پنجشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۴

سرود مردی که خودش را کُشته است

نه آبش دادم
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کُشتم.

به او گفتم:
            «ــ به زبانِ دشمن سخن می‌گویی!»

و او را
کُشتم!

نامِ مرا داشت
و هیچ‌کس همچُنُو به من نزدیک نبود،
و مرا بیگانه کرد
                 با شما،
با شما که حسرتِ نان
پا می‌کوبد در هر رگِ بی‌تابِتان.

و مرا بیگانه کرد
                 با خویشتنم
که تن‌ْپوش‌اش حسرتِ یک پیراهن است.

و خواست در خلوتِ خود به چارمیخم بکشد.
من اما مجالش ندادم
و خنجر به گلویش نهادم.
آهنگی فراموش شده را در تنبوشه‌ی گلویش قرقره کرد
و در احتضاری طولانی
شد سَرد
و خونی از گلویش چکید
                            به زمین،
یک قطره
همین!

خونِ آهنگ‌های فراموش‌شده
                                   نه خونِ «نه!»،
خونِ قادیکلا
              نه خونِ «نمی‌خواهم!»،
خونِ «پادشاهی که چِل‌تا پسر داشت»
نه خونِ «ملتی که ریخت و تاجِ ظالمو از سرش ورداشت»،
خونِ کَلپَتر
یک قطره.
خونِ شانه بالا انداختن، سر به زیر افکندن،
خونِ نظامی‌ها ــ وقتی که منتظرِ فرمانِ آتش‌اند ــ ،
خونِ دیروز
خونِ خواستنی به رنگِ ندانستن
                      به رنگِ خونِ پدرانِ داروین
                      به رنگِ خونِ ایمانِ گوسفندِ قربانی
                      به رنگِ خونِ سرتیپ زنگنه
و نه به رنگِ خونِ نخستین ماهِ مه
و نه به رنگِ خونِ شما همه
که عشقِتان را نسنجیده بودم!

به زبانِ دشمن سخن می‌گفت
اگرچه نگاهش دوستانه بود،
و همین مرا به کشتنِ او واداشت…

۲ نظر:

  1. ◆ پابلو نرودا.
    ...
    اگر از شور و حرارت،
    از احساسات سركش،
    و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
    و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
    دوری كنی.
    تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
    اگر ورای رویاها نروی،
    اگر به خودت اجازه ندهی،
    كه حداقل یک بار در تمام زندگیت
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی.
    تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

    امروز زندگی را آغاز كن !
    امروز مخاطره كن !
    امروز كاری كن !
    نگذار كه به آرامی بمیری !
    شادی را فراموش نكن !

    ترجمه : احمد شاملو

    پاسخحذف