سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵

دموکراسی و خانواده - بخش 3

دموکراسی و خانواده - بخش 3
۶) غريبه گريزی و غريبه ترسی در سطح خانواده های ايرانی آن چنان جدی و نگران كننده است كه نه تنها در پهنه ی توزيع قدرت، كه حتی در پهنه ی اقتصاد و هنر نيز اصلی ترين مدل روابط اجتماعي، مدل ارتباطی عمودی و خونی است. اين مساله خود به شكلی ديگري، بيماری توسعه نيافتيگی را در جامعه ی ايرانی عريان می كند. اگزوفوبی در فرهنگ و خانواده ی ايرانی آن چنان ريشه دار، همه گير و با مشكلات ديگر همبسته و همسوست كه شايد بتوان از آن به عنوان گير و گردنه ی اصلی نهادينه نشدن جامعه ی مدنی در ايران ياد كرد.عجيب نيست كه ادبيات دشمن محور، هنوز كه هنوز است، پس از سه دهه همچنان می تواند به مثابه عصای موسی به داد حاكميت تمامت خواه ايرانی برسد و در بزنگاه های سياسی و تاريخی در بسيج مردم و كشاندن توده های مردم به شوهای خيابانی موثر واقع گردد. ۷) خانواده در ايران، قربانی نوعی دوآليسم اخلاقي(۱۴) فلج كننده نيز است. به عبارت ديگر، می توان گفت كه فرآيندهای آزادی خواهي، آزاد سازي، برابری طلبی و برابر سازي، در پهنه های مختلف جامعه، هماهنگ و همگن پيش نمی رود. اين دوگانگی خطرناك در هر سه بعد طولي، عرضی و عمقي، ساختار اجتماعی ما را آلوده است. در حالت عرضي، برای مثال، هستند كسانی كه از فرآيند آزاد سازي(۱۵) در پهنه های اقتصادي، يا اجتماعی دفاع می كنند، اما در همان حال از گسترش اين فرآيندها به پهنه های ديگر، نظير پهنه ی قدرت، انديشه و رسانه ها دل نگرانند و برای محدود كردن آن از هيچ گونه تلاشی ابا ندارند. و به عكس، هستند كسانی كه از آزادسازی در پهنه ی انديشه و قدرت دفاع می كنند، اما در همان حال، با اما و اگرهای استخوان سوز از اقتصاد دولتی حمايت می كنند. تظاهرات طولی اين دو گانگی اخلاقي، برای مثال اين گونه خواهد بود، كه فردی در پهنه ی عمومی از فرآيندهای آزاد سازی و برابر سازی حمايت و طرفداری كند، اما در ادامه و در پهنه ی خصوصی و خانواده از پی گيری آن فرآيندها ناخشنود و دل نگران باشد. از اين چشم انداز، به نظر می رسد، نظام خانواده در ايران به مراتب استبدادی تر و توسعه نايافته تر از نظام اجتماعی حاكم بر پهنه ی عمومی است.دوگانگی اخلاقی در گونه ی عمقی خود، به اين معناست كه تاكيد، نكته سنجی و حساسيت جريان های تحول خواه و نوگرا به فرآيندهای آزادساز و برابر ساز در همه ی پهنه ها به يك اندازه و به صورت برابر نيست. به عبارت ديگر، اين جريان ها به بهانه ی اولويت بندي، به شبهی از آزادی و برابری تن می دهند(۱۶).آسيب شناسی و درمان اين دوگانگی ها از آن جهت بسيار مهم و قابل توجه است، كه مفاهيمی چون آزادی و برابري، در يك سو و بندگی و نابرابري، در ديگر سو، مفاهيمی خود پيش رونده هستند. به عبارت ديگر هر گونه غفلت در نهادينه كردن توزيع برابر آزادی - كه حداقل آزادی و برابری است – به باز گشت استبداد خواهد انجاميد.مطابق با آن چه گذشت، چنانچه جامعه ای به واقع دل نگران خانواده و كاركردهای از دست رفته اش باشد، راه حال هرچه باشد، تحميل كاركردهای رنگ و رو رفته و پرهزينه ی سنت نيست. به باور من همه ی شواهد جامعه شناسانه نشان می دهد كه چاره جويی و آسيب شناسی بحران خانواده از و در دل مقايسه ی قراردادهای نوشته شده ی خانواده و قراردادهای نانوشته ی دوستانه است. در انداختن طرح های تازه، برای جانی دوباره بخشيدن به نهاد خانواده، در گرو كشف جادوی رابطه ی دوستانه و رمز و راز سحر انگيز و پر كشش قراردادهای نانوشته ی دوستی است. بازسازی يا بازتوليد خلاقانه ی خانواده به نهادينه كردن و باز توليد اين اكسير در نهاد خانواده باز می گردد.انعطاف پذيري، پويايي، آزادی و برابری از اصلی ترين مشخصه های روابط دوستانه هستند، اما به باور من، آنچه روابط دوستانه را در زمانه ی ما تا حد ميزان و معيار يك رابطه ی سالم، پويا و شكوفا بالا می كشد، هيچكدام از مشخصه های بالا نيست. زيرا اصلی ترين نياز آدميان كه از چمبره ی قرن ها تحقير رها شده اند، در هيچ يك از شاخص های ذكر شده نمی گنجد.مشروعيت بخشيدن به خودفرمانفرمايي(۱۷) در روابط دوستانه، جان و جادوی دوستی است. آزادي، برابري، پويايی و انعطاف پذيری در دوستي، در كليد واژه ی "پذيرفتن" خلاصه می شود. به عبارت ديگر معيار های اشاره شده، به نياز به پذيرفته شدن باز می گردند و پاسخ می گويند، در حالی كه نياز ما، در عصر انفجار اطلاعات و در جوامع مجازي، چيزی بيشتر و پيشتر از نياز به پذيرفته شدن است. "تاييد شدن" (۱۸) و نياز به تاييد شدن، به باور من جان و جادوی دوستی را بهتر عريان می كند.به عبارت ديگر، جوامع استبدادی از سه گونه ی همبسته و در هم تنيده ی استبداد رنج می برند، كه به طور ساختاری از يكديگر تغذيه و سيراب می شوند.الف) توزيع نابرابر آزادی در پهنه ی قدرت سياسي، به واسطه ی نبود سازوكارهای موثر و مناسب قانونی برای مشاركت هر چه بيشتر و رقابت هر چه برابرتر شهروندان (استبداد حاكميت).ب) نبود ضمانت های لازم و كافی برای رعايت حقوق اقليت ها، به واسطه ی عدم استقرار و نهادينه شدن حقوق بشر (استبداد اكثريت، يا استبداد افكار عمومي).ج) سطوح پايين توسعه ی انسانی و نبود جريان های اطلاعاتی لازم و كافی برای رهايی آدميان از بندهای نامريی درون به و اسطه ی حاكميت انسان شناسی ها و اخلاق های پيشا مدرن (استبداد فراخود)(۱۹).