چه کسی آواز میخواند، آواز ابدی!؟
اگر ما آرام بگیریم
و دندانهایمان را بر هم بفشاریم
چه کسی آوا و رنگ میبخشد
به این دنیای کور
اگر دستهای من تو را لمس نکند؟
تو عمر منی
روزها و سالهای منی!
…
آه ای عشق! عشق! ای کلام آخر!
چه کسی آواز میخواند، آواز ابدی!؟
اگر ما آرام بگیریم
و دندانهایمان را بر هم بفشاریم
چه کسی آوا و رنگ میبخشد
به این دنیای کور
اگر دستهای من تو را لمس نکند؟
تو عمر منی
روزها و سالهای منی!
…
آه ای عشق! عشق! ای کلام آخر!
اگر من درختم، پس روزی به زمین میافتم
از من پایه نسازید
مرا در شومینه نیندازید
از من پلی بسازید بر بستر رودی
دری
یا چهارچوبی
جایی که دو نفر به یکدیگر میرسند و
عشق میبازند
شعر از مارسلیوس مارتینایتیس – شاعری از لیتوانی
پرنده ای بر شاخه ی تک درختی نشست
و در باره ی خورشید آواز خواند ،
در باره ی باران ، آسمان آبی
و روزهای روشن و آرام ...
آواز آن قدر دل نشین بود و
حقیقی ، که درخت
طاقت نیاورد و شکوفه زد ! “ هوانس گریگوریان "