شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵

انقلاب مشروطیت و انقلاب 57



ادامه مطلب انقلاب مشروطیت و انقلاب 57

در آن خیز جمعی به سوی گذشته، ناسیونالیست‌های شاهنشاهی ازمخالفان خونی سیاسی خود عقب تر نبودند.
اگر شماری از مارکسیست‌ها ومسلمانای انقلابی، گئوماتا و مزدک و یا امام علی را نخستین سوسیالیست‌ها و یا مولانا را کاشف "تضاد" و هگل شرق، یا نهضتِ مذهبیِ افراطی سربداران را از نخستین حرکت‌های سوسیالیستی- انقلابی جهان معرفی می‌کردند، این‌ها، یعنی گردانندگان فکریِ نظام شاهنشاهی هم، انگشت تاکید بر کورش کبیر داشتند که گویا ٢٥٠٠ سال پیش ازین، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را در فردای فتح بابل، برای اولین بار به جهانیان عرضه و اعلام کرده است. یادمان باشد که انواع مراکز فرهنگی باحمایت مالی "دولت شاهنشاهی" شکل گرفته بود تا با بازگشت به هویت ویژه ایرانی، کشف خویشتن خویش ایرانی، راه و روشِ ایرانی را در رسیدن به عظمت و "تمدن بزرگ" آتی ترسیم کنند. خلاصه‌ی پاسخ نظریه پردازان "نظام آریایی" هم این بود که دمکراسی غربی به آخر خط رسیده، نه تنها با ویژگی‌های ایرانی نمی‌خواند، به درد هم نمی‌خورد. در نتیجه، چاره‌ی کار در بازگشت به نظام و سنن" پرشکوه شاهنشاهی باستانی" است که گویا "روح" آن با جسم و جان ایرانیان سخت آمیخته و پاسخ همه مشکلات مهم امروزی ایران را می‌تواند بدهد.
تشکیل حزب رستاخیز، ایجاد نظامِ تک- حزبی با تکیه بر قدرت مطلق شاهِ پهلوی، آن هم در یک کشور مدعی مشروطه، حادثه اعجاب آوری بود که تنها از دل آن جریانِ بازگشت به "خویشتن شاهنشاهی خویش" و از معرکه‌ی دشمنی با دمکراسی غربی می‌توانست بیرون بیاید، که آمد و راه صاف کنِ بزرگ انقلاب اسلامی ١٣٥٧ شد. فراموش نکنیم که از خود محمدرضا شاه گرفته تا انبوه رجال کشوری و لشگری ایران هر چند دوست و وابسته‌ی غرب و آمریکا بودند، اما، دمکراسی‌های غربی و سیستم سیاسی آمریکا را برای ایران اصلا، ابدا نمی‌پسندیدند. شخصِ شاه، خاصه پس از افزایش قیمت نفت اوپک از هر موقعیتی در تمجید از نظام فردی شاهنشاهی و در تحقیر و نفی دمکراسی‌های غربی استفاده می‌کرد. در طول چند دهه سلطنتش هم، در هر فرصتِ مناسبی، از قدرت نهادهای انتخابی و مردمی کاست و بر قدرت نهاد سلطنت و شخص خود افزود.

در این مورد، مقایسه‌ی میانِ مظفرالدین شاه با محمدرضا شاه که اولی در شکل- گیری و پیروزی مشروطیت و دومی در زمینه سازی برای انقلاب ١٣٥٧ نقشی تعیین کننده داشت، حایز اهمیت و گویای حقایق بسیاری است.

مظفرالدین شاه قاجار که بدون همکاری او پیروزی مشروطیت در آن برهه از زمان غیرممکن بود، قبل از ماجرای مشروطه خطاب به امین الدوله می‌نویسد:
"سلطنت ایران بر حسب شان و مقام خود به مقتضای وقت و زمان بسیار عقب افتاده. خیلی باید جد و جهد و کوشش کرد تا به همسایگان و دول مجاور خود برسیم. لذا تعویق در اجرای اصلاحات و تامل در کارها ابداً روا نیست، چه هر قدر زودتر به اصلاحات بپردازیم دیر است باید دو اسبه تاخت تا به منزل رسید.

جناب امین الدوله- ما خود سبب تعلل و تامل شما را در اجرای اصلاحات می‌دانیم که به ملاحظه اختیارات مطلقه ماست، این نکته را خودمان کاملا دانسته ایم، و هرگاه رضا به محدودیت نبودیم. چنین تکلیفی نمی‌نمودیم.
شما را با کمال اطمینان امر می‌نماییم که با قوت قلب و استقامت رأی به اصلاحات لازمه ولو آنکه منافی با اختیارات مطلقه ما باشد سریعاً و عاجلاً به پردازید. از این به بعد هیچ عذری پذیرفته نخواهد بود. ترتیب اصلاحات را بدهید به حضور آورده امضاء فرماییم"«٦»

ناگفته نگذاریم که در جنبش مشروطیت، به حکم علماء بزرگ شیعه، شیخ فضل الله نوری را به جرم همکاری با استبداد و ضدیت با مشروطه به چوبه‌ی دار سپردند.

اما در زمینه سازی برای انقلاب ضد محمدرضا شاهی، روشنفکران، صاحب نفوذی چون آل احمد، شیخ فضل الله را نماد استقلال خواهی نامیدند و در انقلاب اسلامی ١٣٥٧ مقامش را به عرش اعلی رسانده، تاج سر نظام فقاهتی کردند.

نتیجه این که، ادبیات مشروطه، نقد دین و سنت و سلطنت برای ساختن جامعه‌ی نو و متجدد، یعنی ایرانی مدرن و مترقی بود. اما ادبیات و تعلیماتِ سازنده‌ی انقلاب بهمن ١٣٥٧، نقد جامعه نو، نفی تجدد، درهم ریختن فکری و سازمانی ایرانِ نیمه مدرن بود برای بازسازی اسلام و سنت و سلطنت...

نکته دوم، این که، نهضت مشروطه خواهی، برخلاف نهضتی که به انقلاب ١٣٥٧ منجر شد، غرب ستیز و ضدخارجی نبود. مشروطه خواهان و روشنفکرانِ بانی آن، با دخالت خارجی‌ها خاصه با سلطه‌ی روسیه تزاری در ایران سخت مخالف بودند، اما ایدئولوژی ضد روسی نداشتند این خودِ امپراتوری روسیه بود که علیه مشروطه طلبان ایرانی شمشیر کین کشیده از استبداد محمدعلی شاهی حمایت نظامی می‌کرد.

اما انقلاب ١٣٥٧ اساساً با ایدئولوژی ضد آمریکایی و غرب ستیزی افراطی صورت گرفت به طوری که پیکار با آمریکا و متحدش اسراییل به یک ارزش مذهبی- ملی تبدیل گردید.

در این انقلاب، فرض بر این بود که ایرانِ محمدرضا شاهی مستعمره‌ی غرب و آمریکا، شاه هم عامل گوش به فرمان ایالات متحده است.

این ایدئولوژی آمریکا ستیزی که از جنگ عقیدتی- سیاسیِ شوروی و بلوک کمونیستی علیه آمریکا و غرب، عمیقاً تأثیر پذیرفته بود، به بخش ماندگار ایدئولوژی انقلاب اسلامی و گره اصلی مشکلات داخلی و خارجی نظامِ برآمده از انقلاب ١٣٥٧ تبدیل گردید.

در بیان تفاوت طرز فکر مشروطه خواهان با انقلابیون سال ١٣٥٧ همین بس که مشروطه خواهان در سفارت انگلستان بست نشستند، حمایت غرب را جلب کردند در انقلاب اسلامی، سفارت آمریکا را اشغال کرده و بستند.

نکته سوم این که، در نهضت مشروطه خواهی، انقلابی گری و رژیم افکنی و یا مبارزه جویی با دولت و پادشاه وقت به ارزش و اعتبار مستقلی تبدیل نشده بود.

هدف از مشروطه خواهی، تطبیق سلطنت با دمکراسی، اصلاح امور دولت و ملت، ترقی کشور و رفاه حال رعیت بود.

هیچ شخص و فرقه‌ی سیاسی مهمی، سرنگونی سلسله‌ی قاجار و یا برافکندن سلطنت را به هر قیمتی به مشغله‌ی ذهنی خود تبدیل نکرده بود. کما اینکه، پس از خلع محمدعلی شاه قاجار از سلطنت که با اقتدار و قدرت تمام صورت گرفت، مشروطه خواهانِ پیروز، فرزند او احمد شاه قاجار را به پادشاهی کشور مشروطه ایران برگزیدند. یعنی تداوم سلطنت قاجار را در قالب نوین قبول کردند. در واقع، مشروطه، انقلابی بود که انقلابی حرفه یی نداشت، افرادی چون حیدرخان بٌمبی هم بیشتر تحفه قفقاز بودند، تا سر برآورده از انقلاب مشروطه.

اما در تعلیماتی که انقلاب بهمن ١٣٥٧ شکل داد، رژیم افکنی، آمریکاستیزی، سازش ناپذیری، انقلابی حرفه یی بودن، ترویج کینه طبقاتی، کاربرد قهر و خشم انقلابی،... متاثر از انقلابات روسیه و چین و جهان سوم، به ارزشی یگانه و عالی و والا تبدیل گردید.

کیش پرستش انقلاب همه جا را فرا گرفت. شوق پیکار با رژیم شاه و امپریالیسم آمریکا، دین و آیین انبوهی از دانشجویان و روشنفکران و روحانیون شد.

انقلابیگری، در جامعه روشنفکری، در دانشگاه‌ها، در حوزه‌های دینی و مذهبی، و در موضع گیری بسیاری از شخصیت‌های صاحب نفوذِ ملی و مملکتی اثری باورنکردنی گذاشت به طوری که روشنفکر بودن اما انقلابی یا ضدآمریکایی نبودن، دانشجو بودن اما مبارزه نکردن، حکمی تناقض آمیز می‌نمود. و در حوزه‌های مذهبی نیز روحانیون غیرمعترض و ساکت و میانه رو، مٌهرِ وابستگی به رژیم شاه را می‌خوردند.

یادآوری برخی از شعارهای آن عصر انقلابی می‌تواند روشنگر باشد:
"من مبارزه می‌کنم پس هستم". "تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود". "انقلابِ سرخ از مطّهرات است". "اول، حّی علی السِلاح بعد حّی علی الصلاح"...

از یاد نبریم، در جوی که به افکار و برنامه‌ی گروه‌ها و شخصیت‌های موجود در جامعه، برحسبِ درجه‌ی انقلابی بودن و شدت مبارزه شان در برابر شاه، نمره‌ی ردی یا قبولی می‌دادند، در موقعیتی که شدت مبارزه یک انقلابی، محتوایِ ناچیز پیام و سطح نازل دانش و بینش او را تحت الشعاع قرار می‌داد، در چنان فضایی بود که فقهِ انقلابیِ آیت الله خمینی، با تاکید بر این که تقّیه در برابر محمدرضا شاه جایز نیست، بل حرام است به کرسی حقانبت نشست و شخص او، که در دیده‌ی انقلاب پرستان، جامعِ جمیع صفات یک رهبر سازش ناپذیر و تندرو می‌نمود، پیشوای کاریزماتیک و دایرمدار قدرت شد.

نکته چهارم این که، مشروطیت، نهضتی ایران خواه و ملت ساز بود. مشروطیت در نظر و نقشه و عمل، برای ساختن ایران و برای ایران به وجود آمد. آن جنبش مترقی، در خط عشق به ایران، گسترش میهن دوستی و مردم گرایی شکل گرفت و سپس، آنگاه که استقرار یافت، به حد اعلی درجه به ایراندوستی و ملی گرایی سازنده دامن زد.

اساساً، ایده‌ی وطن شناسی و میهن دوستی فرآمد کار سیاستمداران و روشنفکرانِ بانی مشروطیت بوده. از امیرکبیر و آخوندزاده و طالبوف گرفته تا پیکارگرانی که در انقلاب مشروطه، مستقیما دست داشتند، با جان و دل و زبان و قلمشان عشق به ایران و مردم آن را به ثبوت رسانده ترویج کردند...

همین عشق بود که رزم آور بزرگ مشروطیت ستار نامدار را در پاسخ به پیشنهاد کنسول روس، به فریاد آورد! " از من می‌خواهید که به زیر پرچم روسیه درآیم، خیر، هفت دولت باید به زیر پرچم ایران درآید".

برای فرزندان مشروطیت هم، ایران خواهی و عشق به میهن و مردم، سرلوحه‌ی همه‌ی کارها بود.

کسروی تبریزی می‌نویسد:
"دل بستگی به استقلال ایران، و از دست ندادن هیچ گوشه‌ای از آن باید مقصد اول باشد. ایرانیان باید استقلال خود را ارج گذارند و دلبستگی نشان دهند. باید به همه‌ی توده معنی آن را بفهمانند. این سرزمین ماست. این خانه ماست. ما اینجا می‌نشینیم و زندگی می‌کنیم... هر چه داریم از اینجاست. باید قدرش را بدانیم و به آبادیش بکوشیم..."

و نیز سخنان بر زبان آمده‌ی شخصیت بزرگ مشروطیت، محمد مصدق است که گفت:
" مسلک من، مسلک سیدالشهداست، یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه یی مخالفت می‌کنم. از همه چیز می‌گذرم. نه زن دارم. نه پسر دارم. نه دختر دارم. هیچ چیز ندارم. وطنم را جلو چشمم دارم"«٧».

اما در انقلاب بهمن ٥٧، در حرکت اسلامی رادیکالی که آیت الله خمینی رهبری می‌کرد، میهن دوستی و ملی گرایی نه تنها محلی از اعِراب نداشت، بل جرم و خیانت و خروج از دین شمرده می‌شد، فراموش نکنیم که حتی به ملی- مذهبی‌های خادم جامعه رحمی نشد... مشروطه اگر نماد ملی گرایی یعنی مصدق و هم- فکرانش را به دل توده ایرانی کوچه و بازار برد، رژیم برآمده از انقلاب ١٣٥٧، نام او را از هر کوچه و بازاری شست و مرتدش خواند.

مشروطه خواهان اگر مشروطه را برای ایران و آبادی آن می‌خواستند، آیت الله خمینی علنا می‌گفت که ایران را برای اسلام می‌خواهد.

آن انقلاب حتی در شکلِ شبه مشروطه نیز ایرانسازی کرد، این انقلاب از ابتدای امر ویرانگری و ایران- ستیزی کرد. مشروطیت، دولت‌هایی چون دولت قوام و مصدق... را داشت که حفظ آب و خاک و منافع و آبروی ایران، دل مشغولی لحظه به لحظه شان بود. انقلاب اسلامی رهبرانی چون شخص آیت الله خامنه یی را دارد که دل مشغولیِ شان، حفظ مسجدالاقصی، پس گرفتن تپه‌های جولان و یا تقویت مواضع حزب الله در لبنان است.

نکته پنجم در بیان تفاوت مشروطیت با انقلاب اسلامی ١٣٥٧ این است که، مشروطیت، جریانی غیرایدئولوژیک، غیرمکتبی بود. الهام گرفته از لیبرالیسم و افکار عصرِ روشنگری.
اما انقلاب بهمن ٥٧، جریانی عمیقا مکتبی، ایدئولوژیکی، ضد لیبرالی بود، متاثر از مارکسیسم روسی و انقلابات ضد امپریالیستی جهان سومی...
در تایید ادعای فوق می‌توان گفت که:
١. مشروطه خواهان، اتوپیا نداشتند. هیچ مدینه‌ی فاضله و جامعه‌ی کامل و بی عیبی و نقصی که معمولا در جریان‌های ایدئولوژیکی و مکتبی سخت به آن معتقدند، در مد نظرِ سران آن نهضت نبود. اما در انقلاب ١٣٥٧، دو نیروی شکل دهنده آن، یعنی چپ‌ها و اسلامی‌ها، مدینه‌ی فاضله و اتوپیا داشتند. هدف چپ، جامعه‌ی بی طبقه کمونیستی بود. پیروان شریعتی و مجاهدین ایستگاه آخرشان جامعه‌ی بی طبقه‌ی توحیدی خالی از استثمار بود. انبوه طرفداران آیت الله خمینی هم متاثر از همان افکار یوتوپیایی، جامعه‌ی ایده آلی را می‌خواستند تا امکان ظهور امام غایب شیعیان به وجود آید.

این نکته نیز مهم است که: نهضت مشروطیت، اهداف روشنی چون: تاسیس مجلس قانونگزاری، نوشتن قانون اساسی، محدود کردن قدرت سلاطین، حکومت قانون، سازندگی و نوگرایی، کسب علوم و فنون جدید را آشکارا تبلیغ می‌کرد. در واقع هرچه می‌خواستند برای ایران و رفاه حال ملت آن بود. نه ادعایی برای نجات ساکنان کره‌ی زمین داشتند و نه چنان ادعایی را در توان خود می‌دیدند.

اما در انقلاب ١٣٥٧، چپ‌ها و اسلامی‌ها، سوای براندازی شاه و پایگاه امپریالیزم جهانی در ایران در فکر نجات بشریت از سرکوب و استثمار و استکبار جهانی بودند یعنی انقلابی را می‌خواستند که جهانشمول باشد.

٢. در مشروطیت نوعی رهبری جمعی وجود داشت. مراکز فکری و مذهبی متعددی آن نهضت را رهبری می‌کردند یعنی، رهبری واحدی با قدرت مطلقه که از ویژگی‌های نهضت‌های ایدئولوژیکی است در مشروطیت نبود.

اما در انقلاب اسلامی ٥٧، از احزاب و شخصیت‌ها و تحصیل کرده‌ها گرفته تا انبوه توده‌های عادی مردم، با مسلوب الاختیار کردن خود با پیشوای کاریزماتیک انقلاب بیعت کردند و گوش به فرمان او آماده جانفشانی شدند.

٣. مشروطه خواهان، حقانیت خواست‌ها و کارهای خود را از رأی و خواست روشن و آشکار مردم می‌گرفتند. هدف نهایی شان حاکم کردن مردم بر سرنوشت خودشان بود.

اما در انقلاب بعدی، مارکسیسم- لنینیزم برای چپ‌ها، اسلام هم برای اسلامی‌ها، منشأ و منبع حقانیت و مشروعیت شد. به آن سبب بود که رژیم برآمده از انقلاب بهمن ١٣٥٧، حقانیت سیاست‌های داخلی و خارجی خود را از مکتب ولایت فقیه کسب می‌کند نه از خواست‌های ملی و رأی اکثریت مردم...

٤. برخورد رادیکال با امور سیاسی و حکومتی، تقسیم جامعه به انقلابی و ضدانقلابی، دوست و دشمن، و در نهایت به خائن و خادم، از مشخصات اصلی نهضت‌های ایدئولوژیکی و مکتبی است.

ازین لحاظ، مشروطیت جریانی اعتدالی، اصلاح طلبانه، به دور از رادیکالیسم و بنیادگرایی بود. اما انقلاب بهمن ٥٧، جامعه را به مکتبی و غیرمکتبی، انقلابی و لیبرال، مستکبر و مستضعف و در نهایت به خودی و غیرخودی تقسیم کرد...

آن نهضت چارچوبی برای وحدت ملی فراهم آورد، این انقلاب مکتبی را بر ملت تحمیل کرد، که در دایره‌ی تنگ آن حتی شمار اندکی از خود فقها هم نمی‌گنجند.

پایان سخن اینکه، مشروطیت حاکمیت ملی و مردم سالاری، همراه با اصلاح امورِ دولت و ملت را می‌خواست.
انقلاب بهمن ١٣٥٧، سلطه‌ی مطلق "مکتب و مذهب" را بر جامعه طلب می‌کرد.
اولی کوشید تا از سلطنت و دولت افسون- زدایی کند این یکی، با مذهب و ایدئولوژی انقلابی آن‌ها را در افسون و افسانه و تقدس فرو برد...
آن، از ایرانی، فردی مترقی و خوشبخت می‌خواست بسازد. این، تربیت انسان مکتبی را وظیفه‌ی اصلی خود اعلام کرده...
آری، میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.

-------------------
منابع:
١) مکتوبات ص، ٢١-٢٠، میرزا فتحعلی آخوندوف
٢) پرچم سال ١ ص، ٢٢-٢١٢-٤٠٦
٣) بازگشت به خویش ص، ٢١ علی شریعتی
٤) همان منبع ص، ٢٧
٥) همان منبع ص، ٣١
٦) روزنامه‌ی حبل الامتین- شماره ١ جمادی الثانی ١٣٢٤- سوم آگوست ١٩٠٦
٧) مصدق در محکمه‌ی نظامی، جلد دوم، ص، ٤١٣ سرهنگ بزرگمهر