جريان های روشنفكری در جهت گسترش و تعميق مناسبات مردم سالارانه، همزمان با نقد موثر و همه جانبه ی مناسباتی كه به انباشت قدرت و ترتيبات استبدادی می انجامد (در پهنه ی توزيع آزادی های سياسي)، می بايست به نقد و تنقيه دايم مناسبات اجتماعی و حقوقی غير دمكراتيك (در پهنه ی حقوق اقليت ها) و اخلاق ها و انسان شناسی های ضد انسانی و سركوب گر و بنده پرور اهتمام ورزند. بی شك كرنش روشنفكران و انديشمندان در برابر صاحبان قدرت و اربابان زر و زور و تزوير مذموم و غير قابل بخشش است، اما سر سپردگی در برابر پوپوليزم و استبداد اكثريت و نيز نشتن بر سر سفره های اخلاق های سركوبگر و تحقير كننده و انسان شناسی های بنده پرور و تكليف مدار، به مراتب مذموم تر و ناگوارتر خواهد بود.برچيدن دوال پای استبداد از يك اجتماع، تا حد بسياري، منوط و مربوط به برچيدن پر و بال ديكتاتورها و ديكتارتوری هايی است كه در قلمرو جان آدميان لانه كرده اند. كسانی كه نياموخته اند با خود آسان گير و مهربان باشند و با خواست هايشان انسانی رفتار كنند و در برابر مطالبات نفس خويش نرمش به خرج دهند، طبيعی است نمی توانند با ديگری مهربان باشند، خواست های ديگری را به رسميت بشناسند و برای شنيدن صدايش گوش فرادهند. اين سربازان گمنام و قربانيان استبداد درون، تسليم در برابر احساس حقارت خود و رزمنده در خط مقدم جبهه ی استبداد بيرون خواهند بود. هم اينانند كه به آسانی به حذف، ترور و طرد ديگری و بستن دهانش و فراموش كردن نامش فرمان می دهند و فرمان می برند. اين مرده های متورم، اين انسان های كوچك و له شده، اين قربانيان سفره های تحقير و اضطراب.چيره شدن بر استبداد درون، روايت ديگری از خودفرمانفرمايی است، همان كه نيچه از آن، در فراسوی نيك و بد، با عنوان "اخلاق خدايگان" ياد می كرد.در طراحی الگوهای تازه برای خانواده، می بايد همه چيز در خدمت نياز به تاييد شدن و خودفرمانفرمايی قرار داشته باشد. در چنين خانواده هايی گسترش خانواده ها بيشتر در عرض، به صورت انتخابی و غيرخونی خواهد بود، در مقايسه با خانواده های سنتی كه الگوی گسترش آن ها بيشتر طولي، خونی و اجباری (تصادفي) است. توزيع برابر آزادی اصلی ترين پی آمد اين نوع از خانواده ها خواهد بود، در مقايسه با خانواده های سنتی كه برآمده و برآونده ی نابرابری های متعدد و متكثرند.پاورقي۱. طلاق پنهان يا عاطفي، اشاره به زندگی های زناشويی در جوامعی است كه هنجارها، قوانين و مناسبات اجتماعی زن و مرد را، نه به واسطه ی عشق و تمايل قلبی طرفين، بلكه به اجبار و اكراه كنار يك ديگر نگاه داشته است.۲. اشاره دارد به "گزارش كميسيون حاكميت جهاني" با عنوان محله ی جهانی ما در ۱۹۹۵.۳. برای آن كه مقصود خود را آشكارتر كنم، به ذكر چند مثال می پردازم:اول: سال ها پيش، به وقت دوران سربازي، در درمانگاه تازه تاسيسی در حوال خلخال مشغول به كار بودم. يكی از همكاران من مردی از اهالی همان روستا بود، كه كارهای نظافتی درمانگاه را انجام می داد. وی در حال گذراندن هفت خان استخدام بود. يكی از اين خان ها كه در نوع خود عمق محافظه كاری جامعه ايرانی را نشان می داد، نهاد گزينش بود كه به راحتی در جامعه ی ايرانی پذيرفته شده و جاافتاده بود. اين خاطره به حوالی دوم خرداد ۷۶ مربوط می گردد و همكار ما تعريف می كرد كه در زمان گزينش مسئول گزينش از من پرسيد به چه كسی رای دادي؟ و من چون خاتمی رای اورده بود به خيال آن كه دور، دور خاتمی است، گفتم به اقای خاتمي! مسئول گزينش بر سرم فرياد كشيد و با عصبيت گفت: همين شما احمق ها هستيد كه مملكت را به گند كشيديد.از وی پرسيدم به چه كسی رای داده بودي؟- به اقای ناطق نوري.- چرا؟- بخشدار به ريش سفيدهای ده و آن ها به مردم روستا اعلام كرده بودند كه اگر حتی يك نفر از اهالی روستا به خاتمی رای بدهد از كشيدن آب به روستا اجتناب خواهيم كرد! - آيا كسی هم به آقای خاتمی رای داد؟- نه، همه ی اهالی به ناطق نوری رای دادند.دوم: در سال ۸۴، وقتی انتخابات نهم رياست جمهوری با حرف و حديث های فراوان و به صورت مشكوك به مرحله ی دوم كشيده شد و در كمال ناباوری محمود احمدی نژاد به عنوان نماينده ی تندروترين لايه های راست حاكميت پيروز انتخابات شد، شنيدم خانمی از بستگانم، به عروس خود می گفت: چه كار داری بگی رای نداده ای! هركس برنده شد، بگو به او رای دادم!سوم: درصد بالايی از مردم ما، هنوز از ترس در پای صندوق های رای حاضر می شوند و البته اين ترس بی جا نيست و حاكميت به عمد به آن دامن می زند. سربازها، نيروهای نظامي، امنيتی و انتظامي، لايه هايی از كارمندان، پشت كنكوری ها و تمام كسانی كه پيش بينی می كنند لازم است در اينده از دالان تاريك گزينش عبور كنند و حتی لايه های از عوام برای دريافت كوپن، گروه های اصلی هستند كه از ترس در پای صندوق های رای حاضر می شوند. چه محافظه كاری عميق و نفس گيری .۴. اعلاميه جهانی حقوق بشر و كنوانسيون های برآمده از آن، به عنوان حداقل برابری و آزادي، چهارچوب اوليه و حداقلی اين فردگرايی است و به همين دليل است كه از جوامع توسعه نايافته، صدای استبداد در مخالفت با حقوق بشر، با عنوان های اغوا كننده ای چون هويت خواهی بلند شده است.۵. روانشناسی به طور معمول در پی شناخت انسان های بيمار و سالم و توضيح چگونگی پيدايش اين فرآيندهاست، اما مكتب روانشناسی كمال به دنبال توضيح و تحليل انسان هايی است كه فراتر از چهارچوب های معمولی قرار گرفته اند، الگوهايی كه بشريت بر تارك تاريخ خود يافته يا بافته است.۶. به باور من، درك متواضعانه ی شكوه، پيشرفت و عظمت ملت امريكا را به يك معنا بايد در روانشناسی كمال چيره بر اين مردم جستجو كرد كه انديشه های روانشناس افريقايی پرلز سهم به سزايی در ان دارد.۷. اين نكته، چرايی و چگونگی اهميت بی حد و حصری را كه سنت گرايان مذهبی بر محدويت های جنسی اعمال می كنند، آشكار می كند و نيز پی آمدهای ويرانگر آن را. از اين منظر انگاره های جنسی سنت گرايان مذهبي، به باور من، از مخرب ترين و زيانبارترين انگاره هايی هستند كه در جامعه ی ايرانی قابل وارسی است. ۸. با ان كه مرگ و مير ناشی از سوانح، به ويژه سوانح رانندگی در ايران بسيار بالاست و بر اساس برخی برآوردها اين مساله اولين علت مرگ و مير در ايران است و نيز با وجود آن كه ايران از نظر آمار مربوط به سوانح و تصادف های رانندگی يكی از پرخطر ترين كشورهای دنياست ، اما با يك مرور اجمالی در برنامه های انتخاباتی دوره های مختلف رقابت های رياست جمهوری در ايران آشكار است كه كمترين وعده و شعاری مبنی بر وجود عزمی جدی برای حل اين مشكل وجود ندارد؟ و البته اصلی ترين دليل ان احتمالن اين خواهد بود كه تقاضايی برای اين امر وجود ندارد! ۹. بدفهمی و باورهای غيرانسانی از سكس، در قالب اخلاق، در جامعه ايرانی به حدی گسترش يافته است كه طرح برخی از باورها و رفتارهای مربوط به اين نياز انسانی و بيولوژيك در نزد ايرانيان، غير قابل باور می نمايد. برای مثال:اول: جوان های فراوانی هستند كه به مراكز درمانی مختلف مراجعه می كنند و متقاضی اقداماتی هستند كه ميل و نياز جنسی را در ان ها فروبكاهد. اين جوان ها اغلب مذهبی اند، در كاميابی جنسی به صورت انسانی در جامعه ی بسته ی ايران درمانده اند، به واسطه ی بمباردمان اخلاق های ضد انسانی و زاهدانه در كشمش بين نيازهای بيولوژيك (نهاد) و خواسته های من برتر – به زبان فرويد- كه انعكاس خواسته های جامعه است در حال فرسودند، فاقد امكانات لازم برای دور زدن جامعه و عبور از موانع اجتماعی اند و دست آخر اينان قربانيانی هستند كه به انتهار، يا قربانی كردن بخشی از وجود خود در پای بت جامعه راضی شده اند.دوم: فشار اخلاق های غير انسانی و فقدان اموزش های جنسی در جامعه ی ايرانی در حدی است كه بسياری از دختران ايرانی به ويژه در مناطق مذهبی تر و كم تر توسعه يافته ، در اصل پرداختن به نياز جنسي، حتی در محدوده های مجاز دينی و عرفی را نيز غير اخلاقی و شرم آور تلقی می كنند و در ارتباط با همين موضوع، در كيلينيك های پزشكی با زنانی روبرو می شويم كه سال ها ازدواج كرده اند و زايمان های متعدد انجام داده اند، اما هنوز اورگاسم يا لذت جنسی را تجربه نگرده اند.سوم: با ان كه تنوع طلبی در پهنه ی رفتارهای جنسی در سكسولوژی قابل درك و توضيح است، اما اين پديده به دلايل مختلف، از جمله محدويت های غير انسانی بيشمار و دخالت بی جای دولت و در امتداد آن دخالت های اجتماع در پهنه ی خصوصی شهروندان، در ايران امروز به شدت گسترش يافته است. بسياری از كودكان ما در حول حوش ۱۴ سالگی به بلوغ جنسی می رسند، اينان اگر به خواهند به خواسته ها و بايد های اجتماع تن بدهند، تا زمانی كه فرصت ازدواج را پيدا كنند، حداقل ۱۰ سال بايد در پهنه ی رفتارهای جنسی رويابافی كنند، خود ارضايی كنند و در ميان گيره ی خواست های نهاد خود و خواست های اجتماع له شوند. طبيعی است اين گروه وقتی ازدواج می كنند با تصورات و تمايلات كاريكاتور گونه و چاق شده ای همراه هستند كه هيچ گاه پاسخ لازم را از يك رابطه ی جنسی سالم و شكوفا نمی گيرند. اين پديده به باور من يكی از دلايل اصلی زن بارگی در مردان ايرانی است و به طور كلی اين مساله، در كنار بحران های اخلاقی و ديني، شيوع و گسترش روابط جنسی با همبسترهای متعدد را در ايران توزيع می دهد.۱۰. ايرانيان در پهنه رفتارهای جنسي، با پارادكس های متعدد و عجيبی روبرويند. برای مثال با ان كه ما در قلمرو طنز، گفت و گوهای خودماني، شوخی ها و ادبيات عامه پسندمان با انفجار گفت و گوهای سكسی روبروايم، يا با ان كه تقاضا برای كالاهای پرونو در ايران به شدت بالاست، اما با اين حال وقتی پای گفت و گو بر سر موانع موجود در برابر تحقيقات سكسولوژی مطرح می شود، اغلب ايرانيان از سانسور و محدويت های موجود دفاع می كنند. ۱۱. برای مطالعه ی بيشتر در اين زمينه، می توانيد به مقاله های " دفاع از حقوق زنان، دفاع از دمكراسی است"، "سندرم استبداد ايرانی و سرطان اضطراب جنسي"، "سكس، خانواده و جامعه ايراني" و "در نكوهش سكس وحشي" از همين قلم مراجعه كنيد.۱۲. از بازی های روزگار در پهنه ی جهان ايراني، يكی هم اين است كه تمامی اصلاح گران اجتماعی و دينی اين ديار، دست آخر به ساختن دينی ديگر اهتمام ورزيده اند. آسيب شناسی اين پديده، شايد آن است كه اين اصلاح گران، در چمبره ی واقعيت های اجتماعي، تاريخی و زباني، و در جهت پيشبرد پروژه ی خويش به اجبار و اكراه مقهور و مبهوت سنتهای دينی ريشه دار اين كهن سرزمين و دين خويی عميق اين مردمان شده اند و نتوانسته اند از وسوسه ی استفاده از مزيت های زباني، تاريخی و فرهنگی در گذرند. برای نمونه می توان به مذهب ايدئولوژيك شريعتي، عرفان قرن هفتمی سروش، معنويت ملكيان، پاك دينی كسروي، بابی گری قره العين و ... اشاره كرد. در برابر، می توان به ماهاتما گاندی اشاره كرد، كه در برابر اين وسوسه شجاعانه و بزرگوارانه ايستاد و نخواست و نگذاشت كه در هندوستان دينی ديگر سربرآورد. ۱۳. نگاه كنيد به مقاله ی تاسف بار ۱۴. اين دوآليسم اخلاقی در پهنه ی باور يك فرد يا قلمروی شناختی وی مطرح می گردد، و گرنه اخلاق در جوامع جديد در جان خود متكثر و پلورال هستند. پلوراليسم اخلاقی مبنا و بنای جوامع پسامدرن را تشكيل می دهد.۱۵. با توجه به آن كه مفهوم محصل آزادي، فراتر از چالش های پردامنه و گاهی بی نتيجه ی ذات گرايانه، چيزی بيش از مفهوم توزيعی و نومينال از آزادی نيست، و نيز از آن جا كه حداقل برابري، برابری در توزيع آزادی است، وقتی از فرآيند های "آزاد ساز" صحبت می شود، در واقع، هم آزادی و هم برابري، به عنوان بال های دوگانه ی دمكراسی مد نظر می باشند. به باور من، تنها پيش نياز دمكراسي، وفاق و وحدت اجتماعی است. البته وفاق و اتحاد از نوع مدرن و پويای آن، كه از دل انگاره های انسجام آفرين و وحدت بخش بيرون می آيد. و از آن جا كه اصلی ترين و اساسی ترين بن انگاره های انسجام آفرين، فرآيند های آزادساز- كه به نهادينه شدن چرخش قدرت و حاكميت اكثريت می انجامد - و برابرساز – كه به استقرار حقوق بشر و توزيع قدرت می انجامد - می باشد، روشن است كه آزادی بدون برابری و برابری بدون آزادی چيزی بيشتر از خيالبافی و توهم نمی تواند باشد.برای مطالعه ی بيشتر رجوع شود به مقاله ی "آزادی در آستانه ی هزاره ی سوم" و نيز مقاله ی "دمكراسی يعنی من هم هستم" از همين قلم. ۱۶. اگر فرآيندهای آزادساز و برابرساز را بن مايه ی انگاره های وحدت بخش و انسجام آفرين تلقی كنيم و نيز چنانچه انگاره های انسجام آفرين و وحدت بخش را جان مايه و پيشنياز اصلی دمكراسی بدانيم، شايد بتوانيم به تاسی از كارل كوهن برای انگاره های وحدت بخش سه بعد پهناوري، عمق و برد را تعريف و تفكيك كنيم.الف) پهناوری انگاره های انسجام آفرين: هر چقدر انگاره های انسجام آفرين، آدميان بيشتری را در قلمرو آزادی و برابری جای دهند، می توان گفت پهناوری آن انگاره ها بيشتر است.ب) عمق انگاره های انسجام آفرين: هر چقدر انگاره های انسجام آفرين، قلمرو گسترده تری را برای آزادی و برابری تعريف و تحديد كنند، می توان گفت عمق انگاره های انسجام آفرين بيشتر است.ج) برد انگاره های انسجام آفرين: هر چقدر انگاره های انسجام آفرين، قلمروهای بيشتری را برای آزادی و برابری در بر بگيرد، می توان گفت برد انگاره های انسجام آفرين بيشتر است. ۱۷. خود فرمان فرمايي، كه برای مثال در پهنه ی اخلاق می شود اتيك، در برابر ديگر فرمان فرمايي، كه در پهنه ی اخلاق می شود مورال، مطرح می شود.در خود فرمان فرمايي، آدمي، خود، غايت است و همه ی ارزش ها از حضرت وی منبعث می شوند و شرافت و كرامت آدمی اصيل و خودبنيادند. كسی يا چيزی اين كرامت و شرافت را به آدمی نمی دهد زيرا، حقيقت خود منبعث از آدمی است و كاملن شخصي. در اين پارادايم آدمی بايد و شايد كه كاملن آزاد باشد، هم در قلمرو درون، و هم در قلمرو برون. آدمی در قلمرو جان خويش از شر همه ی بايدها و نبايدهايی كه از ديگری نشئت گرفته اند و به مهار خواست ها انسانی و تمايلات بيولوژيك وی برآمده اند و عنواين پرطمطراقی چون اخلاق، ارزش، وجدان و ... يافته اند، بر می گذرد و رها می شود و در قلمرو بيرون نيز، از شر هر محدوديتی كه فراتر از قراردادهای اجتماعی دمكراتيك، موقتي، انعطاف پذير و قابل نقد باشد.
۱۸. "پذيرفتن" بر حداقل های همزيستی اجتماعي، و "تاييد كردن" بر حداكثرها اشاره دارد. برای مثال ما می توانيم به دلايل متعدد و متنوعی يك ديگر را بپذيريم. يكديگر را می پذيريم چون راه ديگری نداريم، يكديگر را می پذيريم چون منافع مان ايجاب می كند، يكديگر را می پذيريم چون صلح و آشتی در گرو پذيرفتن ديگری است، يكديگر را می پذيريم چون راه های ديگر بسيار زيانبارند و .. ما وقتی يكديگر را می پذيريم ممكن است برای همديگر هيچگونه سهمی و حظی از حقيقت قايل نباشيم، درحالی كه وقتی همديگر را تاييد می كنيم در واقع می پذيريم كه هر كس می تواند سهمی از حقيقت داشته باشد. اصلن در اين حالت، در واقع، حقيقت شخصی می شود. "تاييد كردن و تاييد شدن" به نوعی فراتر رفتن و برگذشتن از "پذيرفتن و پذيرفته شدن" است. ۱۹. فرآيند آزاد سازي، بخشی نيز شامل آزادسازی درون است از شر و سيطره ی تمامت خواهی و استبداد "فراخود". فراخود، بخش از شخصيت آدمی است كه در تعريف فرويد از شخصيت، در كنار "من" و "نهاد" تكميل می شوند. فراخود در اين انگاره، بازتاب مناسبات اجتماعي، اخلاقي، دينی و خانوادگی در شخصيت آدمی است، كه "من" را وامی دارد در مقابل "نهاد" كه بازتاب تمايلات بيولوژيك و طبيعی است، قرار بگيرد. در جوامع توسعه نايافته، يا كمتر توسعه يافته، به واسطه ی حاكميت بلامنازع باورها، ارزش ها و سنت های پيشامدرن بر جامعه و بازتوليد كوركورانه ی آن ها در نظام تعليم و تربيت و نهاد خانواده، فراخود - كه گاهی به عنوان وجدان نيز از آن ياد می شود - ادامه ی استبداد بيرونی است. از اين رو همانند همو هم سركوب گر است و هم تحقير كننده، هم شكايت كننده است و هم قضاوت كننده. به عبارت ديگر در پهنه ی سنت، وجدان به گونه ای تعبيه و مهندسی شده است كه بتواند، كسانی را كه از كمند جلاد بيرونی گريخته اند، به دام جلاد درون درآورد. اوج اين پديده موهش را گاهی در برخی از سنت های عرفانی با تعابير پرطمطراقی چون نفی خود، فنا لله، كشتن نفس، مهار خودخواهی و ... می توان ديد. فرآيند آزاد سازی درون به اين تعبير هم می تواند ادامه ی فرايند توزيع برابر آزادی در بيرون باشد و هم مقدمه ی آن. توسعه ی انساني، ارتقای سيستم های آموزشی و پرورشي، حذف آموزش های غير علمي، مانند آموزش های دينی و مذهبی از متون درسي، دمكراتيزه شدن، غير متمركز و غير دولتی شدن نهاد های آموزشي، آزادی رسانه ها و حذف سانسور، آزادی بيان و ارتقا سطح تحصيلات شهروندان، از مهمترين ابزارهای رها سازی درون به حساب می آيند.



یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

دموکراسی و خانواده - بخش 2



دموکراسی و خانواده - بخش (2)
۳) شاخص های توسعه در خانواده های ايرانی به شدت نگران كننده اند. برای نمونه مقايسه كنيد شاخص هايی چون سرانه توليد و مصرف، سرانه ی مصرف كالاهای فرهنگی در سبد خانوار و سرانه ی مطالعه در ايران را با كشورهای توسعه ی يافته ديگر و حتا برخی از كشورهای همسايه. اگر فرايند توسعه را حركت در راستای پاسخ به نيازهای يك جامعه ی تعبير كنيم، به صورت وارونه می توانيم تصور كنيم، كه توسعه نايافتگی در واقع به معنای عدم وجود نيازهايی است كه توسعه را می طلبد يا می جويد.
به باور مزلو نيازهای آدمي، در قالب مدلی به شكل هرم يا مثلث قابل توضيح و تحليل است. در اين انگاره، نيازهايی همچون نياز به غذا، پوشاك، مسكن، نياز جنسی و نيازهايی از اين دست – كه فصل مشترك آدمی با ساير جانوران هستند - قايده ی هرم را تشكيل می دهند. در پله ی بعد، نياز به امنيت قرار دارد و در پله ای بالاتر نياز به احترام و در انتها و عالی ترين سطح فراانگيزش ها يا نيازهای عالی قرار می گيرند. بر اين اساس توسعه نايافتگي، يعنی ماندن در پله نخستين و دست و پا زدن برای پاسخ يافتن برای نيازهايی چون مسكن، غذا و سكس.
و بی جهت نيست كه اصلی ترين دغدغه های نسل جوان ما هنوز در همين سطح و در همين موارد خلاصه می شود. آبراهام مزلو به درستی توضيح می دهد كه بدون دادن پاسخ مناسب به اين نيازها، بر گذشتن از اين مرحله و پای نهادن در پله های بالاتر غيرممكن يا بسيار دشوار است(۷) و همچنين اين كه، كسانی كه اين پله را به سلامت پشت سر نمی گذارند، همواره در خطر بازگشت يا غلطيدن به شرايط پيشين هستند. و از همين روست كه نسل گذشته، اگرچه رياكارانه به برگذشتن از اين مرحله فرمان می دهد، اما خود، همواره و البته در پنهانی در اين نيازهای اوليه ی و دانی غوطه ورست و رويايی فراتر از آن ندارد. يكی از دلايل شكاف بين نسل ها را در جامعه های توسعه نايافته بايد در همين امر جستجو كرد. نسل پيشين با رياكاری و چند دوزه بازی همان كاری را در خفا انجام می دهد كه از نسل جديد می خواهد - به دلايلی چون حفظ آبرو – از آن پرهيز كند. و در همين نقطه است كه اتهام اصلی نسل پيشين (رياكاري، محافظه كاری و دروغ گويي) در باور نسل جوان و اتهام اصلی نسل جوان در باور نسل پيشين (پررويي، بی آبرويی و عبور از سنت) قابل درك می شود.
چرا هزينه های مربوط به نياز به امنيت و احترام در سبد خانواده ها ی ايرانی به چشم نمی آيد؟(۸) چرا جامعه ی ما به راحتی به بی احترامی و تحقير تن می دهد؟ چرا ناامنی و تحقير در خانواده های ايرانی به راحتی بازتوليد و توزيع می شوند؟ چرا جامعه ی ما به راحتی با قتل های زنجيره اي، قتل های ناموسي، شكنجه، ترور، اعدام و خشونت كنار می آيد؟ چرا مردم ما وقتی اكبر گنجی و ناصر زرافشان در زندان ها از ياد رفته اند هنوز می توانند بخندند، در انتخابات های فرمايشی و غير دمكراتيك مشاركت كنند و چرخ های اين حاكميت آزادی كش را بچرخانند؟ چرا حكومت كردن در ايران اين قدر آسان است؟
پاسخ روشن است. زيرا انسان شناسی های كمال و روانشناسی های كمال حاكم بر ايرانيان، مثل همه ی كشورهای توسعه نايافته، پيشا مدرن و توسعه نايافته است. زيرا نيازهای عالی در سرزمين ما سبز نشده اند. نيازهايی چون امنيت، آزادي، برابري، احترام و معنا.

۴) امنيت - به عنوان يكی از اصلی ترين شاخص های ارزيابی سلامت و شادابی خانواده ها – در خانواده های ايرانی به و اسطه ی ، مناسبات قانونی و اجتماعی نابرابر در پهنه ی خانواده، كودك آزاري، نابرابری جنسي، رواج خشونت های پنهان و آشكار، به شدت مخدوش و نگران كننده است. نبود حمايت های حقوقي، قانوني، اجتماعی و اقتصادي، برای دفاع از گروه های آسيب پذير، اميد به بهبود شرايط موجود را به كلی از ميان می برد.
انسان هايی كه نا امنی را با رگ و پوست خود لمس و تجربه كرده اند، انبان های از اضطراب و حقارتند و طبيعی است وقتی از هرم قدرت بالا می روند ديگر نمی خواهند پايين بيايند. ناامنی در خانواده های ايرانی تا حدی آسيب شناسی فرآيند استبداد را در ايران توضيح می دهد. بر گذشتن از شام تاريك استبداد در جوامع توسعه نايافته تا حد بسياری منوط و موكول به درساختن خانه ها و خانواده های امن است.
يكی از اصلی ترين عوامل توليد ناامنی در خانواده های ايرانی انگاره ها، باورها، رفتارها، انتظارها و سنت های غيرانسانی مربوط به پديده ی سكس و نياز جنسی است كه در بازتوليد و توجيه خشونت و ناامنی نقش مهمی ايفا می كند. بر گذشتن از اين مانع و توزيع دانش، آزادی و امنيت به جای سانسور، تهديد و تنبيه در پهنه ی باورها و رفتارهای جنسي، به باور من اصلی ترين كليد توسعه در جامعه ی ايرانی است كه می بايست - بدون هيچ گونه شرمی - در صدر هدف های جريان های تحول خواه و اصلاح طلب باشد.
با آن كه انفجار گفتمان سكس، در پهنه طنز، شوخی ها، گفت و گوهای خودمانی و ادبيات عامه پسند ايرانی به هيچ روی قابل كتمان و حاشا نيست، با آن كه بخش قابل توجهی از جامعه ی جوان و فعال ما در رفع نيازهای جنسی خود به صورت انساني، سالم و عاشقانه روز به روز با مشكلات بيشتری روبروست(۹) و نيز با وجود آن كه جرم، بزه و جنايت های مربوط به سكس در ايران روز به روز در حال گسترش است، اما توجه كارشناسانه و گفت و شنود محققانه به اين پديده روز به روز با موانع گسترده تری روبرو می گردد. تا آن جاكه سكس هم - در پسند جامعه(۱۰) و هم در پسند حاكميت(۱۱) - به منطقه ای فوق ممنوعه تبديل شده است كه امكان هر گونه تحقيق، مطالعه و بررسی آماری جدی را از انديشمندان می گيرد.

۵) بحران معنا در سطح خانواده، مسايل جدی و قابل بررسی فراوانی را به وجود آورده است، كه بدون توجه به آن ها، نقد و تغير الگوی خانواده در ايران ممكن نخواهد بود.
معنا، مفهومی فربه تر و فراتر از هدف است كه هم در پهنه ی زمان – يعنی به صورت طولی – و هم در پهنه ی مكان – يعنی به صورت عرضی – گسترش يافته است. معنا چتريست فراگير، بر فراز همه ی اهداف كوچك و بزرگ، كه به زندگی آدمی رنگ و بو و جهت می دهد.
انحطاط فرهنگی و بحران توليد معنا، در يك جامعه به واسطه ی اعمال سانسور و برچيدن بساط آزادي، به گرايش آدميان به معناهای دم دستی و سنتی می انجامد كه برخی از دم دستی ترين آن ها عبارتند از:
الف) پرداختن افراطی به خانواده و خلاصه شدن زندگی در خانواده و كودكان، يكی از ماسك های رايج آنومی و بی معنايی در خانواده ی ايرانی است. اين مشكل در شكل گيری و دامن زدن به بسياری از مشكلاتی كه پيشتر اشاره شده است نقش دارد. از جمله در نرخ بالای زاد و ولد، ضديت با فردگرايی و فرديت، بی توجهی به فرآيند استقلال طلبی و استقلال يابی كودكان در الگوهای تربيتي، اگزوفوبی و ..
اين بی معنايی در اين سيما، به بازتوليد و رشد سرطانی مناسبات و رسم و رسومات سفت و سخت خانوادگی نيز انجاميده است كه عبور از آن ها گاهی به مراتب دشوارتر است از موانع اجتماعی و سياسی است. اين گونه از بی معنايی بيشتر به يك خودكشی دسته جمعی آيينی شباهت دارد، زيرا قرار بر آن است كه پدرها و مادرها خود را فدای بچه ها كنند و به همين ترتيب، بچه ها كه پدرها و مادرهای آينده هستند. در واقع، در اين كنش اسطوره ای هيچكس برای خودش زندگی نمی كند.
ب) دين خويی و پرداختن افراطی به مناسك عبادی و مذهبی از ديگر ماسك های رايج و دم دستی بی معنايی در خانواده های ايرانی است. اين مساله به نوبه ی خود از دلايل اصلی عدم توفيق ايرانيان در حركت به سمت توسعه و دمكراسی است و شواهد تاريخی به فراوانی نشان می دهد كه جبهه ی استبداد همواره بخش عمده ی پياده نظام خود را از اين گروه برگزيده است. اين گرايش، آن چنان جدی و نگران كننده است، كه بعيد نيست بتواند مفاهيم و ارزش هايی چون آزادي، برابری و دمكراسی را نيز ايدئولوژيزه كند(۱۲).
ج) عرفان گرايی به صورت نو و كهنه، سيمای ديگری از بحران بی معنايی در سطح خانواده های ايرانی است. عرفان گرايی در غالب های كهن با نفی خود، نفی يا سركوب تمايلات انسانی و بيولوژيك و چشم بستن بر واقعيت های زندگی و مشكلات پيش رو صورت مساله را پاك می كند و آدمی را در خلسه ی افيونی پادانديشه های مازو خيستی و مرگ پرستانه شناور می سازد(۱۳). رخوت، سكوت و سكون از تظاهرارت اصلی اين سندرم ويرانگر است.
عرفان گرايی های نونوار شده وطنی و وارداتی – كه با نيم نگاهی به تيراژ و تنوع آن ها دچار وحشت خواهيد شد – نيز همان كار را می كنند، البته با ادبياتی تازه تر و برانگزاننده.
تجربه حكومت دينی – فقهی در دهه های گذشته، بحران كمر شكنی را به جامعه ی دين خوی ايرانی تحميل كرده است كه می رود با موجی از عرفان گرايی تدافعي، لايه های عمده ی اسلام گراها ی جوان را با خود بشويد و ببرد.
د) اعتياد نيز يكی از عوارض بحران معنا در سطح خانواده های ايرانی است. آمارها نشان می دهد كه جمعيتی بالغ بر شش مليون نفر در ايران از اعتياد رنج می برنند. با در نظر گرفتن الگوهای جمعيتی به نظر می رسد تقريبن از هر سه خانواده ی ايرانی يك خانواده مستقيمن با اعتياد و پی آمدهای جدی و بنيان كن آن روبروست.



جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

خانواده و دموکراسی



این مطلبی است که در یکی از سایتهای فیلتر شده موجود است. و بنا به دلایل فیلترینگ اسم سایت را نمیتوانم بگویم. مطلب چون بلند است در چند قسمت آورده میشود.
با خانواده ای که در آن هستید یا خانواده دوستان و آشنایان و اوضاع کلی خانواده در ایران مقایسه کنید



مقدمه ای بر دمكراسی و خانواده


• تربيت شهروندان دمكرات در خانواده های ايرانی تا حد بسياری به تحول در انسان شناسی ها ی كمال و روانشناسی های كمال پيشامدرن حاكم بر اين نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی كش و بنده پرور، برچيدن سفره های تحقير و اضطراب و شكستن آينه های مقعر و مسلول، و اين همه يعنی گذشتن از رخوت اعتيادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جديد بايد به گونه ای طراحی شوند كه اعضای خود را نه فقط بپذيرند، بلكه آن ها تاييد كنند
دكتر اكبر كرمی

سه شنبه ١۴ تير ١٣٨۴ – ۵ ژوئيه ٢٠۵

در گفتمان دمكراسي، برخی از انديشمندان، به درستي، بر اين نكته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، كه برساختن يك جامعه دمكراتيك، بيش و پيش از هر چيز، در گرو تربيت شهروندانی دمكرات است. اما واقعيت اين است كه، اين آموزه، آموزه ای همان گويانه است. ما در اين نوشته تلاش خواهيم كرد، با كالبدشكافی خانواده ی ايرانی و طرح برخی از ويژگی های غالب آن، نظير محافظه كاری، جمع گرايی پيشيني، توسعه نايافتگي، ناامني، بی معنايي، اگزوفوبی و آنارشيسم اخلاقي- معرفتي، كه همگی ريشه در ديگر فرمانفرمايی دارند، امكان عبور به سوی خود فرمانفرمايی را فراهم آوريم. به عبارت ديگر، به باور من، تربيت شهروندان دمكرات در خانواده های ايرانی تا حد بسياری به تحول در انسان شناسی ها ی كمال و روانشناسی های كمال پيشامدرن حاكم بر اين نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی كش و بنده پرور، برچيدن سفره های تحقير و اضطراب و شكستن آينه های مقعر و مسلول، و اين همه يعنی گذشتن از رخوت اعتيادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جديد بايد به گونه ای طراحی شوند كه اعضای خود را نه فقط بپذيرند، بلكه آن ها تاييد كنند. پاسخ به اين نياز، كه نياز اصلی و اساسی هزاره جديد است، در گرو بازتعريف مكانيسم های انسجام آفرين تازه ای برای خانه و خانواده است. عبور از جمع گرايی پيشينی به جمع گرايی پسينی راز اين راه دراز است.

در گفتمان دمكراسي، برخی از انديشمندان، به درستي، بر اين نكته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، كه برساختن و مهندسی يك جامعه دمكراتيك، بيش و پيش از هر چيز، در گرو ساختن و تربيت شهروندانی دمكرات است. اما واقعيت اين است كه، اين آموزه، آموزه ای همان گويانه است. به عبارت ديگر، در اين گزاره تنها مشكل جا به جا شده است و گرنه، سوال همچنان باقی است. چگونه می توان شهروندانی دمكرات داشت؟
پاسخ هر چه كه باشد و از هر كجا بيايد، يك نكته را نمی توان و نبايد فراموش كرد، كه، فرآيند توليد و تكثير شهروندان دمكرات، بيش از هر عاملي، در گرو نقد و توسعه ی مناسبات خانوادگی است. رويای تربيت شهروندان دمكرات، بدون ارايه و مهندسی يك الگوی مناسب، روزآمد و در خور زمانه از خانواده، رويايی دور از دست خواهد بود.
بدون نقد الگوی غالب و سنتی خانواده ی ايراني- اگر در اصل كاربرد چنين اصطلاحی نقض غرض نباشد-، مناسبات قانونی برآمده و برآونده و نيز كاركردهای موجود، ممكن و مطلوب آن، از يك طرف، و طراحی الگوهای تازه، با كاركردهايی متفاوت، اما متناسب با خواست ها و الزامات جديد، نمی توان از اين گردنه ی صعب العبور گذشت.
واقعيت آنست كه نهاد خانواده در سطح جهان، در حال فروپاشی يا - به تعبيری مثبت تر - تغير چهره است. اين دگرگونی در جوامع توسعه يافته با افزايش خانوارهای يك نفره، خانوارهای تك جنسي، خانوارهای تك والديني، افزايش طلاق، سقط جنين، بالارفتن سن ازدواج، پايين آمدن نرخ ازدواج، پايين آمدن نرخ زاد و ولد، گسترش ازدواج های غير رسمی و پديده ی هم خانگي، واگذاری بسياری از خدمات سنتی خانواده به نهادهای اجتماعی و مدني، براحتی قابل وارسی و ارزيابی است.
در جوامع توسعه نايافته، يا در حال توسعه، كه دولت ها هنوز به وظايف نظارتی و مسئوليت های مدنی خود و ملت ها به حقوق شان آشنا نيستند، تظاهرات اين پديده ديگر گونه و متفاوت است. به عبارت ديگر همانطور كه طلاق در جوامع سنتی به صورت طلاق پنهان(۱) يا طلاق های عاطفی خود را نشان می دهد، نبايد انتظار داشت كه پی آمدهای چنين بحرانی در اين جامعه ها، عريان و آشكار باشد. و البته نبايد از ياد برد، كه عدم درك همين پيچيدگی ها و فروبستگی هاست كه به برخی از منتقدين مدرنيته يا پسامدرنيته امكان و اجازه بندبازی های رمانتيك و معركه گيری های نوستالژيك به نفع جامعه ی بسته را می دهد.
در آستانه ی هزاره ی سوم، و در زيست جهانی كه از آن با عنواينی چون دهكدهی جهاني، محله ی جهانی ما(۲)، شهرهای مجازی ياد می شود، واقعيت آن است كه بسياری از كاركردهای كلاسيك و آشنای خانواده، از خانواده گرفته شده است. كاركردهايی همچون كاركردهای آموزشي، پرورشي، كاركرد های عاطفي، ارتباطي، امنيتی و حمايتي، اقتصادی - مالي، اشتغال، كاركرد های سكسی و بيولوژك...
اين كاركردها گاهی به طور كلی از خانواده گرفته شده و به نهاد، يا نهادهای ديگر واگذار شده است و گاهی نيز به طور پاره اي. برای مثال، با گسترش كارخانه ها و شهر نشيني، خانواده آرام، آرام كاركرد اشتغال را - كه پيشتر، به كلی مربوط به اين نهاد بود- در بسياری از لايه های اجتماعی از دست می دهد و نقش خود را به اجبار در اختيار بنگاه های كاريابی يا نهاد های استخدامی قرار می دهد. گسترش نهادهای آموزشی دولتی و خصوصی و نيز رسانه ها و سازو كارهای ارتباطی جديد، همين برخورد را با كاركرد آموزشی خانواده داشته اند و پاره های اصلی چنين كاركردی را به خود اختصاص داده اند.
گسترش بيمه های اجتماعي، مالی و درمانی و ... (به ويژه در شرايط بحراني، نظير دوران بيماري، كهنسالي، بازنشستگي، بيكاري، ورشكستگی و از كار افتاده گي) نيز، كاردهای حمايتی خانواده را به شدت بی اهميت و قابل چشم پوشی ساخته است. گسترش، توسعه و ارتقای روابط اجتماعي، كاری و دوستانه، به ويژه در بيرون از محيط خانه و خانواده، به حدی چشم گير و تكان دهنده بوده است، كه در بسياری از كشورهای توسعه يافته، كم كم خانه و خانواده مفهوم سنتی خود را از دست داده و به محلی - تنها - برای استراحت و نظافت تبديل شده است. عجيب نيست اگر مطالعات آماری نشان دهد، ساعاتی را كه تك تك اعضای خانواده با دوستان خود می گذرانند، يا ترجيح می دهند بگذرانند، به مراتب بيشتر و لذت بخش تر از ساعاتی است كه اعضای خانواده با يكديگر می گذرانند.
به اين ليست البته عنوان ها و نكته های بسيار ديگری می توان افزود، كه برای پرهيز از زياده گويی از آن می گذريم، اما يك نكته را نبايد فراموش كرد، و آن اين كه بدون درك دقيق و آسيب شناسی عميق اين پديده ها و نيز مهيا شدن برای مواجهه ی انسانی و مناسب با خواست ها و مطالبات جديد، هيچ جامعه ای نمی تواند از تركش ها و عوارض اين تغيرات سريع و مهيب در امان بماند.
آن چه به باور من جان مايه و ماهيت اين بحران را در دامن خود می پروراند، نه تغيرات سريع شكل زندگي، كه اصالتی است كه سنت به شكل زندگی می بخشد و آن گاه خود و ما را موظف به حفظ آن – حتا با چنگ و دندان - می كند. پای فشردن بر سنت بدون شناخت تغيرات پيش رو، نشنيدن صداهای تازه و چشم بستن بر آينده، بی شك ما را از مديريت مناسب و به موقع تحولات اجتماعی و فرهنگی باز می دارد و همه چيز را برای رقم خوردن فاجعه آماده می كند.
من در اين فرصت، تلاش خواهم كرد، اصلی ترين ويژگی های خانواده ی ايرانی را با نيم نگاهی به جهان جديد، برشمارم و در جستجوی آنم، كه خانواده در سطح نهادی چه نسبتی با موانع استقرار دمكراسی در ايران دارد. اميدوارم بتوانم، از لابه لای اين همه حرف، اشاره ای هرچند كوتاه و اندك به راهی داشته باشم، كه بايد بپيماييم.

۱) وزن سنت و نرخ محافظه كاری و نيز زبان، آداب و رسوم و سازو كارهای برآمده و برآورنده ی هر يك از آن ها در خانواده های ايرانی بشدت بالاست و طبيعی است كه، از درون اين كانون های راكد و ساكت، شهروندانی نقاد، زياده خواه، تصرف گر، پرسش گر، جستجو كننده، جسور و سركش بيرون نخواهد آمد.
آموزه ی اصلی خانواده های ايرانی به فرزندان خود در اين زمينه ی خاص، در جمله ی زيرخلاصه می شود: "سرت تو كاره خودت باشه، آسته برو، آسته بيا تا گربه شاخت نزنه" و "ديوار موش داره و موشم گوش داره". به عبارت ديگر خانواده ها با اين جملات به فرزندان خود می گويند: دلبندم، اگر می خواهی زندگی كنی (البته مثل يك كرم!)، كورباش، كرباش و لال.
همين محافظه كاری از دلايل اصلی تحميل و تحمل چند چهرگی در جامعه ی ايرانی است. چند چهرگي، اشاره به پديده ی انطباقی روبه رشد و عارضه ی دفاعی فراگيری است كه طی آن شهروندان می آموزند برای تطابق با محيط، در پهنه های مختلف از چهره ها و ماسك های مختلف استفاده كنند. بر اين اساس قابل درك است كه ايرانی ها در محيط های رسمی يك ماسك به چهره داشته باشند و در محيط های ديگر، ماسكی ديگر. و نيز عجيب نيست اگر ايرانی ها يك جور فكر كنند، يك جور ديگر حرف بزنند و يك جور ديگر عمل كنند(۳).
مردم ما برخلاف ادعاهای گزاف خودبزرگ بينانه ای كه دارند - و اين خود سيمای ديگری از احساس حقارت ريشه دار آن هاست، مردمی به غايت ترسو و بزدل هستند. درك ريشه های تاريخی و آناليز روانشناختی اين مشكل اگرچه در جای خود بسيار مهم و قابل توجه است، اما نبايد فراموش كرد كه موتور استبداد تنها از جهل و ترس مردم تغذيه می كند و به همين دليل ساده، می توان پايايی استبداد و ديرپايی استعباد در ايران را اشاره ای آشكار به درستی و راستی ادعای بالا دانست.
برخلاف تصور و ادعای برخی از جريان های ملي، انقلاب های سياسی اجتماعی فراگير و متعدد در ايران را نبايد به پای شجاعت و دليری مردم ايران گذاشت! كه اين رفتارهای پرخاش گرانه (انعطاف ناپذيری مردم و حاكمان) چهره ی ديگری از احساس حقارت تاريخی ملت ماست. مستبد با تكيه بر سلاح، سانسور و ترور، احساس حقارت عميق خود را پنهان می كند و مردم نيز با غرق شدن در روح جمعی در جريان انقلاب ها، احساس حقارت خود را به طور موقت فراموش می كنند. عجيب نيست اگر تقابل اين انبان های حقارت و بزدلی همواره در دوگانه ی سركوب - سكوت تجلی پيدا می كند و وقتی مستبد به دلايلی ضعيف می شود، مردم انقلاب را در دستور كار خود قرار می دهند، يعنی معادله بر عكس می شود. راهبرد های همه يا هيچ، يا برنده بازنده، راهبردهای انسان ها و جوامع تحقيرشده و توسعه نايافته است و دو گانه ی سركوب و سكوت، فارغ از آن كه چگونه و از چه طرفی اعمال شود، نمودگار و تظاهرات اين راهبردهاست.
در طراحی نهاد خانواده به سوی دمكراسي، بايد برای علاج اين عارضه ی مزمن فرهنگی و اجتماعی كه از مناسبات حاكم بر خانواده های سنتی آب می خورد، انديشيد.

۲) خانواده های ايرانی به شدت جمع گرا هستند و از رشد فرديت، هويت فردی و استقلال خواهی در اعضای خود بيمناكند. پاره ی قابل توجهی از قايده هرم اجتماعی ما، به واسطه ی توسعه ی ناموزون و نيز فقدان نهادهايی كه بتوانند كاركردهای سنتی خانواده را بدوش بكشد، هنوز و در هزاره ی سوم، به صورت خانواده های گسترده و سنتی اداره می شود. اين الگوی خانوادگی به شدت در بازتوليد پادانديشه ی تكليف باوری و پادپديده ی شبان رمگی دخالت دارد. از طرف ديگر، هستند خانواده های مدرن تر هسته ای ايرانی ای كه هر گاه فشارهای اجتماعی زياد می شود، در فقدان نهاد های حمايتی مدرن و موثر، به رويای شيرين گذشته فرو می روند، در خاطره ی خانواد های گسترده گم می شوند و برای جبران مافات به جنگ فرديت بر می خيزند.
برای مثال، با آن كه در سطح مناسبات قانوني، دوران كودكی با بلوغ (۱۵ سالگی برای پسران و ۱۳ سالگی برای دختران) تمام می شود و از اين منظر ما كودكان مان را در مقايسه با كشورهای توسعه يافته و متعهد به كنوانسيون حقوق كودك (پايان كودكی را پايان ۱۸ سالگی می داند)، خيلی زود تر، برای پذيرش مسئوليت های كيفری و جنايی آماده می كنيم و در معرض اعدام و مجازات های ديگر قرار می دهيم، اما فرآيند استقلال يابی و جدايی فرزندان از خانواده، به سختی و با مشكل روبروست، و كمتر خانواده ای است كه بپذيرد و بگذارد دختر ۲۰ ساله ی خود يا حتی پسر ۲۰ ساله اش! تنها زندگی كند. وجه تراژيك قضيه ی آن جاست كه بر اين عدم بلوغ و وابستگی بيمار گونه، كه از اضطراب ها جنسی و روان نژندی های مختلف اجتماعی و فردی آب می خورد، عنوان اغوا كننده ی "عاطفه ايراني" برگزيده ايم.
برای جمع گرايی دو معنای مشخص و متفاوت و البته به نوعی مربوط به هم، قابل طرح است.
الف) جمع گرايی پيشيني: اين گرايش در مراحل نخستين تحول و تكامل در نهاد خانواده يا نهادهای جمعی ابتدايی مثل قبيله و ايل ديده می شود و به اين دليل ساده پيشين ناميده می شود، كه پيش از تولد فرديت وجود دارد. اين گونه از جمع گرايي، رابطه ی نزديكی با گرايش های اسطوره ای دارد كه بر پيوستگی آدمی (فرد) بر خانواده و قبيله تاكيد می گذارند. جمع گرايی در اين سيما، به گرايشات بيمارگونه اگزوفوبيك يا غريبه ترسی بسيار نزديك می شود.
ب) جمع گرايی پسيني: اين گونه از جمع گرايی در پی فرايند استقلال يابی و پس از تولد فرد ديده می شود. گرايش به جمع در اين گونه جمع گرايي، آزادانه و گزينش گرانه است، يعنی افراد در پی معناها و حل مشكلات خود، به هم پيوند می خورند و تلاش جمعی را برای عبور از اين مرحله انتخاب می كنند.
به نظر می رسد جمع گرايی پيشين تقدير آدمی است و با تولد او رقم می خورد، در حالی كه جمع گرايی پسين، پس از تولد فرديت وی انتخاب می شود. چه بپسنديم، چه نپسنديم، بايد بپذيريم كه هزاره ی جديد، جا را برای همه ی المان هايی كه به نوعی جمع گرايی پيشينی – كه هويت های انتزاعی جمعی را اصل می داند - را القا می كنند يا فرياد می زنند، تنگ كرده است و همه چيز برای تولد فرديت و زايمان هويت های فردی – كه واقعی و اصيلند – آماده شده است. قبيله گرايی نوين با بيرق هويت – كه منظورش هويت جمعی است – به جنگ فرديت و هويت فردی برآمده و همه سازوكارهای موجود در زرادخانه ی سنت را به كمك گرفته است تا از پيش روی فرگرايی ممانعت كند(۴).
خيانت و ارتداد نتيجه خروج از جمع در جمع گرايی پيشين است كه ريشه در تقدم جمع، خانواده، قبيله و ايل - به عنوان پاره ی سخت ساخت اجتماع - و نيز عقيده - به عنوان پاره ی نرم ساخت اجتماع (عقيده در اين معنا، به گسترش، ماندگاری و بقای جمع كمك می رساند و در واقع گسترش نرم جمع است) - بر جان فرد می باشند، در حالی كه در جمع گرايی پسين، حضور و عدم حضور در جمع تابع قراردادی است كه فرد در آن مشاركت دارد و جان مايه ی آن به طور معمول تقدم جان فرد بر عقيده است. و از همين روست كه جوامع استبدادی و توسعه نايافته بر خصلت های جمعی پيشين و اسطوره ای مثل وطن پرستی و دفاع از عقيده تاكيد می گذارند و از هرگونه مشاركت در گسترش و نهادينه كردن قراردادها اجتماعي، كه در جان خويش از عقيده و اسطوره بر می گذرند، تن می زنند. خانواده، قبيله، ملت و امت نمونه هايی از جمع گرايی پيشينند و احزاب، ان جی اوها، حلقه های اينترنتي، شهرهای مجازی و اتحاديه های منطقه ايی همچون اتحاديه اروپا نمونه هايی از جمع گرايی پسين.
انديشه هايی چون" نپرسيد انقلاب برای ما چكار كرده است، بلكه بپرسيد ما برای انقلاب چه كرده ايم؟" يا "ما بايد خود را برای قربانی كردن در پای اسلام و ايران آماده كنيم" يا "چو ايران نباشد تن من مباد" كه فراوانند و سراپای انديشه ی سياسی اجتماعی ما را به خود آلوده اند، تظاهرات قبيله گرايی و قربانی شدن فرد در پای جمعند، كه در پادانديشه ی "تقدم عقيده بر جان" خلاصه و بزك شده اند.
و نبايد فراموش كرد كه اين عارضه تنها يك مرض سياسی – اجتماعی نيست، بلكه كالبد شكافی روان ايرانی – به ويژه در سطح روانشناسی كمال(۵) - به روشنی نشان می دهد كه انسان شناسی ها و روانشناسی های كمال پيشامدرن، وجه غالب اخلاق و عرف ما را به خود اختصاص می دهند(۶).


پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۵

شروع

سلام!
تصمیم گرفتم از این به بعد در اینجا مطلب از دیگران ذکر کنم یا اگر عرضه داشتم بنویسم.
تا ببینیم چه میشود.