جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

خانواده و دموکراسی



این مطلبی است که در یکی از سایتهای فیلتر شده موجود است. و بنا به دلایل فیلترینگ اسم سایت را نمیتوانم بگویم. مطلب چون بلند است در چند قسمت آورده میشود.
با خانواده ای که در آن هستید یا خانواده دوستان و آشنایان و اوضاع کلی خانواده در ایران مقایسه کنید



مقدمه ای بر دمكراسی و خانواده


• تربيت شهروندان دمكرات در خانواده های ايرانی تا حد بسياری به تحول در انسان شناسی ها ی كمال و روانشناسی های كمال پيشامدرن حاكم بر اين نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی كش و بنده پرور، برچيدن سفره های تحقير و اضطراب و شكستن آينه های مقعر و مسلول، و اين همه يعنی گذشتن از رخوت اعتيادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جديد بايد به گونه ای طراحی شوند كه اعضای خود را نه فقط بپذيرند، بلكه آن ها تاييد كنند
دكتر اكبر كرمی

سه شنبه ١۴ تير ١٣٨۴ – ۵ ژوئيه ٢٠۵

در گفتمان دمكراسي، برخی از انديشمندان، به درستي، بر اين نكته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، كه برساختن يك جامعه دمكراتيك، بيش و پيش از هر چيز، در گرو تربيت شهروندانی دمكرات است. اما واقعيت اين است كه، اين آموزه، آموزه ای همان گويانه است. ما در اين نوشته تلاش خواهيم كرد، با كالبدشكافی خانواده ی ايرانی و طرح برخی از ويژگی های غالب آن، نظير محافظه كاری، جمع گرايی پيشيني، توسعه نايافتگي، ناامني، بی معنايي، اگزوفوبی و آنارشيسم اخلاقي- معرفتي، كه همگی ريشه در ديگر فرمانفرمايی دارند، امكان عبور به سوی خود فرمانفرمايی را فراهم آوريم. به عبارت ديگر، به باور من، تربيت شهروندان دمكرات در خانواده های ايرانی تا حد بسياری به تحول در انسان شناسی ها ی كمال و روانشناسی های كمال پيشامدرن حاكم بر اين نهاد بستگی دارد. گذشتن از اخلاق های آزادی كش و بنده پرور، برچيدن سفره های تحقير و اضطراب و شكستن آينه های مقعر و مسلول، و اين همه يعنی گذشتن از رخوت اعتيادآور سنت در نهاد خانواده. خانواده های جديد بايد به گونه ای طراحی شوند كه اعضای خود را نه فقط بپذيرند، بلكه آن ها تاييد كنند. پاسخ به اين نياز، كه نياز اصلی و اساسی هزاره جديد است، در گرو بازتعريف مكانيسم های انسجام آفرين تازه ای برای خانه و خانواده است. عبور از جمع گرايی پيشينی به جمع گرايی پسينی راز اين راه دراز است.

