یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵

دموکراسی و خانواده - بخش 2



دموکراسی و خانواده - بخش (2)
۳) شاخص های توسعه در خانواده های ايرانی به شدت نگران كننده اند. برای نمونه مقايسه كنيد شاخص هايی چون سرانه توليد و مصرف، سرانه ی مصرف كالاهای فرهنگی در سبد خانوار و سرانه ی مطالعه در ايران را با كشورهای توسعه ی يافته ديگر و حتا برخی از كشورهای همسايه. اگر فرايند توسعه را حركت در راستای پاسخ به نيازهای يك جامعه ی تعبير كنيم، به صورت وارونه می توانيم تصور كنيم، كه توسعه نايافتگی در واقع به معنای عدم وجود نيازهايی است كه توسعه را می طلبد يا می جويد.
به باور مزلو نيازهای آدمي، در قالب مدلی به شكل هرم يا مثلث قابل توضيح و تحليل است. در اين انگاره، نيازهايی همچون نياز به غذا، پوشاك، مسكن، نياز جنسی و نيازهايی از اين دست – كه فصل مشترك آدمی با ساير جانوران هستند - قايده ی هرم را تشكيل می دهند. در پله ی بعد، نياز به امنيت قرار دارد و در پله ای بالاتر نياز به احترام و در انتها و عالی ترين سطح فراانگيزش ها يا نيازهای عالی قرار می گيرند. بر اين اساس توسعه نايافتگي، يعنی ماندن در پله نخستين و دست و پا زدن برای پاسخ يافتن برای نيازهايی چون مسكن، غذا و سكس.
و بی جهت نيست كه اصلی ترين دغدغه های نسل جوان ما هنوز در همين سطح و در همين موارد خلاصه می شود. آبراهام مزلو به درستی توضيح می دهد كه بدون دادن پاسخ مناسب به اين نيازها، بر گذشتن از اين مرحله و پای نهادن در پله های بالاتر غيرممكن يا بسيار دشوار است(۷) و همچنين اين كه، كسانی كه اين پله را به سلامت پشت سر نمی گذارند، همواره در خطر بازگشت يا غلطيدن به شرايط پيشين هستند. و از همين روست كه نسل گذشته، اگرچه رياكارانه به برگذشتن از اين مرحله فرمان می دهد، اما خود، همواره و البته در پنهانی در اين نيازهای اوليه ی و دانی غوطه ورست و رويايی فراتر از آن ندارد. يكی از دلايل شكاف بين نسل ها را در جامعه های توسعه نايافته بايد در همين امر جستجو كرد. نسل پيشين با رياكاری و چند دوزه بازی همان كاری را در خفا انجام می دهد كه از نسل جديد می خواهد - به دلايلی چون حفظ آبرو – از آن پرهيز كند. و در همين نقطه است كه اتهام اصلی نسل پيشين (رياكاري، محافظه كاری و دروغ گويي) در باور نسل جوان و اتهام اصلی نسل جوان در باور نسل پيشين (پررويي، بی آبرويی و عبور از سنت) قابل درك می شود.
چرا هزينه های مربوط به نياز به امنيت و احترام در سبد خانواده ها ی ايرانی به چشم نمی آيد؟(۸) چرا جامعه ی ما به راحتی به بی احترامی و تحقير تن می دهد؟ چرا ناامنی و تحقير در خانواده های ايرانی به راحتی بازتوليد و توزيع می شوند؟ چرا جامعه ی ما به راحتی با قتل های زنجيره اي، قتل های ناموسي، شكنجه، ترور، اعدام و خشونت كنار می آيد؟ چرا مردم ما وقتی اكبر گنجی و ناصر زرافشان در زندان ها از ياد رفته اند هنوز می توانند بخندند، در انتخابات های فرمايشی و غير دمكراتيك مشاركت كنند و چرخ های اين حاكميت آزادی كش را بچرخانند؟ چرا حكومت كردن در ايران اين قدر آسان است؟
پاسخ روشن است. زيرا انسان شناسی های كمال و روانشناسی های كمال حاكم بر ايرانيان، مثل همه ی كشورهای توسعه نايافته، پيشا مدرن و توسعه نايافته است. زيرا نيازهای عالی در سرزمين ما سبز نشده اند. نيازهايی چون امنيت، آزادي، برابري، احترام و معنا.

۴) امنيت - به عنوان يكی از اصلی ترين شاخص های ارزيابی سلامت و شادابی خانواده ها – در خانواده های ايرانی به و اسطه ی ، مناسبات قانونی و اجتماعی نابرابر در پهنه ی خانواده، كودك آزاري، نابرابری جنسي، رواج خشونت های پنهان و آشكار، به شدت مخدوش و نگران كننده است. نبود حمايت های حقوقي، قانوني، اجتماعی و اقتصادي، برای دفاع از گروه های آسيب پذير، اميد به بهبود شرايط موجود را به كلی از ميان می برد.
انسان هايی كه نا امنی را با رگ و پوست خود لمس و تجربه كرده اند، انبان های از اضطراب و حقارتند و طبيعی است وقتی از هرم قدرت بالا می روند ديگر نمی خواهند پايين بيايند. ناامنی در خانواده های ايرانی تا حدی آسيب شناسی فرآيند استبداد را در ايران توضيح می دهد. بر گذشتن از شام تاريك استبداد در جوامع توسعه نايافته تا حد بسياری منوط و موكول به درساختن خانه ها و خانواده های امن است.
يكی از اصلی ترين عوامل توليد ناامنی در خانواده های ايرانی انگاره ها، باورها، رفتارها، انتظارها و سنت های غيرانسانی مربوط به پديده ی سكس و نياز جنسی است كه در بازتوليد و توجيه خشونت و ناامنی نقش مهمی ايفا می كند. بر گذشتن از اين مانع و توزيع دانش، آزادی و امنيت به جای سانسور، تهديد و تنبيه در پهنه ی باورها و رفتارهای جنسي، به باور من اصلی ترين كليد توسعه در جامعه ی ايرانی است كه می بايست - بدون هيچ گونه شرمی - در صدر هدف های جريان های تحول خواه و اصلاح طلب باشد.
با آن كه انفجار گفتمان سكس، در پهنه طنز، شوخی ها، گفت و گوهای خودمانی و ادبيات عامه پسند ايرانی به هيچ روی قابل كتمان و حاشا نيست، با آن كه بخش قابل توجهی از جامعه ی جوان و فعال ما در رفع نيازهای جنسی خود به صورت انساني، سالم و عاشقانه روز به روز با مشكلات بيشتری روبروست(۹) و نيز با وجود آن كه جرم، بزه و جنايت های مربوط به سكس در ايران روز به روز در حال گسترش است، اما توجه كارشناسانه و گفت و شنود محققانه به اين پديده روز به روز با موانع گسترده تری روبرو می گردد. تا آن جاكه سكس هم - در پسند جامعه(۱۰) و هم در پسند حاكميت(۱۱) - به منطقه ای فوق ممنوعه تبديل شده است كه امكان هر گونه تحقيق، مطالعه و بررسی آماری جدی را از انديشمندان می گيرد.

۵) بحران معنا در سطح خانواده، مسايل جدی و قابل بررسی فراوانی را به وجود آورده است، كه بدون توجه به آن ها، نقد و تغير الگوی خانواده در ايران ممكن نخواهد بود.
معنا، مفهومی فربه تر و فراتر از هدف است كه هم در پهنه ی زمان – يعنی به صورت طولی – و هم در پهنه ی مكان – يعنی به صورت عرضی – گسترش يافته است. معنا چتريست فراگير، بر فراز همه ی اهداف كوچك و بزرگ، كه به زندگی آدمی رنگ و بو و جهت می دهد.
انحطاط فرهنگی و بحران توليد معنا، در يك جامعه به واسطه ی اعمال سانسور و برچيدن بساط آزادي، به گرايش آدميان به معناهای دم دستی و سنتی می انجامد كه برخی از دم دستی ترين آن ها عبارتند از:
الف) پرداختن افراطی به خانواده و خلاصه شدن زندگی در خانواده و كودكان، يكی از ماسك های رايج آنومی و بی معنايی در خانواده ی ايرانی است. اين مشكل در شكل گيری و دامن زدن به بسياری از مشكلاتی كه پيشتر اشاره شده است نقش دارد. از جمله در نرخ بالای زاد و ولد، ضديت با فردگرايی و فرديت، بی توجهی به فرآيند استقلال طلبی و استقلال يابی كودكان در الگوهای تربيتي، اگزوفوبی و ..
اين بی معنايی در اين سيما، به بازتوليد و رشد سرطانی مناسبات و رسم و رسومات سفت و سخت خانوادگی نيز انجاميده است كه عبور از آن ها گاهی به مراتب دشوارتر است از موانع اجتماعی و سياسی است. اين گونه از بی معنايی بيشتر به يك خودكشی دسته جمعی آيينی شباهت دارد، زيرا قرار بر آن است كه پدرها و مادرها خود را فدای بچه ها كنند و به همين ترتيب، بچه ها كه پدرها و مادرهای آينده هستند. در واقع، در اين كنش اسطوره ای هيچكس برای خودش زندگی نمی كند.
ب) دين خويی و پرداختن افراطی به مناسك عبادی و مذهبی از ديگر ماسك های رايج و دم دستی بی معنايی در خانواده های ايرانی است. اين مساله به نوبه ی خود از دلايل اصلی عدم توفيق ايرانيان در حركت به سمت توسعه و دمكراسی است و شواهد تاريخی به فراوانی نشان می دهد كه جبهه ی استبداد همواره بخش عمده ی پياده نظام خود را از اين گروه برگزيده است. اين گرايش، آن چنان جدی و نگران كننده است، كه بعيد نيست بتواند مفاهيم و ارزش هايی چون آزادي، برابری و دمكراسی را نيز ايدئولوژيزه كند(۱۲).
ج) عرفان گرايی به صورت نو و كهنه، سيمای ديگری از بحران بی معنايی در سطح خانواده های ايرانی است. عرفان گرايی در غالب های كهن با نفی خود، نفی يا سركوب تمايلات انسانی و بيولوژيك و چشم بستن بر واقعيت های زندگی و مشكلات پيش رو صورت مساله را پاك می كند و آدمی را در خلسه ی افيونی پادانديشه های مازو خيستی و مرگ پرستانه شناور می سازد(۱۳). رخوت، سكوت و سكون از تظاهرارت اصلی اين سندرم ويرانگر است.
عرفان گرايی های نونوار شده وطنی و وارداتی – كه با نيم نگاهی به تيراژ و تنوع آن ها دچار وحشت خواهيد شد – نيز همان كار را می كنند، البته با ادبياتی تازه تر و برانگزاننده.
تجربه حكومت دينی – فقهی در دهه های گذشته، بحران كمر شكنی را به جامعه ی دين خوی ايرانی تحميل كرده است كه می رود با موجی از عرفان گرايی تدافعي، لايه های عمده ی اسلام گراها ی جوان را با خود بشويد و ببرد.
د) اعتياد نيز يكی از عوارض بحران معنا در سطح خانواده های ايرانی است. آمارها نشان می دهد كه جمعيتی بالغ بر شش مليون نفر در ايران از اعتياد رنج می برنند. با در نظر گرفتن الگوهای جمعيتی به نظر می رسد تقريبن از هر سه خانواده ی ايرانی يك خانواده مستقيمن با اعتياد و پی آمدهای جدی و بنيان كن آن روبروست.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر