه‌ی طرح اوباما سالی 143 میلیارد دلار برآورد شده است. پیش‌بینی‌ها این است که هزینه‌ی واقعی از این میزان بیش‌تر خواهد بود.

برگردم به کل بدهی در اقتصاد امریکا اگرچه رقم رسمی کل بدهی 14 تریلیون دلار است ولی در 2005 کوخیل و اسمترز کل بدهی و تعهدات مالی دولت امریکا را 65.9 تریلیون دلار برآورد کردند که بیش از 4.5 برابر تولید ناخالص داخلی امریکا و بیش از تولید ناخالص داخلی جهان است. اگرچه این برآورد به هشت سال پیش برمی‌گردد و باید بازنگری شود ولی بگذارید به اجزای آن بپردازم که چرا رقم رسمی بدهی دولت واقعیت ندارد. در چهار عنوان این مسئله را بیشتر وارسی می‌کنم.

·         تعهدات بیمه‌ی بازنشستگی

پیش از آن‌که از وضعیت در امریکا سخن بگویم اشاره کنم که به دو شیوه می‌توان بیمه‌ی بازنشستگی را مدیریت کرد. الگوی اول این که کارفرما و کارمند و کارگر متعهد می‌شوند که هرساله مقدار مشخصی پول کنار بگذارندو اگر هر ساله این مبلغ به‌ازای هر کارمند و کارگر پرداخت شود دلیلی ندارد درپایان دوره این صندوق کمبود منابع داشته باشد. کمبود این الگو این است که میزان بیمه‌ی بازنشسگی که شخص پس از بازنشستگی دریافت می‌کند نامشخص است و بستگی دارد که منابع جمع‌آوری شده چه‌گونه سرمایه‌گذاری شود و چه میزان درآمد ایجاد شده باشد. الگوی دوم ولی الگویی است که دولت فدرال و دولت‌های محلی و شهرداری‌ها در امریکا در پیش گرفته‌اند و در این الگو میزان درآمد و حقوق شما پس از بازنشستگی از پیش مشخص و معلوم است. یکی از تفاوت‌های این دو الگو این است که در الگوی اول مسئولیت اصلی را کارمند و کارگر به عهده دارند که برای رسیدن به حقوق بازنشستگی مشخص منابع کافی را صرفه‌جویی و سرمایه‌گذاری کنند، ولی در الگوی دوم تقریباً تمام این مسئولیت به گردن کارفرما می‌افتد. برای این که الگوی دوم گرفتاری مالی پیدا نکند لازم است محاسبه شود که چه تعداد از کارمندان در چه تاریخی بازنشسته می‌شوند و چه میزان باید پرداخت شود و قدم دوم البته این است که روشن شود که چه میزان منابع مالی لازم است و جه میزان منابع مالی وجود دارد. فرض کنید محاسبه می‌کنید که برای پرداخت حقوق بازنشستگی خود به کسانی که بازنشسته شده‌اند به 100 میلیون تومان نیاز دارید ولی وقتی منابع دردسترس را محاسبه می‌کنید متوجه می‌شوید که تنها 90 میلیون تومان دارید. روشن است که 10 میلیون تومان کسری دارید و چون تعهد پرداخت 100 میلیون تومان براساس قانون است کسری 10 میلیون تومانی هم براساس موازین قانونی باید تأمین شود. روشن است دولتی که از لحاظ مالی مسئول باشد می‌کوشد به تعهدات قانونی خود عمل کند و منابع کافی را کنار بگذارد ولی درامریکا متأسفانه این‌گونه نیست. همین‌جا اشاره کنم که ارقام رسمی بدهی دولت کسری نظام بازنشستگی را دربر نمی‌گیرد. ولی می‌دانیم که پژوهشی که در 2009 از 116 طرح بازنشستگی دولتی انجام گرفت نشان داد که کل دارایی‌ها 1.94 تریلیون دلار و کل تعهدات هم 2.98 تریلیون دلار است یعنی حتی اگر شیوه‌ی حسابداری ایراد نداشته باشد بیش‌تر از یک تریلیون دلار کسری وجود دارد. اگر از شیوه‌ی حسابداری و حسابرسی مناسب استفاده کنیم روشن می‌شود که کل تعهدات در واقع 5.2 تریلیون دلار است نه 2.98 تریلیون دلار که پیش‌تر گفته بودیم. یعنی خالص کسری که وجود دارد 3.26 تریلیون دلار است. یعنی آمارهای رسمی میزان کسری را بسیار کم‌تر از واقع نشان می‌دهد. از منابع رسمی خبر داریم که دربسیاری از ایالات امریکا ـ از جمله کالیفرنیا و میسی سی‌پی و آلاباما برای تأمین و پرداخت بیمه‌ی بازنشستگی که دولت محلی تعهد کرده است 30 تا 40 % درآمدهای ایالتی از مالیات باید هزینه شود و ناگفته روشن است که پی‌آمدش یا کاستن چشمگیر از هزینه‌های اجتماعی دیگر است یا وام‌ستانی بیش‌تر و یا درنهایت این که دولت‌های محلی ناچارند اعلام روشکستگی کنند.

·         بیمه‌های اجتماعی

پیش‌تر گفتیم که کل بدهی رسمی دولت امریکا تنها 14 تریلیون دلار است که این رقم شامل 3.26 تریلیون دلار تعهدات مالی به بازنشستگان که ظاهراً پولی برای پرداخت‌شان وجود ندارد، نمی‌شود. به سخن دیگر تا همین جا میزان واقعی بدهی و تعهدات دولت فدرال 17.26 تریلیون دلار است که از کل تولید ناخالص داخلی امریکا بیش‌تر است. یکی از پی‌آمدها این است که اگر در یک سال آینده از هر آن‌چه در امریکا تولید می‌شود حتی یک سنت هزینه نشود و صرف بازپرداخت بدهی بشود باز در پایان آن اقتصاد امریکا هنوز بدهی دارد. همراه با بیمه‌ی بازنشستگی در جوامع مدرن از جمله امریکا تعهدات مالی دیگری هم هست که اگرچه ضمانت حقوقی در پرداخت‌شان وجود ندارد ولی بیانگر توافق عرفی بین دولت و مردم‌اند و به همین خاطر دولت‌ها خود را معمولاً موظف می‌دانند به این تعهدات عمل کنند. در امریکا بیمه‌ی فدرال برای کهن‌سالان و بازماندگان و صندوق بیمه‌ی فدرال برای معلولان از عمده‌ترین نهادهای فعال در حوزه‌ی بیمه‌های اجتماعی است. این نهادها هر ساله گزارش مالی‌شان را منتشر می‌کنند. در تازه‌ترین گزارش مالی که این سازمان‌های بیمه منتشر کرده‌اند آمده است که برنامه‌های بیمه‌ی اجتماعی 18.8 تریلیون دلار تعهدات مالی تأمین نشده دارد. به سخن دیگر، دولت امریکا با این مبلغ کسری در این حوزه روبروست.

·         مدی کر

مدی کر دو بخش عمده دارد. بیمه‌ی پزشکی و بخش مربوط به داروها. در تازه‌ترین گزارش مالی آن می‌خوانیم که بخش پزشکی 22.4 تریلیون دلار و بخش داروها هم 16.1 تعهدات پرداخت نشده دارد که باید پرداخت شود. اجازه بدهید با یادآوری این نکته که کل تولید ناخالص داخلی جهان تقریبا 60 تریلیون دلار است از آن‌چه تاکنون گفته ام جمع‌بندی کنم.

جدول سه ـ بدهی‌ها و تعهدات تأمین مالی نشده‌ی امریکا ( ارقام به تریلیون دلار)

بدهی‌های دولت

14.6

تعهدات بیمه‌ی بازنشستگی تأمین مالی نشده

3.3

تعهدات بیمه‌های اجتماعی تأمین مالی نشده

18.8

مدی کر ـ بخش بیمه پزشکی

22.4

مدی کر ـ بخش داروها

16.1

جمع کل

75.2 تریلیون دلار

 

باید یادآوری کنم در جدول سه، تنها رقمی که آمار رسمی دولتی نیست تعهدات بیمه‌ی بازنشستگی است که درارقام رسمی با حسایداری مخدوش میزان‌اش را یک تریلیون دلار ثبت کرده‌اند. دیگر آمار این جدول ارقام رسمی و دولتی هستند که درمجموعه‌ای از گزارش‌های کوتاه و بلند گم می‌شوند و مورد بررسی و ارزیابی قرار نمی گیرند.[3]

حال که این ارقام را مشاهده کرده‌ا‌ید، یادآوری می‌کنم که لارنس کاتلیکوف،[4] استاد دانشگاه بوستون، میران بدهی و تعهدات مالی دولت امریکا را 202 تریلیون دلار برآورد می‌کند که بیش از سه برابر تولید ناخالص داخلی کل جهان است. براساس برآوردهای او پولی که برای پرداخت بیمه‌های بازنشستگی لازم است سالی چهار تریلیون دلار است و اگرچه شاهد رشد اقتصادی خواهیم بود ولی به اعتقاد کاتلیکوف پرداخت هرساله و همه ساله‌ی این مبلغ غیر ممکن است. به گفته‌ی کاتلیکوف به سه شیوه می‌توان با این تعهدات برخورد کرد.

·         چاره‌ای به غیر از کاستن جدی از میزان حقوق بازنشستگی وجود ندارد.

·         مالیات پرداختی باید به‌شدت افزایش یابد.

·         دولت فدرال هم‌چنان به چاپ پول ادامه دهد.

ولی معتقد است که ترکیبی از این سه روش هم می‌تواند درپیش گرفته شود و برآوردش این است که شاهد رشد بسیار در میزان فقر، مالیات پرداختی، نرخ بهره، و نرخ تورم خواهیم بود و تازه آن موقع است که مردم امریکا تصویری حقیقی از واقعیت اقتصادی و مالی‌شان خواهند داشت.

[1]International Reply Coupons

[2] پروفسور مویو هم در این کتاب طرح بازنشستگی امریکا و انگلیس و شماری از کشورهای سرمایه‌داری را یک « طرح پونزی» می‌داند که دولت‌ها قادر به ادای تعهدات خود نخواهند بود.

پی‌نویس‌ها

Dambisa Moyo: How the West Was Lost, Allen Lane 2011.

[3] همه‌ی اطلاعات آماری را از این کتاب گرفته‌ام:

Mitch Feierstein: Planet Ponzi: How the World Got into this Mess…, Transworld Publishers,2012,pp 13-88

[4] http://www.bloomberg.com/news/2010-08-11/u-s-is-bankrupt-and-we-don-t-even-know-commentary-by-laurence-kotlikoff.html