در گفتمان دمكراسي، برخی از انديشمندان، به درستي، بر اين نكته ی جامعه شناختی – روان شناختی انگشت نهاده اند، كه برساختن و مهندسی يك جامعه دمكراتيك، بيش و پيش از هر چيز، در گرو ساختن و تربيت شهروندانی دمكرات است. اما واقعيت اين است كه، اين آموزه، آموزه ای همان گويانه است. به عبارت ديگر، در اين گزاره تنها مشكل جا به جا شده است و گرنه، سوال همچنان باقی است. چگونه می توان شهروندانی دمكرات داشت؟
پاسخ هر چه كه باشد و از هر كجا بيايد، يك نكته را نمی توان و نبايد فراموش كرد، كه، فرآيند توليد و تكثير شهروندان دمكرات، بيش از هر عاملي، در گرو نقد و توسعه ی مناسبات خانوادگی است. رويای تربيت شهروندان دمكرات، بدون ارايه و مهندسی يك الگوی مناسب، روزآمد و در خور زمانه از خانواده، رويايی دور از دست خواهد بود.
بدون نقد الگوی غالب و سنتی خانواده ی ايراني- اگر در اصل كاربرد چنين اصطلاحی نقض غرض نباشد-، مناسبات قانونی برآمده و برآونده و نيز كاركردهای موجود، ممكن و مطلوب آن، از يك طرف، و طراحی الگوهای تازه، با كاركردهايی متفاوت، اما متناسب با خواست ها و الزامات جديد، نمی توان از اين گردنه ی صعب العبور گذشت.
واقعيت آنست كه نهاد خانواده در سطح جهان، در حال فروپاشی يا - به تعبيری مثبت تر - تغير چهره است. اين دگرگونی در جوامع توسعه يافته با افزايش خانوارهای يك نفره، خانوارهای تك جنسي، خانوارهای تك والديني، افزايش طلاق، سقط جنين، بالارفتن سن ازدواج، پايين آمدن نرخ ازدواج، پايين آمدن نرخ زاد و ولد، گسترش ازدواج های غير رسمی و پديده ی هم خانگي، واگذاری بسياری از خدمات سنتی خانواده به نهادهای اجتماعی و مدني، براحتی قابل وارسی و ارزيابی است.
در جوامع توسعه نايافته، يا در حال توسعه، كه دولت ها هنوز به وظايف نظارتی و مسئوليت های مدنی خود و ملت ها به حقوق شان آشنا نيستند، تظاهرات اين پديده ديگر گونه و متفاوت است. به عبارت ديگر همانطور كه طلاق در جوامع سنتی به صورت طلاق پنهان(۱) يا طلاق های عاطفی خود را نشان می دهد، نبايد انتظار داشت كه پی آمدهای چنين بحرانی در اين جامعه ها، عريان و آشكار باشد. و البته نبايد از ياد برد، كه عدم درك همين پيچيدگی ها و فروبستگی هاست كه به برخی از منتقدين مدرنيته يا پسامدرنيته امكان و اجازه بندبازی های رمانتيك و معركه گيری های نوستالژيك به نفع جامعه ی بسته را می دهد.
در آستانه ی هزاره ی سوم، و در زيست جهانی كه از آن با عنواينی چون دهكدهی جهاني، محله ی جهانی ما(۲)، شهرهای مجازی ياد می شود، واقعيت آن است كه بسياری از كاركردهای كلاسيك و آشنای خانواده، از خانواده گرفته شده است. كاركردهايی همچون كاركردهای آموزشي، پرورشي، كاركرد های عاطفي، ارتباطي، امنيتی و حمايتي، اقتصادی - مالي، اشتغال، كاركرد های سكسی و بيولوژك...
اين كاركردها گاهی به طور كلی از خانواده گرفته شده و به نهاد، يا نهادهای ديگر واگذار شده است و گاهی نيز به طور پاره اي. برای مثال، با گسترش كارخانه ها و شهر نشيني، خانواده آرام، آرام كاركرد اشتغال را - كه پيشتر، به كلی مربوط به اين نهاد بود- در بسياری از لايه های اجتماعی از دست می دهد و نقش خود را به اجبار در اختيار بنگاه های كاريابی يا نهاد های استخدامی قرار می دهد. گسترش نهادهای آموزشی دولتی و خصوصی و نيز رسانه ها و سازو كارهای ارتباطی جديد، همين برخورد را با كاركرد آموزشی خانواده داشته اند و پاره های اصلی چنين كاركردی را به خود اختصاص داده اند.
گسترش بيمه های اجتماعي، مالی و درمانی و ... (به ويژه در شرايط بحراني، نظير دوران بيماري، كهنسالي، بازنشستگي، بيكاري، ورشكستگی و از كار افتاده گي) نيز، كاردهای حمايتی خانواده را به شدت بی اهميت و قابل چشم پوشی ساخته است. گسترش، توسعه و ارتقای روابط اجتماعي، كاری و دوستانه، به ويژه در بيرون از محيط خانه و خانواده، به حدی چشم گير و تكان دهنده بوده است، كه در بسياری از كشورهای توسعه يافته، كم كم خانه و خانواده مفهوم سنتی خود را از دست داده و به محلی - تنها - برای استراحت و نظافت تبديل شده است. عجيب نيست اگر مطالعات آماری نشان دهد، ساعاتی را كه تك تك اعضای خانواده با دوستان خود می گذرانند، يا ترجيح می دهند بگذرانند، به مراتب بيشتر و لذت بخش تر از ساعاتی است كه اعضای خانواده با يكديگر می گذرانند.
به اين ليست البته عنوان ها و نكته های بسيار ديگری می توان افزود، كه برای پرهيز از زياده گويی از آن می گذريم، اما يك نكته را نبايد فراموش كرد، و آن اين كه بدون درك دقيق و آسيب شناسی عميق اين پديده ها و نيز مهيا شدن برای مواجهه ی انسانی و مناسب با خواست ها و مطالبات جديد، هيچ جامعه ای نمی تواند از تركش ها و عوارض اين تغيرات سريع و مهيب در امان بماند.
آن چه به باور من جان مايه و ماهيت اين بحران را در دامن خود می پروراند، نه تغيرات سريع شكل زندگي، كه اصالتی است كه سنت به شكل زندگی می بخشد و آن گاه خود و ما را موظف به حفظ آن – حتا با چنگ و دندان - می كند. پای فشردن بر سنت بدون شناخت تغيرات پيش رو، نشنيدن صداهای تازه و چشم بستن بر آينده، بی شك ما را از مديريت مناسب و به موقع تحولات اجتماعی و فرهنگی باز می دارد و همه چيز را برای رقم خوردن فاجعه آماده می كند.
من در اين فرصت، تلاش خواهم كرد، اصلی ترين ويژگی های خانواده ی ايرانی را با نيم نگاهی به جهان جديد، برشمارم و در جستجوی آنم، كه خانواده در سطح نهادی چه نسبتی با موانع استقرار دمكراسی در ايران دارد. اميدوارم بتوانم، از لابه لای اين همه حرف، اشاره ای هرچند كوتاه و اندك به راهی داشته باشم، كه بايد بپيماييم.

۱) وزن سنت و نرخ محافظه كاری و نيز زبان، آداب و رسوم و سازو كارهای برآمده و برآورنده ی هر يك از آن ها در خانواده های ايرانی بشدت بالاست و طبيعی است كه، از درون اين كانون های راكد و ساكت، شهروندانی نقاد، زياده خواه، تصرف گر، پرسش گر، جستجو كننده، جسور و سركش بيرون نخواهد آمد.
آموزه ی اصلی خانواده های ايرانی به فرزندان خود در اين زمينه ی خاص، در جمله ی زيرخلاصه می شود: "سرت تو كاره خودت باشه، آسته برو، آسته بيا تا گربه شاخت نزنه" و "ديوار موش داره و موشم گوش داره". به عبارت ديگر خانواده ها با اين جملات به فرزندان خود می گويند: دلبندم، اگر می خواهی زندگی كنی (البته مثل يك كرم!)، كورباش، كرباش و لال.
همين محافظه كاری از دلايل اصلی تحميل و تحمل چند چهرگی در جامعه ی ايرانی است. چند چهرگي، اشاره به پديده ی انطباقی روبه رشد و عارضه ی دفاعی فراگيری است كه طی آن شهروندان می آموزند برای تطابق با محيط، در پهنه های مختلف از چهره ها و ماسك های مختلف استفاده كنند. بر اين اساس قابل درك است كه ايرانی ها در محيط های رسمی يك ماسك به چهره داشته باشند و در محيط های ديگر، ماسكی ديگر. و نيز عجيب نيست اگر ايرانی ها يك جور فكر كنند، يك جور ديگر حرف بزنند و يك جور ديگر عمل كنند(۳).
مردم ما برخلاف ادعاهای گزاف خودبزرگ بينانه ای كه دارند - و اين خود سيمای ديگری از احساس حقارت ريشه دار آن هاست، مردمی به غايت ترسو و بزدل هستند. درك ريشه های تاريخی و آناليز روانشناختی اين مشكل اگرچه در جای خود بسيار مهم و قابل توجه است، اما نبايد فراموش كرد كه موتور استبداد تنها از جهل و ترس مردم تغذيه می كند و به همين دليل ساده، می توان پايايی استبداد و ديرپايی استعباد در ايران را اشاره ای آشكار به درستی و راستی ادعای بالا دانست.
برخلاف تصور و ادعای برخی از جريان های ملي، انقلاب های سياسی اجتماعی فراگير و متعدد در ايران را نبايد به پای شجاعت و دليری مردم ايران گذاشت! كه اين رفتارهای پرخاش گرانه (انعطاف ناپذيری مردم و حاكمان) چهره ی ديگری از احساس حقارت تاريخی ملت ماست. مستبد با تكيه بر سلاح، سانسور و ترور، احساس حقارت عميق خود را پنهان می كند و مردم نيز با غرق شدن در روح جمعی در جريان انقلاب ها، احساس حقارت خود را به طور موقت فراموش می كنند. عجيب نيست اگر تقابل اين انبان های حقارت و بزدلی همواره در دوگانه ی سركوب - سكوت تجلی پيدا می كند و وقتی مستبد به دلايلی ضعيف می شود، مردم انقلاب را در دستور كار خود قرار می دهند، يعنی معادله بر عكس می شود. راهبرد های همه يا هيچ، يا برنده بازنده، راهبردهای انسان ها و جوامع تحقيرشده و توسعه نايافته است و دو گانه ی سركوب و سكوت، فارغ از آن كه چگونه و از چه طرفی اعمال شود، نمودگار و تظاهرات اين راهبردهاست.
در طراحی نهاد خانواده به سوی دمكراسي، بايد برای علاج اين عارضه ی مزمن فرهنگی و اجتماعی كه از مناسبات حاكم بر خانواده های سنتی آب می خورد، انديشيد.

۲) خانواده های ايرانی به شدت جمع گرا هستند و از رشد فرديت، هويت فردی و استقلال خواهی در اعضای خود بيمناكند. پاره ی قابل توجهی از قايده هرم اجتماعی ما، به واسطه ی توسعه ی ناموزون و نيز فقدان نهادهايی كه بتوانند كاركردهای سنتی خانواده را بدوش بكشد، هنوز و در هزاره ی سوم، به صورت خانواده های گسترده و سنتی اداره می شود. اين الگوی خانوادگی به شدت در بازتوليد پادانديشه ی تكليف باوری و پادپديده ی شبان رمگی دخالت دارد. از طرف ديگر، هستند خانواده های مدرن تر هسته ای ايرانی ای كه هر گاه فشارهای اجتماعی زياد می شود، در فقدان نهاد های حمايتی مدرن و موثر، به رويای شيرين گذشته فرو می روند، در خاطره ی خانواد های گسترده گم می شوند و برای جبران مافات به جنگ فرديت بر می خيزند.
برای مثال، با آن كه در سطح مناسبات قانوني، دوران كودكی با بلوغ (۱۵ سالگی برای پسران و ۱۳ سالگی برای دختران) تمام می شود و از اين منظر ما كودكان مان را در مقايسه با كشورهای توسعه يافته و متعهد به كنوانسيون حقوق كودك (پايان كودكی را پايان ۱۸ سالگی می داند)، خيلی زود تر، برای پذيرش مسئوليت های كيفری و جنايی آماده می كنيم و در معرض اعدام و مجازات های ديگر قرار می دهيم، اما فرآيند استقلال يابی و جدايی فرزندان از خانواده، به سختی و با مشكل روبروست، و كمتر خانواده ای است كه بپذيرد و بگذارد دختر ۲۰ ساله ی خود يا حتی پسر ۲۰ ساله اش! تنها زندگی كند. وجه تراژيك قضيه ی آن جاست كه بر اين عدم بلوغ و وابستگی بيمار گونه، كه از اضطراب ها جنسی و روان نژندی های مختلف اجتماعی و فردی آب می خورد، عنوان اغوا كننده ی "عاطفه ايراني" برگزيده ايم.
برای جمع گرايی دو معنای مشخص و متفاوت و البته به نوعی مربوط به هم، قابل طرح است.
الف) جمع گرايی پيشيني: اين گرايش در مراحل نخستين تحول و تكامل در نهاد خانواده يا نهادهای جمعی ابتدايی مثل قبيله و ايل ديده می شود و به اين دليل ساده پيشين ناميده می شود، كه پيش از تولد فرديت وجود دارد. اين گونه از جمع گرايي، رابطه ی نزديكی با گرايش های اسطوره ای دارد كه بر پيوستگی آدمی (فرد) بر خانواده و قبيله تاكيد می گذارند. جمع گرايی در اين سيما، به گرايشات بيمارگونه اگزوفوبيك يا غريبه ترسی بسيار نزديك می شود.
ب) جمع گرايی پسيني: اين گونه از جمع گرايی در پی فرايند استقلال يابی و پس از تولد فرد ديده می شود. گرايش به جمع در اين گونه جمع گرايي، آزادانه و گزينش گرانه است، يعنی افراد در پی معناها و حل مشكلات خود، به هم پيوند می خورند و تلاش جمعی را برای عبور از اين مرحله انتخاب می كنند.
به نظر می رسد جمع گرايی پيشين تقدير آدمی است و با تولد او رقم می خورد، در حالی كه جمع گرايی پسين، پس از تولد فرديت وی انتخاب می شود. چه بپسنديم، چه نپسنديم، بايد بپذيريم كه هزاره ی جديد، جا را برای همه ی المان هايی كه به نوعی جمع گرايی پيشينی – كه هويت های انتزاعی جمعی را اصل می داند - را القا می كنند يا فرياد می زنند، تنگ كرده است و همه چيز برای تولد فرديت و زايمان هويت های فردی – كه واقعی و اصيلند – آماده شده است. قبيله گرايی نوين با بيرق هويت – كه منظورش هويت جمعی است – به جنگ فرديت و هويت فردی برآمده و همه سازوكارهای موجود در زرادخانه ی سنت را به كمك گرفته است تا از پيش روی فرگرايی ممانعت كند(۴).
خيانت و ارتداد نتيجه خروج از جمع در جمع گرايی پيشين است كه ريشه در تقدم جمع، خانواده، قبيله و ايل - به عنوان پاره ی سخت ساخت اجتماع - و نيز عقيده - به عنوان پاره ی نرم ساخت اجتماع (عقيده در اين معنا، به گسترش، ماندگاری و بقای جمع كمك می رساند و در واقع گسترش نرم جمع است) - بر جان فرد می باشند، در حالی كه در جمع گرايی پسين، حضور و عدم حضور در جمع تابع قراردادی است كه فرد در آن مشاركت دارد و جان مايه ی آن به طور معمول تقدم جان فرد بر عقيده است. و از همين روست كه جوامع استبدادی و توسعه نايافته بر خصلت های جمعی پيشين و اسطوره ای مثل وطن پرستی و دفاع از عقيده تاكيد می گذارند و از هرگونه مشاركت در گسترش و نهادينه كردن قراردادها اجتماعي، كه در جان خويش از عقيده و اسطوره بر می گذرند، تن می زنند. خانواده، قبيله، ملت و امت نمونه هايی از جمع گرايی پيشينند و احزاب، ان جی اوها، حلقه های اينترنتي، شهرهای مجازی و اتحاديه های منطقه ايی همچون اتحاديه اروپا نمونه هايی از جمع گرايی پسين.
انديشه هايی چون" نپرسيد انقلاب برای ما چكار كرده است، بلكه بپرسيد ما برای انقلاب چه كرده ايم؟" يا "ما بايد خود را برای قربانی كردن در پای اسلام و ايران آماده كنيم" يا "چو ايران نباشد تن من مباد" كه فراوانند و سراپای انديشه ی سياسی اجتماعی ما را به خود آلوده اند، تظاهرات قبيله گرايی و قربانی شدن فرد در پای جمعند، كه در پادانديشه ی "تقدم عقيده بر جان" خلاصه و بزك شده اند.
و نبايد فراموش كرد كه اين عارضه تنها يك مرض سياسی – اجتماعی نيست، بلكه كالبد شكافی روان ايرانی – به ويژه در سطح روانشناسی كمال(۵) - به روشنی نشان می دهد كه انسان شناسی ها و روانشناسی های كمال پيشامدرن، وجه غالب اخلاق و عرف ما را به خود اختصاص می دهند(۶).


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر